۷ پاسخ

سلام چه عالی

ماشاءالله به مادر و پسر باهوش........من با آرین سودوکو کار کردم،فورا یاد گرفت

سلام عزیزم خداقوت بهتون ممنون که اطلاعاتتون رو باما به اشتراک می‌ذارید🙏چه جالب چندباری دیدم تاپیکاتونو این بازیا مخصوص بچه‌های پیش دبستانی هست؟
دخترمن روزی ۵ساعت میره مهدزبان دیگه پیش دبستانی ثبت نام نکردم ولی ماشاالله همه چی بلده
بنظر شما برای پیش دبستانی و آمادگی کلاس اول چیارو باهاش کارکنم بهتره؟

ممنون عزیزم

ممنون جانیم عالی بود

آفرین مامان نمونه

بهش گفتم عدد ۳ رو بذاره چون ۳ نارنجیه باید روی شکلات رنگ خودش بذاره

تصویر

سوال های مرتبط

مامان امیرعباس❤️ مامان امیرعباس❤️ ۵ سالگی
🪻🌸✨﷽✨🌸🪻  
     🌸 الهـی بـه امیـد تـو 🌸
  🌼🍃اللّٰہُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🌼🍃      
🌺صلی‌الله‌علیک‌یا‌اباعبدالله🌺
                 
سلام و عرض ادب❤️
ان شاءالله سالم و تندرست باشید 🌹
وسایل مورد نیاز
🌱توپ(۲ دسته توپ که روی آن اعداد ۱ تا ۱۰ نوشته شده)
🌱یک لیوان کاغذی
🌱یک تکه روبان
لیوان را با چسب روی روبان محکم کردن
توپ ها را در ظرفی در دو طرف میز برای بازیکنان قرار میدهیم
حالا بازی رو شروع میکنیم...
مثلا من از امیرعباس میخوام توپ شماره ۷ را برایم بفرستد
او باید از بین توپ هایش عدد ۷ را پیدا کند و در لیوان بگذارد
من با کشیدن سر روبان که در اختیار من است لیوان را به سمت خودم هدایت میکنم و توپ مورد نظر در لیوان را برمیدارم
حالا نوبت امیرعباس است که توپ از من بخواهد
مثلا شماره ۹ را میخواد من توپ شماره ۹ را در لیوان می‌گذارم
امیرعباس سمت دیگر روبان را که در اختیار دارد می‌کشد تا لیوان را در اختیار گیرد و توپ را بردارد...
این بازی تا تمام شدن توپ های دو طرف ادامه پیدا می‌کند
تشخیص صحیح عدد و حفظ تعادل لیوان در هنگام کشیدن خیلی مهم است
فواید این بازی
☘️هماهنگی چشم و دست
☘️حفظ تعادل
☘️شمارش اعداد
☘️شناخت شکل نوشتاری اعداد

🌺اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ🌺
                      •✾••┈┈••┈┈••✾
مامان امیرعباس❤️ مامان امیرعباس❤️ ۵ سالگی
🪻🌸✨﷽✨🌸🪻  
     🌸 الهـی بـه امیـد تـو 🌸
  🌼🍃اللّٰہُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🌼🍃      
🌺صلی‌الله‌علیک‌یا‌اباعبدالله🌺
                 
#بازی
سلام
این بازی فکری به نظر بنده خیلی کاربردی بود
البته باید قوانین بازی ها را بهم زد و سرگرمی دیگه ای خلق کرد
ما جدا از بازی که توی راهنمای کار گفته شده بازی های زیر خلق کردیم و بازی می‌کنیم
1️⃣حافظه
من ۵ تا مهره را سمت خودم می چینم و چند لحظه اجاره میدم امیرعباس ترتیب رنگ ها را به ذهن بسپارد و بعد روی آن را می‌پوشانم امیرعباس باید طبق چیزی که به ذهن سپرده رنگ ها را بچیند
2️⃣الگویابی
من یک الگو رنگی برای امیرعباس شروع میکنم و از او میخواهم الگو را ادامه دهد
3️⃣تقارن
بازی را به دو قسمت تقسیم کردم
یک قسمت من
یک قسمت امیرعباس
حالا امیرعباس باید مثل من در زمین خودش مهره ها را بچیند(توجه به رنگ و جای قرار گرفتن آن نسبت به خط تقارن)
4️⃣جمع و تفریق
مثلا ۴ تا مهره زرد بزار
حالا ۳ تاش بده به من
چندتا برات میمونه(البته در قالب داستان )
5️⃣؟؟؟؟
بازی پنجم شما پیشنهاد بدید 😉
🌺اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ🌺
                      •✾••┈┈••┈┈••
مامان مسدود شدیم مامان مسدود شدیم ۵ سالگی
#پارت40

-نمی‌تونم مینو منتظر منه، می‌ترسه اگر خونه نباشم باید برم خونم.

وقتی صداقت در حرف‌هایش باعث شد راهنما بزند و مسیر را به سمت پایین شهر دور بزند.

هر دو تا مقصد سکوت کرده بودند و‌ ملورین هر از گاهی به کیسه داخل دستش نگاه می‌کرد و لبخند می‌زند.

با این وسایل خورد و خوراک چند ماهشان جور شده بود و فقط مجبور بود پول داروهای مینو را بدهد.

محمد با دیدن ملورین آب دهانش را به سختی قورت داد، مثل اینکه واقعا محتاج بود که با چند تا بسته خوراکی اینطوری خوشحالی می‌کرد.

با یک دست فرمانش را گرفت و دستش را جلو برد، ملورین خودش را جمع کرد و به محمد نگاه انداخت.

در داشبورد را باز کرد و کاندوم و قرص‌ها را کنار زد، دستش را بیشتر دراز کرد و حواسش را به جلو داد.

دستش که به پول هایی که در داشبورد خورد برداشت و به ملورین گفت:
-در داشبورد رو ببند.

ملورین سر تکان داد و این کار را انجام داد، در حال رسیدن به مقصر بودند که یک دسته تراول دستش داد.

دختر همونطور به دست محمد خیره شده بود که توی هوا تکانش داد.
-بگیر دستم خشک‌شد.

-این چیه؟
-بگیرش.

ملورین از دستش گرفت و سوالی به نیم‌رخش نگاه کرد.
-برای خرج دوا و درمون خواهرت به دردت می‌خوره.

ملورین بغضی کرد این خانواده بیشتر از هر کسی به دادش رسیده بودند، همسایه‌های چندین ساله‌اش که اصلا برایشان اهمیتی نداشت که با چه چیزی دست وپنجه نرم میکرد