۳۵ پاسخ

ای جانم خدا را شکر خوشحال شدم، ان شاءالله که قدمش خيره دوست داشتی عکسش بزار ببينم

داخل ریکاوری هم شکمتو ماساژ میدن؟

آخی خدا حفظش کنه قدمش پر خیر و برکت

اخه ی الهی بسلامتییی عزیزم خیلی برات خوشحالم انشالله همیشه کناره هم سالم و شاد باشید🥹😍

چقد زیاد موندی ریکاوری من با اینکه ۶سانت بودم دخترم مدفوع کرد منو سزارین کردن دخترمو بردن برای شستشو معده بازم از۱ساعت بیشتر منو اونجا نگه نداشتن

انشاالله جوادت نامدار باشه عزیزم

عزیزم چشمتون روشن ،قدمش پر خیر و برکت باشه الهی 🌹❤️

خداروشکر انشالله خوش قدم باشه

عزیزم مبارکه انشالله قدمش پرخیر و برکت باشه برات

قدمش پر خیر و برکت باشه براتون انشالله

قدمش پرخیروبرکت
یعنی انقدرزایمانت راحت بود

به به مبارکا باشه🥰🥰

قدمش خیر باشه عزیزم

کدوم بیمارستان بودی گلم

خداروشکر 🩵🥺😍

الهی عزیزم 🥺😍قرار بود چند روز دیگه بدنیا بیاد گل پسر زودتر اومد🥺😍✨

مبارکه چقدر شد هزینش

چقددد خوشحالم برات ، لحظه شماریات تموم شد ،
الهی خدا برات حفظش کنه قدمش خیر باشه

عزیزمممممم بسلامتی ایشالا😍😍😍😍😍

قدمش خیر باشه

قدمش پرازخیرو برکت باشه ..بلند شدی واس اولین بار خیلی دردداشت؟

خداروشکر ک همه چی ب خوبی و خوشی گذشت قدم نو رسیده هم مبارک

خوش قدم باشه گل پسرتون😍😍😍🤗🤗

ای جونم

چند هفته بودی

مبارک باشه قدمش پر خیرو برکت باشه

مبارکہ گلم🌹

شیرداشتی عزیزم؟

🤩🤩🤩چشمت روشن

عزیزممم قدمش پر برکت عزیزم چشمات روشن 😍😍

به سلامتی از دردش نگفتی اینکه چجور کنترل کردی درد رو

راه رفتن بعد عمل درد نداشت

خوش قدم باشع الهی

الهی به سلامتی عزیز دلم

خوش قدم باشه عزیزم 🥰🥰🥰🥰

سوال های مرتبط

مامان علی و ابوالفضل مامان علی و ابوالفضل روزهای ابتدایی تولد
به دکترم زنگ زدن گفت اماده سزارین کنین دارم میام‌ تا پرستار ها منو اماده کنن دکتر اومد سوند گذاشتن من هیچی نفهمیدم یکم فقط احساس میکردم اونجام چیزی هست منو زود بردن اتاق عمل خوابندن رو تخت بعد گفت بلند شو تا امپول بزنم بلند شدم نشستم اصلان نعمیدم بازم امپول فقط یه لحظه احساس کردم پاهام داغ شد دکتر شروع کرد به برش زدن خودم که برش میزد درد نمیفهمیدم ولی احساس میکردم برش میزنه‌ بعد برش هاش تموم شد دکتر پسرم اورد بیرون دکتر فقط‌میگفت وای خدارو شکر گفت سه دور بند ناف دور گردنش بوده بعد پسرم گریه کرد داد به پرستار گفت ببر تمیزش کن من دیدم داره تمیزش میکنه یهو پسرم سیاه کبود شد خفه شد دکتر انقد بهش نفس داد از پشتش زد تا گریه کرد بچم وای انقد الان گریه کردم حالم خراب میشه بعد من انقد تو اتاق عمل گریه کردم دیدن حالم خرابه نمیدونم چیکار کردن من خوابیدم بیدار شدم دیدم پسرم اونجا نیس از پرستار پرسیدم‌ گفت برد اتاق ریکاوری منم بردن اونجا سینمو انداختن دهنش انقد مک میزد اخرش پرستار کشید از زیر سینم برد همنوجور گریه میکرد برد انور اونجا گفتن بستری نفسش کمه بعد گذاشتن تو دستگاه‌ و من بردن بخش شب ساعت ۱۰ بود منو دادن بخش صبح ساعت ۸ اومد گفت میتونی چیزی بخوری و بلند شی راه بری و اونجا پرستار اومد یوند برداشت انقد راحت شدم صبحونه خوردم بلند شدم راه رفتم کم کم همین تمام و من نظرم فقط روی طبیعی هست
مامان آدرین❤️ مامان آدرین❤️ ۳ ماهگی
تجربه سزارین
تاریخ۱۷ اردیبهشت ساعت۶ بهم گفتن بیمارستان باشم وقتی رفتم گفتن پک زایمان از داروخونه بخرین بیارین که خریدیم رفتیم داخل همسرم و مادرم رفتن دنبال کارای تشکیل پرونده منم همون موقع بستری کردن سریع ان اس تی گرفت و خونم گرفتن وسرم وصل کردن سوند زد که اصلا دردی نداشت فقط یکم حس بدی یکم داشت چون ی میله میره داخلت ،بعد گفتن بشین رو ویلچر همسرمم اومد تا پشت اتاق عمل ویلچرو آورد بعد دیگه نشستم رو ی ویلچر دیگه بردنم اتاق عمل .که خانم دکترم داخل بود وچندتا پرستار و دکتر بیهوشیم بودن ،نشستم روتخت بی حسی زدن واقعا هیچ دردی نداشت خیلی خوب بود که گفت سریع دراز بکش تا کشیدم بی حس بی حس شدم ،بعد گانم رو دراوردن زدن جلوم و دیگه نفهمیدم چیشد فقط گفتن تحت هیچ شرایطی دستت نیاری پایین که به شکمت برخورد کنه،دکتر بی حسیمم کنارم بود وکلا باهام حرف میزد که نترسم در عرض۵دقیقه صدای گریه جوجم اومد بعدم شکممو محکم فشار دادن وتموم بعدشم نمیدونم چرا درست یادم نمیاد فک کنم یکم از حال رفتم که خونا فشار دادن،بعدش ی اقایی اومد باتخت منو بردن ریکاوری خیلی سردم بود ومیلرزیدم اما فقط فکر بچم بودم که برم سریع بخش
بقیه پارت بعدی میذارم….
مامان کوروش مامان کوروش ۲ ماهگی
پارت ۲



خلاصه من گفتم مامان میرم خونه بخوابم یکم رفتم خونه کس نبود حوصلم سر رفته بود خوابیدم بعد بکم چرت بیدار شدم ساعت ۶ اینا بود بعد به سوهرم زنگ زدم گفتم من کمدم درد میکنه اونم گفت میام الان بعد رفتن دسشویی دیدم مادرشوهرم اومد رفت طبقه بالا بعد من نشستم دسشویی کردم بلند شدم شلوارم رو بکشم بالا احساس کردم اندازه یه کاسه کوچیک اب داغ ریخت زود اومدم بیرون داد زدم مامان کیسه ابم ترکید مادرشوهرم بدبخت با یه هولی اومد وایسا تکوت نخور بشین رو چادر🥲😂😂هول هولوی لبلس تنم کرد و پروندا برداشت منم به شوهرم زنگ زدم زود بیا کیسه ابم ترکید گفت میام تکون نهوریا بعد پددشوهرم و مادرشوهرم اومدن تهران هم موشک زده بودن استرس داشتیم بعد رفتیم سمت بیمارستان مهدیه منو بردن بخش بعد ضربان قلب نوار گرفتن گفتن ۱ سانتی ولی بستری میشی بستریم کردن ساعت ۷ بعد منو ساعت ۱۰ ایما بددن طبقه بالا برای زایمان طبیعی منو سرم زدن و قرص زیر زبونی دادن و رفتن تا ساعت ۴ صبج ۵ بار معاینه شدم هعی میگفتن فرق نکردی همون ۱ سانتی منم خوشحاا که سزارین میخوان😂😂اخر سر بکی اومد بلند شو ۵ تت قند داد بهم بخور بچت ضربان قلبش دارع میاد پایین منم گفتم خوب ببرید سزارین گفت مگه دست خودتته🙂😐😐💩اخز سر ساعت ۶ اومدن گفتن بلند شو ببریمت عمل منم استرس اومد پاهام شروع کرد به لرزیدن اونم خیلی بد بعد من کیسه ابم کلا تخلیه شد دسشویی کردم کل کاشی اب شد منو بردن لباس عوض کردن بردن دتخل اتاق عمل خیلی دکتراش خانم بودن🙂❤️
مامان ۳ قلوها مامان ۳ قلوها ۴ ماهگی
سوند رو وصل کردن و منتظر بودن اتاق عمل خالی بشه تا منو بفرستن تا اون لحظه آروم بودم یه هو یادم افتاد به شوهرم خبر ندادم🤣گوشی ام نداشتم چون نمیذاشتن تو زایشگاه ببریم رفتم اونجا با کلی خواهش و تمنا یه گوشی گرفتم زنگ زدم بهش گفتم ک اون بدتر از من استرس داشت 😂😂 بعدش ب مامانم گفتم ک اونم خودشو رسوند بیمارستان بعدش منو بردن اتاق عمل بازم اصلاااا استرس نداشتم آرومه آروم بودم ک یه دکتر خیلی جوون باحال اومد بالا سرم من یه هو سردم شد گفتم سردمه گفت اشکال نداره چون بار اولته بعد گف بشین نشستم یه امپول زد تو کمرم ک اینم اصلااا درد نداشت بعد یه هو پاهام گرمه گرم شد بعد دراز کشیدم دیدم به ۵ دیقه نکشید تو چند ثانیه پاهای من شد فلج😅😅
بعد آوردن یه پارچه جلوم کشیدن بعد من بی اختیار اوق زدم هیچی نمیومد ولی اوق میزدم ک یه دارو نمیدونم چی بود زد سریع قطع شد بعد گفتم من هنوز کامل سر نشدم گفت اشکال نداره منتظر میمونیم هر وقت سر شدی شروع میکنیم منم ساده گفتم باشه بعد راحت سرمو گذاشتم 😂😂بعد هی میدیدم من دارم تکون میخورم رو تخت هعی می‌لرزید تخت بعد گفتم دکتر چ خبره چرا انقد من تکون میخورم زد زیر خنده گفت قل اولت به دنیا اومد😍😅واااای منو میگی چشام چهار تا شد گفتم چی میگی ک دیدم پسرمو اورد گف این اولیش پشت بندش دیدم صدای دخترم اومد🥹😍دیگ اینجا بی اختیار زدم زیر گریه و فقط شروع کردم دعا کردن واسه همههههه همرووووو گفتما بعدش آوردن بوسشون کردم سریع بردنشون بعد بخیه اینا زدن و تمامم پیش خودم گفتم همین سزارینی ک میگفتن این بود؟بعدش منو بردن ریکاوری اونجا عین چی داشتم میلرزیدم آوردن دوباره یه دارو زدن ک آروم شدم یه چند ساعتی گذشت بعدش منو بردن بخش
ادامه بعدی...
مامان آرتمیس🩷 مامان آرتمیس🩷 ۲ ماهگی
مامان 🩵 پسری 🎈💌 مامان 🩵 پسری 🎈💌 روزهای ابتدایی تولد
مامانا چون خیلی ازم سوال کردین براتون مینویسم
‌خیلی کوتاهه تجربه زایمانم
ساعت ۷وارد بیمارستان شدم‌،۳۹ هفته کامل بودم‌،بشدت فوبیای فضای بسته و بی‌حسی‌‌ دارم ،مردم و‌زنده شدم‌تا نوبت عملم رسید ،وقتی اومدن منو بردن ‌اتاق عمل فقط گریه کردم فقط
رسیدیم‌‌جلوب‌درب اتاق عمل ی‌خانمذ‌‌مهربون آرومم‌کرد و بهم‌دلداری داد ،انژیو زدن و‌ازمایش‌ گرفتن‌ و‌ رفتم ‌اتاق‌ بعدی‌برای عکاسی‌ و فیلم برداری ،بعدش‌وارد اتاق‌‌ عمل اصلی شدم ،تمام‌‌ وجودم استرس بود
اونجا اماده شدم ‌برای‌ زدن‌ امپول بی حسی ،ببینید بخدا بخدا اصلا دردی نفهمیدم‌‌،۳۰ثانیه بعد از‌اینکه‌‌ دکتر پشت سرم بود بهم‌گفت بخواب و پاهام‌ گرم شد ،به‌دقیقه نکشید ،تاکید میکنم اصلا درد نداشت توروخدا نترسید مثل من
بعدش‌ دکترم ‌اومد بالاسرم و تا اومدم‌ بهش بگم چرا انقدر‌زود سر شدم‌ و‌میترسم دیدم صدای‌‌ گریه پسرم اومد ،ینی‌ درست ۱۰دقیقه بعد از امپول بی حسی ،اصلا هاج ‌و واج مونده بودم ،کلا ۱۵ دقیقه طول کشید که‌ دکتر‌شروع کرد و بعدش خداحافظی‌‌‌ کرد ازم‌،بعدشم برام‌‌ پمپ‌ درد گذاشتن و بردن ریکاوری ،اخلاق‌خوب‌ پرسنل باعث شد اولین تجربه سزارینم بهترین و‌ قشنگ ترین‌ روز زندگیم‌ باشه ،هیچ‌دردی‌تاکید ‌میکنم هیچ‌دردی‌ تا الان‌ حس نکردم ،جز چند دقیقه پیش که اومدن دنبالم‌ راه بریم
تعویض پوشک خودم و زدن شیاف هم با پرسنل بیمارستان بود ،سوند هم‌هروقت‌ بیحس‌ شدم‌‌ برام‌ زدن
بخدا هیچیش‌‌ نه ترس داشت نه درد خیالتون راحت
خیلی الکی‌‌استرس کشیدم ،البته دعاهای شما دوستان هم‌خیلی کمکم کرد
از‌همتون ممنونم
مامان هامین🥺😍 مامان هامین🥺😍 ۴ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت۳

تقریبا یک ربع بعد صدای بچم اومد لباس پوشوندن و
اوردن چسبوندنش به صورتم ب همین ک بردن منو خاب گرفت و هیچی نفهمیدم تقریبا ۴۵ دیقه بعد بازم حالت تهوع اومد سراغم سه بار اول و وسط و اخرای عمل شدید شد ...
بعدشم بردنم اتاق ریکاوری کنار بچم
یساعتی اتاق ریکاوری بودم
بعدش بردنم بخش
روی شکمم شن گذاشتن ، مخدر تزریق کردن و سرم وصل کردن، شیاف گذاشتن گفتن ۸ ساعت نباید چیزی بخورم و تقریبا ۶ ساعت بعد بیحسی رفت
تو اتاق عمل شکمم فشار دادن تو ریکاوری فشار دادن و چندبار تو بخش فشار دادن چون‌بیحس بودم هیچی نفهمیدم فقط بار اخر که تو بخش فشار داد با مشت فشار داد و بیحسیم‌رفته بود خیلییی شکمم درد کرد

بعدش مایعات شروع کردم و سوند دراوردن و راه رفتم
اولین راه رفتن خیلیی سخته خیلییی همراه نداشته باشین نمیتونین اگه تونستین بگین همسرتون یا پدرتون کمک کنه یه اقا کمک کنه راحت تره چون بعد بیحسی من ورم داشتم و خیلی سنگین شده بودم
من به توصیه یکی از مامانا به همسرم‌گفتم اومد کمکم کرد