تجربه سزارین ۲
گفتم دکترم کی میاد گفتن ساعت ۲:۳۰
زنگ زدن ک دکترش اومده مریضو حاضر کنین بیارین اتاق عمل
اومدن برا سوند عین سگ میترسیدم اونقد منو ترسونده بودن
گف یه پا از شلوارتو دربیار چشامو بستم گفتم زود باشین دیگه
ماما گفت پاشو دختر تموم شدی بیا رو ویلچر بریم گفتم شوخی نکنین درد داره اخه
سوند گفتن بیا واقعا تموم شدی
منو بردن اتاق عمل اونجا یه آقا بود یکم پیر همه چیو ازم پرسید بعد فرستاد داخل اتاق
فشارمو رفتن
دکتر بی حسی اومد گفت چطوری دخترم نمیترسی گفتم نه گف صورتت اونجور نمیگه انگار ترس داری گفتم یکم
گفت یکم خم شو کمرتو ماساژ بدم گفتم باشه یکم خم شدم قشنگ ستون فقرات رو ماساژ داد گفت نترس دارم آمپول میزنم وقتی زد هیچی نفهمیدم
یهو پاهام گرم شدن اومد تا زیر سینه هام
بتادین میزد دکتر میکفتم من میفهمم هاااا نبرین منو من حس میکنم
بعد شونم درد گرفت یهو گفتن نترس عوارض بی حسیه
دیدم دکتر میگه نترس بچه رو در میاریم گفتم باشه
یعنی انگار قلبمو دراوردن از جاش
صدای جیغ دخترمو شنیدم گریه کردم
بعد گفتن تمومه میبریم ریکاوری
بچمو بردن منو هم بردن ریکاوری
بعد ۴۰دقیقه آوردن بخش
اومدن سرم زدن شیاف برداشتن لباسامو عوض کردن
شکممو ماساژ دادن ک واقعا هیچی نفهمیدم کلا چیزی نبود گفتم ماساژ تموم شد گفتن بله
بعد ۶ساعت نوشیدنی خوردم

۷ پاسخ

قدم نو رسیده مبارک عزیزم 😍

قدم نو رسیده مبارکه عزیزم انشالله زیره سایه پدرومادر باشه همیشه 💖

عزیزم کدوم بیمارستان و کدوم دکتر عملت کردن؟

زایمان فوق العاده ای داشتی واقعا امیدوار منم اینطور باشم

عزیزم بعد به دنیا اومدن دختر گلت
کی اوردن پیشت بعد از عمل بردنش ؟
من دوست ندارم دخترمو ازم جدا کنن حتی نیم ساعت😭😭😭از هیچیییی نمیترسم فقط نمیخوام ازم جدا کنن

مبارک باشه به سلامتی قدم نورسیده مبارک😍😍😍

مبارکت باشه عزیزم😍 خداروشکر که زایمان راحتی داشتی

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی ۵ ماهگی
تجربه زایمان من پارت نهم
خلاصه من رسیدیم اتاق عمل و من از ویلچر اومدم پایین دکتر برو رو تخت نشستم دکتر بیهوشی اسممو پرسید بعدم من گفتم امپوله درد داره؟ گفت نه اصلا نشونم داد گفتم من میترسم همچنانم گریه میکردم گفت درست بشین و تکون نخور سرتم پایین باشه نترس من چون میترسیدم گفتم یکی از دستم بگیره یه خانم از دست و سرم گرفت امپول بیحسی رو زدن هیچی نفهمیدم اندازه امپول عضلانی درد نداشت بیخود استرس داشتم گفتم وای پاهام داغ شد همونجا خابوندن منو سوند رو زدن میگفتم توروخدا نگاه نکنید خجالت میکشم مردا میگفتن نه نگاه نمیکنیم راحت باش
عملم شرو شد منو یه تهوع گرفت وای نگم هی اوق زدم چیزی نبود گفتن بالا بیار نترس ولی فقط اوق میزدم ب دکتر بیهوشی که بالا سرم بود گفتم اقای دکتر شکممو بریدن؟! گفت نه شکمتو نمیبرن نترس لیزریه گفتم یعنی چه! گفتن این جدیده اومده از رو شکمت بچه رو میاریم بیرون😂چون ترس داشتم شوخی میکرد و بله به ۱۰دقیقه نرسیده بود صدای اقای خوشتیپم اومد قربونش برم ❤️😍گریه کرد منم با اون صدای بلند گریه کردم خداروشکر کردم تو دلم برا کسایی که بچه میخان همون لحظه دعا کردم
گفتم مو داره؟ گفتن بافت میزنی همون لحظه یه پسر کچل گذاشتن سینم😂🥺
گفتم وای چه کوچولو چه کچل گفتم چن کیلوعه گفت وزن نشده هنوز ۳.۵۰۰ وزنش بود بعدا گفتن
اصل ماجرا شرو شد
مامان عیان ❤️ مامان عیان ❤️ روزهای ابتدایی تولد
یهو متوجه شدم پرده انگار تکون خورد ، بعد از دختره بالا سرم پرسیدم گفتم دارن پارم میکنن گفت اره 🤣🤣 چند ثانیه بعد بچمو در اوردن صدا گریش اومد اومدن بهم امپول نمیدونم چی زدن یهو حالت تهوع گرفتم گفتم حالم بده ، اوردن پلاستیک گفتن هیچی نخوردی معدت خالیه هیچی بالا نمیاری نگران نباش 😭😂😂😂 خلاصه یهو چشمم افتاد به لامپ بالای سرم دیدم شکمممم پارستتتت ، ی چیزی دیدم شبیه روده بود پرسیدم دکتر اون رودمه ، دکتره اینجوری شد 🤔🙄😳😳😳 گفت تو از کجا داری میبینی گفتم از اونن لامپه گفت نگاه نکن چشاتو ببند اون روده نیست رحمه گفتم نمیترسم ترسم ریخته ، خلاصه تا اخر ک داشتن بخیه میزدن نگاه کردم بعد گفتم ماساژ کی میدین گفت همینجا تو اتاق عمل ، ماساژ هم داد و بردنم داخل اتاق ریکاوری ، اونجا فکر کنم بیست دقه ای موندم ، بعد اومدن ببرنم بخش هیچ دردی نداشتم کلا تا نیم ساعت بعد حس کردم گرسنم ، بعد دیدم بخیه هام کم‌کم داره درد میگیرن و .. قابل تحمل بود تا یکم بعد بهم شیاف زدن ، خودمم ی دونه شیاف دیگه زدم خوب بودم کامل تا حس میکردم دردم داره میگیره شیاف میزدم ، تا ۱۲ ساعت نباید چیزی میخوردم دیگه هشتو نیم شب شروع کردم به خوردن و ... بعدش سوند رو در اوردن هیچ دردی نداشت
مامان رُز کوچولو🩷🧿 مامان رُز کوچولو🩷🧿 ۴ ماهگی
یهو دیدم دکتر وندا یکی از بهترین دکترای یاسوج و استاد همه دکترا ک من زیر نظرشون بودم گفت فوری باید سزارین بشه و طبیعی نمیتونه خلاصه فقط میدونم از تررررررس داشتم میمیرم تو ۵ دیقه هنه چی اتفاق افتاد یهو خودمو تو اتاق عمل دیدم حتی همسرم امضا نکرده و رضایت نداده منو عمل کردن.منو بردن اتاق عمل و ی آقای جوون اومد و منو بردن رو ی تخت دیگه و اون تخته خیلیییی باریک و کوچیک بود و وسطش خالی منو نشوندن رو تخت و ی سری چیزا بهم وصل کردن و اصلا بهم آرامش ندادن آقایی ک اومد برا بی حسی گفتم منو حای دختر خودت بدون و بهم آرامش بده گفتم بی حسی درد داره گفت اره خیلی ک من استرسم بیشتر شد و فقط اون پسر جوونه بهم آرامش میداد میگف نه خلاصه گفتن صاف بشین و سرتو بده پایین و اون پسره هم شونه هامو گرف و دکتر بی حسی اومد و هی ضد عفونی کرد ولی واقعا اصلا نفهمیدم کی بی‌حسی زد واقعا درد نداشت ولی وقتی ک اون موادش میرف داخل میفهمیدی و ی دردی داشت و دردشم از انژیوکت رو دست کمتره یهو دیدم دوتر بی حسی به شدت منو هل دادن جلو و درازم کردن ک لباسم کارامل رف بالا و کل بدنم معلوم شد و خجالت کشیدم.خلاصه ی پرده زدن جلوم و شروع کردن به ضد عفونی ک من کامل حس داشتم و می‌فهمیدم ولی پاهام داغ شد هی میگفتم دکتر من بی حس نیستم توروخدا نزنی دردم بگیره میگف نه عزیزم فعلا ضد عفونی منم کامل حس داشتم و هرکاری میکردن رو می‌فهمیدم ک گفتم دکتر من هنوز حس دارم یهو دوتر گف نترس شروع نشده ک یهو صدای دخترم اومد و من زدم زیر گریه و دخترم و نیاوردن ببینم چون مدفوع کرده بود و ی کم ازش خورده بود خلاصه من ۲ ساعت اتاق عمل بودم و دیگه تموم شد بعدش رفتم ریکاوری و ماساژ شکمی اولی تو اتاق عمل بود و دومی تو ریکاوری و بعدش تو بخش ک واقعا درد داشتتتت
مامان فندوق مامان فندوق ۸ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه زایمان سزارین
روز چهارشنبه ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان اول رفتم زایشگاه ازم nstگرفتن گفتن خیلی انقباض داری درد نداری ک نداشتم بعد بردنم بهم انژیوکت وصل کردن و کلی شرح حال گرفتن و بعد سوند وصل کردن من از سوند خیلی میترسیدم و خودمو سفت میکردم ولی اصلا اونجوری ک‌فکر میکردم نبود ساعت ۸ گفتن آماده ای بریم اتاق عمل رفتم رو‌ولیچر بردنم اتاق عمل یکم محیطش برام ترسناک بود چون اولین بارم بود ولی زیاد استرس نداشتم کلی آدم اونجا بود هرکسی مشغول ی کار بود دکترمم اومد کمک کردن رو تخت نشستم گفتن کمر و گردنت رو خم کن آمپول بی حسی بزنیم من ترسی نداشتم از اون ولی چون دریچه نخاعی من تنگ بود یکم اذیت شدم و چند بار سوزن زد تا تونستن جای درستی پیدا کنه وقتی تزریق تموم شد پام شروع ب داغ کردن کرد درازم کردن و جلوم پرده کشیدن سرم وصل کردن حس میکردم چیزی روی شکمم میکشن گفتم من بی حس نیستم هنوز شکمم رو پاره نکنید گفتن نه نترس هنوز داریم بتادین می‌زنیم بعدش دیگه نفهمیدم کی شکمم رو پاره کردن صدای گریه بچم پیچید و دنیا مال من شد تمیزش کردن آوردن کنار صورتم بوسش کردم بعد بردنش لباس تنش کنن..بعد حس کردم حالت تهوع دارم گفتم بهشون ی آمپول تو سرم زدن اما خوب نشدم و بالا آوردم بعدش باز گفتم سردردم بهم آرامبخش زدن دیگه چیزی نفهمیدم یهو چشامو باز کردم دیدم چنتا مرد می‌خوان بزارنم رو تخت دیگه ببرن ریکاوری تقریبا یک ساعتی تو ریکاوری بودم دوبار اومدم شکمم رو فشار دادن ک چون بی حس بودم زیاد درد نداشت بعدش هم بردن بخش و پسرم رو آوردن برای شیر خوردن ..در کل از انتخابم راضی ام بازم برگردم عقب سزارین انتخابمه الآنم درد ندارم ۸ ساعتی شیاف میزارم تو بیمارستان هم پمپ درد داشتم که اصلا دردی حس نکردم
مامان یارا🤍🫀❤️ مامان یارا🤍🫀❤️ ۴ ماهگی
تجربه زایمان قسمت دوم:
سوند و گذاشتن و منو نشوندن رو ویلچر سوند درد نداشت ولی من هی خودمو سفت میکردم میترسیدم بریزه یا در بیاد هی میگفتن هیچی‌نمیشه شل کن.منو با ویلچر بردن سمت اتاق عمل اول وایسادیم شوهرم اومد داخل بلوک زایمان باهاش خدافظی کردم اون پشت بلوک زایمان منتظر موند منو بردن پشت در اتاق عمل منتظر دکترمم بودیم ساعت ۷وبیست دقیقه صبح بود.من اونجا هی گفتم داره دستشوییم میریزه گفتن نه احساس میکنی دوباره حس کردم خیس شدم گفتم بهشون گفتن نه بابا سوند داری احساس میکنی این بار تا پایین پام خیس شد دستمو بردم زیر خیس شد نشونشون دادم گفتم ببینید من خیس شدم داره ازم میریزه پایین دیگه زیرم و دروشیت انداختن و گفتن دوباره بشین گفتم بابا من دارم خیس میشم هی نجسه بدم میاد کثیفه خیلی ریلکس و راحت میگفتن ول کن بابا هیچی نیست الان میری اتاق عمل هیچی نمیفهمی خلاصه دکترم همون موقع اومد نازم کرد و گفت ببرید تو اتاق عمل.منم استرس اصلا نداشتم رفتم تو با پرسنل سلام کردیم و گفتن بشین روتخت گفتم من سوندم شله داره ازم میریزه نگاه کردن گفتن هیچی نیست سوندت محکمه.من دیگه بیخیال شدم نشستم رو تخت و گفتن دستت و بذار رو زانوهات همون موقع دکترمم اومد تو اتاق و اومد دستشو گذاشت رو دستم و پاهام.دکتر بیهوشی داشت کمرمو بتادین میزد گفت شل کن فقط اینو ک گفت دستشو زد به کمرم من سریع سفت شدم خندیدن گفتن نه شل باش.دیگه شل کردم و سوزن و زد هیچی حس نکردم واقعا خیالم راحت بود داشتن مایع رو وارد میکردن یهو انگار برق گرفتم پریدم سریع دکترم و پرسنل دست و پامو گرفتن گفتم برق گرفت انگار منو دکترم ب دکتر بیهوشی گفت جای خیلی خوبی زدی ک حس برق گرفتی داره.سریع درش اوردن و گفتن دراز بکش
مامان هدیه امام حسین مامان هدیه امام حسین ۲ ماهگی
رفتم اونجا نشستم روی یه تخت کف خم کن کمرت و سرت رو یه آمپول زدن به وسط کمرم گف پاهات داغ شد گفتم نه گف دراز بکش گفتم بی حس نمیکنین گف چرا دکتر اومد دستامو بستن یه پارچه جلو روم بستن منم می‌لرزید دستام دکتر میگف استرس داره منم هی میگفتم بی حس نشدم هنوز فلان از شدت استرس دیدم یهو صدا گریه بچه اومد با خودم میگفتم منکع بی حس نشدم بچه من نیس دیدم پرستاره بچه رو خشک‌کردن آورد کنار صورتم گفتم دختر کنه گف اره فقط اشک‌میریختم گفتم سالمه گف بعله ماشاالله یه دختر خوشگل دیگه آورد بوسش کردم بردش بعدش فقط میلرزیدم آنقدر استرس داشتم بی حس شده بودم نفهمیدم اصلا یهو تهوع دست داد بهم گفتم میخام بالا بیارم کف بیار دیگه زور میومد بهم ولی بالا نیاوردم به آمپول زدن تو سرمم بردنم به جایی نمی‌دونم ریکاوری بود چی بود دیگه نفهمیدم خوابم برد یهو همون پرستاره اومد گفت نمیخای شیرش بدی اومد سینمو کرد دهن دخترم شیرش داد رف بعد اومدن شکمم فشار دادن درد داش واقعا بعد ده دقیقه دوباره اومد فشار داد بعد بردنم تو بخش ساعت ۱۰ نیم گفتن تا ۶نیم چیزی نخوره میومدن شیاف میزاشتن مسکن میزدن تو سرم سرم خوراکی هم زدن درد داشتم بلاخره گذشت گذشت شب هم ساعت ۱۱ اومد سوند باز کرد گفت بشین لب تخت نیم ساعت بعد پاشو یکم راه برو برو سرویس دیگه خلاصه گفتم امیدوارم مفید باشه براتون
مامان فندقم🤰🏻💙 مامان فندقم🤰🏻💙 ۴ ماهگی
شروع تجربه سزارین با دکتر سروگل شهریور بیمارستان پیوند:
من یک هفته قبل از سزارین رفتم آخرین چکاب و پرداخت دستمزد دکتر برا عمل تاریخو بهم داد برا ۱۴۰۴/۶/۳ یک هفته گذشت و گفتن که ساعت شش صبح بیمارستان باش ما هم دوشنبه ساعت شش صبح با یه استرس وحشدناک رفتیم بیمارستان فرستادن بخش زنان برا کارهای پرونده اینا رفتیم اونجا تا تماهنگی ها انجام شده و سنو ها و پرونده رو تشکیل دادن و گفتم برید داروخونه پک زایمانو بگیرین بعد لباسش رو پوشیدم و فرستادن تو یه اتاق ک اونجا نوار قلب گرفتن و سرم وصل کردن و میخواستن سوند ادرار رو وصل کنن ک اونجا اجازه ندادم چون از قبل به دکتر گفتم بعد بیحسی بزنین برام بعد یه حدود نیم شاعت اینا با ویلچر بردن بخش اتاق عمل وای که نگم از استرس وحشدناکی که داشتم اونجا تو اتاق انتظار گفتن باید بمونی نوبتی برید عمل دو نفر بودیم عمل اول تموم شد و منو صدا زدن بردن اتاق عمل نگم از ویوی قشنگ اتاق عمل و فضای بیرونش حس خوبی داشت بعد نشستم رو تخت میخواستن سوزن بیحسی رو بزنن یه مرد بود تو اتاق عمل و بقیه همه خانم بودن داشتن با بتادین کمرم رو ضد عفونی میکردن یه لحظه حس کردم که کمرم گرم شد گفتم کمرم داغ شد که گفتن مال بیحسیه گفتم مگه زدین سوزنه رو گفتن اره مگه نفهمیدی و گفتن سریع دراز بکش یه دو دقیقه موندن و سوند ادرار رو گذاشتن برام که دیگه بیحس شدم و حالیم نبود
مامان ایلماه🌙 مامان ایلماه🌙 ۱ ماهگی
مامان ۳ قلوها مامان ۳ قلوها ۸ ماهگی
سوند رو وصل کردن و منتظر بودن اتاق عمل خالی بشه تا منو بفرستن تا اون لحظه آروم بودم یه هو یادم افتاد به شوهرم خبر ندادم🤣گوشی ام نداشتم چون نمیذاشتن تو زایشگاه ببریم رفتم اونجا با کلی خواهش و تمنا یه گوشی گرفتم زنگ زدم بهش گفتم ک اون بدتر از من استرس داشت 😂😂 بعدش ب مامانم گفتم ک اونم خودشو رسوند بیمارستان بعدش منو بردن اتاق عمل بازم اصلاااا استرس نداشتم آرومه آروم بودم ک یه دکتر خیلی جوون باحال اومد بالا سرم من یه هو سردم شد گفتم سردمه گفت اشکال نداره چون بار اولته بعد گف بشین نشستم یه امپول زد تو کمرم ک اینم اصلااا درد نداشت بعد یه هو پاهام گرمه گرم شد بعد دراز کشیدم دیدم به ۵ دیقه نکشید تو چند ثانیه پاهای من شد فلج😅😅
بعد آوردن یه پارچه جلوم کشیدن بعد من بی اختیار اوق زدم هیچی نمیومد ولی اوق میزدم ک یه دارو نمیدونم چی بود زد سریع قطع شد بعد گفتم من هنوز کامل سر نشدم گفت اشکال نداره منتظر میمونیم هر وقت سر شدی شروع میکنیم منم ساده گفتم باشه بعد راحت سرمو گذاشتم 😂😂بعد هی میدیدم من دارم تکون میخورم رو تخت هعی می‌لرزید تخت بعد گفتم دکتر چ خبره چرا انقد من تکون میخورم زد زیر خنده گفت قل اولت به دنیا اومد😍😅واااای منو میگی چشام چهار تا شد گفتم چی میگی ک دیدم پسرمو اورد گف این اولیش پشت بندش دیدم صدای دخترم اومد🥹😍دیگ اینجا بی اختیار زدم زیر گریه و فقط شروع کردم دعا کردن واسه همههههه همرووووو گفتما بعدش آوردن بوسشون کردم سریع بردنشون بعد بخیه اینا زدن و تمامم پیش خودم گفتم همین سزارینی ک میگفتن این بود؟بعدش منو بردن ریکاوری اونجا عین چی داشتم میلرزیدم آوردن دوباره یه دارو زدن ک آروم شدم یه چند ساعتی گذشت بعدش منو بردن بخش
ادامه بعدی...
مامان علی و ابوالفضل مامان علی و ابوالفضل ۴ ماهگی
به دکترم زنگ زدن گفت اماده سزارین کنین دارم میام‌ تا پرستار ها منو اماده کنن دکتر اومد سوند گذاشتن من هیچی نفهمیدم یکم فقط احساس میکردم اونجام چیزی هست منو زود بردن اتاق عمل خوابندن رو تخت بعد گفت بلند شو تا امپول بزنم بلند شدم نشستم اصلان نعمیدم بازم امپول فقط یه لحظه احساس کردم پاهام داغ شد دکتر شروع کرد به برش زدن خودم که برش میزد درد نمیفهمیدم ولی احساس میکردم برش میزنه‌ بعد برش هاش تموم شد دکتر پسرم اورد بیرون دکتر فقط‌میگفت وای خدارو شکر گفت سه دور بند ناف دور گردنش بوده بعد پسرم گریه کرد داد به پرستار گفت ببر تمیزش کن من دیدم داره تمیزش میکنه یهو پسرم سیاه کبود شد خفه شد دکتر انقد بهش نفس داد از پشتش زد تا گریه کرد بچم وای انقد الان گریه کردم حالم خراب میشه بعد من انقد تو اتاق عمل گریه کردم دیدن حالم خرابه نمیدونم چیکار کردن من خوابیدم بیدار شدم دیدم پسرم اونجا نیس از پرستار پرسیدم‌ گفت برد اتاق ریکاوری منم بردن اونجا سینمو انداختن دهنش انقد مک میزد اخرش پرستار کشید از زیر سینم برد همنوجور گریه میکرد برد انور اونجا گفتن بستری نفسش کمه بعد گذاشتن تو دستگاه‌ و من بردن بخش شب ساعت ۱۰ بود منو دادن بخش صبح ساعت ۸ اومد گفت میتونی چیزی بخوری و بلند شی راه بری و اونجا پرستار اومد یوند برداشت انقد راحت شدم صبحونه خوردم بلند شدم راه رفتم کم کم همین تمام و من نظرم فقط روی طبیعی هست