۱۰ پاسخ

دکترت کی بود ؟؟

جیغ و داد میکردی سر صدا راه مینداختی ب شوهرت میگفتی دارن اینجوری اذیت میکنن ی سرصدا میکرد ادم میشدم این همه پول دادی اینجوری رفتار میکردن پدرسگا خدا لعنتشون کنه

دولتی رفتی

وای خدا
دکتر من فرشته به تمام معنا که خداوند رو زمین گذاشته خدا خیرش یده
هم طبیعی هم سزارین همه کار هارو خودشون انجام دادن برام
بدون هیج زیر میزی
حتی هزار تومن نگرفت
ان شالله خداوند همیشه پشت و پناهش باشه

و پرستار علی بیمارستان بنت الهدی مشهد
که همه جوره کنار مریض هستند
از تعویض لباس و پد گرفته تا بردن دسشویی
الهی تنشون سالم باشه

عزیزم هییییچ دکتری بخیه رو‌ خودش نمیزنه ک. تکنسین اتاق عمل میزنه. پزشک اصل عمل رو انجام میده. من بخیه هامو همسرم زد. ینی همه عملا اینطوره

عمل منو تمام کاراشو دکتر خودم انجام داد
تازه برای من کمک دست دکترم خودشم دکتر زنان بود

من اورژانسی شدم خدا خیرش بده خوب بود کلا انگار خدا خواست اورژانسی بشم اون شب جمعه بود جز من هیچ مریضی نبود همه بهم میرسیدن بخدا این قد مهربون بودن پرستاراا ولی تجربه زایمان اول خیلی بد بود

دکتر منم فقط شکممو پاره کرد بچه رو دراورد بقیش با پرستار بود😑
همه متخصصا همینن
تازه من ۱۵تومن دادم

واقعا؟ همراه نداشتی؟

عزیزم همراه نداشتی😢

سوال های مرتبط

مامان رُز کوچولو🩷🧿 مامان رُز کوچولو🩷🧿 ۴ ماهگی
یهو دیدم دکتر وندا یکی از بهترین دکترای یاسوج و استاد همه دکترا ک من زیر نظرشون بودم گفت فوری باید سزارین بشه و طبیعی نمیتونه خلاصه فقط میدونم از تررررررس داشتم میمیرم تو ۵ دیقه هنه چی اتفاق افتاد یهو خودمو تو اتاق عمل دیدم حتی همسرم امضا نکرده و رضایت نداده منو عمل کردن.منو بردن اتاق عمل و ی آقای جوون اومد و منو بردن رو ی تخت دیگه و اون تخته خیلیییی باریک و کوچیک بود و وسطش خالی منو نشوندن رو تخت و ی سری چیزا بهم وصل کردن و اصلا بهم آرامش ندادن آقایی ک اومد برا بی حسی گفتم منو حای دختر خودت بدون و بهم آرامش بده گفتم بی حسی درد داره گفت اره خیلی ک من استرسم بیشتر شد و فقط اون پسر جوونه بهم آرامش میداد میگف نه خلاصه گفتن صاف بشین و سرتو بده پایین و اون پسره هم شونه هامو گرف و دکتر بی حسی اومد و هی ضد عفونی کرد ولی واقعا اصلا نفهمیدم کی بی‌حسی زد واقعا درد نداشت ولی وقتی ک اون موادش میرف داخل میفهمیدی و ی دردی داشت و دردشم از انژیوکت رو دست کمتره یهو دیدم دوتر بی حسی به شدت منو هل دادن جلو و درازم کردن ک لباسم کارامل رف بالا و کل بدنم معلوم شد و خجالت کشیدم.خلاصه ی پرده زدن جلوم و شروع کردن به ضد عفونی ک من کامل حس داشتم و می‌فهمیدم ولی پاهام داغ شد هی میگفتم دکتر من بی حس نیستم توروخدا نزنی دردم بگیره میگف نه عزیزم فعلا ضد عفونی منم کامل حس داشتم و هرکاری میکردن رو می‌فهمیدم ک گفتم دکتر من هنوز حس دارم یهو دوتر گف نترس شروع نشده ک یهو صدای دخترم اومد و من زدم زیر گریه و دخترم و نیاوردن ببینم چون مدفوع کرده بود و ی کم ازش خورده بود خلاصه من ۲ ساعت اتاق عمل بودم و دیگه تموم شد بعدش رفتم ریکاوری و ماساژ شکمی اولی تو اتاق عمل بود و دومی تو ریکاوری و بعدش تو بخش ک واقعا درد داشتتتت
مامان عسلم🤍 مامان عسلم🤍 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین ۲
گفتم دکترم کی میاد گفتن ساعت ۲:۳۰
زنگ زدن ک دکترش اومده مریضو حاضر کنین بیارین اتاق عمل
اومدن برا سوند عین سگ میترسیدم اونقد منو ترسونده بودن
گف یه پا از شلوارتو دربیار چشامو بستم گفتم زود باشین دیگه
ماما گفت پاشو دختر تموم شدی بیا رو ویلچر بریم گفتم شوخی نکنین درد داره اخه
سوند گفتن بیا واقعا تموم شدی
منو بردن اتاق عمل اونجا یه آقا بود یکم پیر همه چیو ازم پرسید بعد فرستاد داخل اتاق
فشارمو رفتن
دکتر بی حسی اومد گفت چطوری دخترم نمیترسی گفتم نه گف صورتت اونجور نمیگه انگار ترس داری گفتم یکم
گفت یکم خم شو کمرتو ماساژ بدم گفتم باشه یکم خم شدم قشنگ ستون فقرات رو ماساژ داد گفت نترس دارم آمپول میزنم وقتی زد هیچی نفهمیدم
یهو پاهام گرم شدن اومد تا زیر سینه هام
بتادین میزد دکتر میکفتم من میفهمم هاااا نبرین منو من حس میکنم
بعد شونم درد گرفت یهو گفتن نترس عوارض بی حسیه
دیدم دکتر میگه نترس بچه رو در میاریم گفتم باشه
یعنی انگار قلبمو دراوردن از جاش
صدای جیغ دخترمو شنیدم گریه کردم
بعد گفتن تمومه میبریم ریکاوری
بچمو بردن منو هم بردن ریکاوری
بعد ۴۰دقیقه آوردن بخش
اومدن سرم زدن شیاف برداشتن لباسامو عوض کردن
شکممو ماساژ دادن ک واقعا هیچی نفهمیدم کلا چیزی نبود گفتم ماساژ تموم شد گفتن بله
بعد ۶ساعت نوشیدنی خوردم
مامان علی 🩵 مامان علی 🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان

پارت دو

منو بردن اتاق زاییدن و بهم یه توپ دادن برای کمتر شدن دردام گفتن رو توپ بشین و کمرتو قر بده
من این کارو کردم واقعا تأثیر داشت درد و کمتر میکرد
دردهای من بیشتر شد ماما دوباره اومد و گفت باید کیسه آب تو پاره کنم
کیسه اینو پاره کرد خیلی بد بود درد داشت این لحظه
زنگ زدن ماما همراهم اومد و بهم کمک می‌کرد ورزشم میداد می‌گفت بشین پاشو این کارو همه رو انجام دادم تا به شش سانت رسیدم ساعت یک و نیم بود که برام اپیدولار بی حسی زدن
بی حسی خوب بود اما واقعا عوارض داره کمرم خیلی درد می‌کنه الان
خلاصه بی حسی زدن و دردام بهتر شد
دهانه رحمم باز و باز تر میشد انقباض های من بیشتر و صدای جیغ من بیشتر
به ده سانت رسیده بودم هر چی زور میزدم بچه نمیومد
سرش دیده میشد ولی نمیومد
ضربان قلب بچم پایین اومده بود دکتر گفت سریع اتاق عمل آماده کنید مریض آماده سزارین من خوشحال شدم
دیگه خلاصه با ملی درد کشیدن منو بردن برای سزارین


پارت بعدی تجربه سزارین........
مامان پاشا🩵 مامان پاشا🩵 ۲ ماهگی
پارت دوم#
زایمان سزارین

من نشستم رو تخت یه دکتر بیهوشی اومد که آمپول بی حسی بزنه گفت اصلا تکون نخور کل کمرمو بتادین و ضد عفونی کرد بعدش دوتا آمپول زد به کمرم که یکم درد و سوزش داشت
بعد دختره بالا سرم بود با دستش هولم داد گفت زود دراز بکش خلاصه دراز کشیدم آوردن پرده زدن جلو صورتم و دستگاه فشار و اکسیژن وصل کردن بهم من کم کم حس میکردم پاهام داره داغ میشه و بی حس بعد یه چیز مهم دیگه که من که گفتم بعد از بی حسی سوند بزنن اونا هم تو اتاق عمل یادشون رفته کلا نزدن😂😂😂😂😂
دیدم دکترم اومد شروع کنه ولی حس میکردم یه کار داره
می‌کنه واااای که من تو همه ی این لحظه ها کلا استرس و
ترس و دلهره داشتم
هیچ دردی نمی‌فهمیدم ولی می‌فهمیدم دارن هی تکونم میدن شکممو
بعد یه فشاری میدن بالای شکممو که بچه در بیاد که دو بار فشار دادن نی نی دراومد😜😍🧿
بعدش تو حین عمل من دو بار نفس تنگی گرفتم که اکسیژن زدن واسم بعدش دیدم هیچ دوستم انگار داره کش میاد داشتن میدوختن تو شکمم حس خالی و سبکی بود دو بار هم فشار دادن شکممو دوختن تموم شد دکترم اومد تبریک گفت خسته نباشید گفت به همکاراش و رفت بعدش پرده رو برداشتن منو بردن ریکاوری یه ساعتی موندم اونجا که بازم نفس تنگی داشتم بعدش نی نی رو گذاشتم رو سینم بردن بخش که بدترین چیز ممکنی که من تجربه کردم فقط لرزش بعد از عمل بود یعنی داشتم اینقدررررررررر می‌لرزیدم و دندونامو بهم میکوبیدم دندون درد گرفته بودم یعنی تا یکی دو ساعت بعد از عمل من فقط می‌لرزیدم که گفتن اثر آمپول بی حسیه خلاصه بعد از ریکاوری منو بردن بخش که من خیلی بی حال بودم همچنان می‌لرزیدم بعد همسرمو مامانمو دیدم منو رو تخت بخش خوابوندن
پارت سوم
تاپیک بعدی#
مامان ماهورا مامان ماهورا ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت ۴
زیاد نموندش یه دو دقیقه نشونش دادن بهم و بردنش منم خیالم راحت شد همون اتاق عمل خوابیدم 🫠😂
خوابه خیلی بهم حال داد یه نیم ساعتی فکر کنم چرت زدم ولی خوب صداهارو می‌شنیدم همچنانا دکترم و اون یکی که کمکش بود داشتن میگفتن مادر خوابیده بعد از رحم دوشاخ بودن میگفتنو های میگفتن خسته شدم چقدر طول کشید گشنمه تمومم نمیشه و از این حرفا من فکر کنم یکساعت شایدم بیشتر اتاق عمل بودم خیلی طول کشید واقعا کارشون تموم شد ملافه هارو زدن کنار همه رفتن یه آقا و یه خانم لایه تخت اومدن منو از اون تخت کشیدن روی تخت دیگه هنوز بی حس بودم منو بردن ریکاوری بچمو اوردن گذاشت رو سینم و بچم یکم شیر خورد یه ربع همینجوری رو سینم بود بدنمم از بعد تموم شدن عمل فقط داشت میلرزید فکم تند تند میخورد بهم نمی‌تونستم کنترل کنم یکم تو مخم بود یکم ماساژ رحمی دادن که اونم چون بی حس بودم اصلا درد نداشت چیزی حس نکردم ساعت ۲و نیم مارو از ریکاوری در آوردن و رفتیم سمت اتاق با چشم هعی دنباله شوهرم می‌گشتم اونم اصلا نبود هیجا حتی تو خودت اتاقم نبودن 😐
دو باره منو از اون تخت کشیدن روی تخت دیگه اون و حس کردم درد داشت دیگه بی حس داشت می‌رفت یکم دیگه ماساژ رحمی داد و رفتن ۵ دقیقه بعد شوهرم با بغض اومد🫠
مامان معجزه💙🧿 مامان معجزه💙🧿 ۷ ماهگی
پارت دوم:: اقا اومد باهام حرف زد گفت که کمرمو خم کنم تا پشتمو ضدعفونی کنه میگفت که اصلا نترسم و تکون نخورم منم هرکاری میگفت انجام دادم امپول رو زد اصلا هیییییچ دردی نداشت ولی تا زد عصب پای راستم پرید و یهو ترسیدم ولی بعد از یه دیقه بدنم گرم شد و از شکم به پایین شدم صد کیلو که واقعا حس خوبی بود آرامش داشتم بعد از یه ربع صدای گریه بچمو شنیدم و بهترین حس دنیا رو داشتم اون لحظه کلی بغض و دعا کردم برا همه پسرمو اماده کردن لباس پوشوندن اوردن کنار صورتم و بردن بعد دکترم گفت میخوام شکمتو بخیه بزنم که ده دیقه ایی تموم شد ولی حس کردم داره شکممو فشار میده چون قفسه سینم حس سنگینی یه چیزی که افتاده روم داشتم حس میکردم.. خلاصه تموم که شد منو بردن ریکاوری تا دوساعت اونجا بودم تو بی حسی اونجا هم یبار شکممو فشار دادن که نفهمیدم اونحا همش بهم امپول و سرم تزریق میکردن چون بشدت از بالا تنه داشتم میلرزیدم بعد دوساعت بی حسی داشت میرفت و من دردام داشت شروع میشد که منو بردن تو بخش اونجا هم یبار برای بار اخر شکممو فشار دادن که این یکی یه درد بد سی ثانیه ایی داشت پرستار اومد
مامان ۳ قلوها مامان ۳ قلوها ۸ ماهگی
سوند رو وصل کردن و منتظر بودن اتاق عمل خالی بشه تا منو بفرستن تا اون لحظه آروم بودم یه هو یادم افتاد به شوهرم خبر ندادم🤣گوشی ام نداشتم چون نمیذاشتن تو زایشگاه ببریم رفتم اونجا با کلی خواهش و تمنا یه گوشی گرفتم زنگ زدم بهش گفتم ک اون بدتر از من استرس داشت 😂😂 بعدش ب مامانم گفتم ک اونم خودشو رسوند بیمارستان بعدش منو بردن اتاق عمل بازم اصلاااا استرس نداشتم آرومه آروم بودم ک یه دکتر خیلی جوون باحال اومد بالا سرم من یه هو سردم شد گفتم سردمه گفت اشکال نداره چون بار اولته بعد گف بشین نشستم یه امپول زد تو کمرم ک اینم اصلااا درد نداشت بعد یه هو پاهام گرمه گرم شد بعد دراز کشیدم دیدم به ۵ دیقه نکشید تو چند ثانیه پاهای من شد فلج😅😅
بعد آوردن یه پارچه جلوم کشیدن بعد من بی اختیار اوق زدم هیچی نمیومد ولی اوق میزدم ک یه دارو نمیدونم چی بود زد سریع قطع شد بعد گفتم من هنوز کامل سر نشدم گفت اشکال نداره منتظر میمونیم هر وقت سر شدی شروع میکنیم منم ساده گفتم باشه بعد راحت سرمو گذاشتم 😂😂بعد هی میدیدم من دارم تکون میخورم رو تخت هعی می‌لرزید تخت بعد گفتم دکتر چ خبره چرا انقد من تکون میخورم زد زیر خنده گفت قل اولت به دنیا اومد😍😅واااای منو میگی چشام چهار تا شد گفتم چی میگی ک دیدم پسرمو اورد گف این اولیش پشت بندش دیدم صدای دخترم اومد🥹😍دیگ اینجا بی اختیار زدم زیر گریه و فقط شروع کردم دعا کردن واسه همههههه همرووووو گفتما بعدش آوردن بوسشون کردم سریع بردنشون بعد بخیه اینا زدن و تمامم پیش خودم گفتم همین سزارینی ک میگفتن این بود؟بعدش منو بردن ریکاوری اونجا عین چی داشتم میلرزیدم آوردن دوباره یه دارو زدن ک آروم شدم یه چند ساعتی گذشت بعدش منو بردن بخش
ادامه بعدی...
مامان آقا کیان مامان آقا کیان ۷ ماهگی
پارت ۴:
نمیدونم چطوری توصیف کنم ی حس عجیبیه ک حاضرم هزار بار دیگه به اون لحظه برگردم عالی ترین حس بود 🥺
اومدن صورت پسرمو چسبوندم به صورتم و من بوسش میکردم و قربون صدقش میرفتم چقد داغ بود صورتش🥲
ببینین من ساعت ۱۰ و۲۰ دقیقه وارد اتاق عمل شدم ۱۰ ونیم بچم بدنیا اومد یعنی هرچی از تبحر و دست سبک دکتر عزیزم بگم کم گفتم 🤌
بعد پسرم و بردن و دکترم شکممو بخیه زد و فرستادنم ریکاوری
اونجا نیم ساعت بیشتر نموندم خداروشکر حالم اوکی بود فقط یکم میلرزیدم خیلی کم
ساعت ۱۲ من اومدم توی بخش و یکم بعد بچمو اوردن کنارم عین ماه بود
اثر بی حسی من خیلی زود رفت و من پامو تکون میدادم یعنی اینکه گفتن تو بی حسی تا چندین ساعت حس نداری برای من دروغ بود
هرچند ک دردام با شیاف قابل کنترل بود
فقط نگم از اون لحظه ای ک اومدن شکممو فشار دادن یبار تو ریکاوری یبارم توی بخش ک من هردوبار رو حس میکردم و درد داشتم اون ماساژ رحمی توی بخش منو کشت یعنی جیغ میکشیدم خونم با ی شدت زیاد ازم میریخت ،درسته به نفع خودمونه این ماساژ ولی مرگو جلو چشام دیدم
مامان لنا مامان لنا روزهای ابتدایی تولد
ببیییین کی اینجاااااااست میخواد از زایمانش بگهههه :)))))))))
بالاخره منم بعد ۱۰ ماهه جوجوم به دنیا اومد😂😂😂😂😂😂😂
کوتاه میگم طولانی نشه.... قرار بود هفدهم زایمان کنم که هی انقباض داشتم دکتر گفت شونزدهم برو بیمارستان ک اگر وضعیتت وخیم بود صبح ساعت ۸ بیام‌اگر وضعیتت اوکی بود مریضامو ویزیت کنم یک بیام.
خلاصههههه، وضعیتم اوکی بود دکتر دو و نیم‌اومد :))))))
ببییییییین من مثل چی ترسیدهههه بودم... تو مسیر اتاق عمل...دکترم اومد گفتم دکتر تروقران منو بیهوش کن من میترسم...که گفت واست خواب اور میزنیم و نزد :))))
ولش کن اینا رو...
کلا بچه زیر پنج دیقه نشد دراوردن...درباره سوند من هیچی متوجه نشدم چون بی حس بودم سوند زدن...بخیه مم نمیدونم جذبی یا کشیدنی به دکتره گفتم جذبی بزن نمیدونم دیگه...اینم بگم تو اتاق عمل همه مرد یودن جز دکترم :))))))))) حتی بخیه مو دکتر اقا زد :)))))
بعدم که یکی دوساعت منو بردن ریکاوری یه پرستار بود بچه رو گذاشت رو سینم بهش شیر داد تو همون اتاق عمل گفته بودم پمپ درد میخوام...بعد منو بردن بخش، پمپ درد اوردن شیاف گذاشتن مثل اینکه دوباره سوندمو عوض کردن که باز حس نکردم چیزی.... فکر میکردم تیغ جراحی اینا رو حس میکنم تو اتاق عمل مثل دندون پزشکی ولی اصلاااااا هیچی نفهمییدممممم...حتی میگن میوفتن رو شکم و اینا باز هیچی حس نکردم...درباره اولین بلند شدن هم من سختم نبود...یعنی همه میگفتن سخته ولی سختیش واسه من شاید ۳۰ درصد بود نه بیشتر....چیزی که برام خیلی خوب بود و اگر نبود نمیدونستم باید چکار کنم پمپ درد بود که تا اخرش استفاده کردم...
مامان ܭوܢܚ݅وܠو🪽🤍 مامان ܭوܢܚ݅وܠو🪽🤍 ۸ ماهگی
تجربه زایمان من🌸🤍
#پارت سوم
بعد از حدود دو ساعت فشار زیاد و زور زیاد و شکنجه ماما و دکتر ها دیدن اصلا من پیشروی نمیکنم و دکتر قبول کرد اشتباه میکرده ولی بازم بهم میگفت زور بزن حالت سجده و حالت دستشویی ایرانی (اینو باور کنید دکتر گفت)ولی بازم بی نتیجه بود
از اون ور هم شوهرم واقعا نگران من بود چون ۱۹ساعت خیلی زیاده و رفته بود با منشی دعوا کرده بود که دارین چیکار میکنید شکنجه میکنید حتی زنگ زده بود به دکتر خودم دکترم هم گفته بود باید طبیعی بیاره دیگه شوهرم دعوا کرده بود و بهشون گفته بود هرچقدر پول بخواید میدم فقط ببرید سزارین اونا ام گفته بودن که دارن مدارک رو تکمیل میکنن و بفرستند
دکتر دوباره اومد معاینه کرد و دید بله من اصلا پیشرفت ندارم و با اون زور های شدید که دست خودم نبود منو سوار ویلچر کردن و بردن اتاق عمل
واقعا دکتر جراح خوبی بود خیلی ارومم کردن و با اپیدورال منو سزارین کردن
یکم حس میکردم که دارن چیکار میکنن ولی درد نمی‌فهمیدم حتی بهشون گفتم برای اینکه نترسم بهم گفتن که هنوز شروع نکرد کمتر از ده دقیقه طول کشید صدای پسرم اومد انگار دنیارو دادن بهم و کل اون عذاب رو فراموش کردم بعد بخیه منو نیستم ساعت بردن ریکاوری تا بی حسی از بین بره
سه بار هم شکمم رو فشار دادن یکبار تو اتاق عمل یکبار تو ریکاوری با بی حسی یکبار هم بی حسی تقریباً از بین رفته بود(این سومی یکم شدتش بیشتر از قبلیا بود)ولی درد آنچنانی نداشت و خیلی خیلی قابل تحمل بود
یکبارم دیشب پرستا اومد یکم ماساژ رحمی داد و واقعا چیز وحشتناکی نبود