تجربه زایمان
پارت ۴
اما خب میگم من عقلمو از دست دادم و ب حرف اون ماما اطمینان کردم و رفتم برای بستری شدن 😑🫠
از تمام مراحل هم کلی عکس گرفتم 🥺😂
خیلی خوشحال بودم اما خب این وسط یکمی شک کردم پس موقع بستری شدن ی بار دیگه پرسیدم از مامای بخش و گفت من بهت قول میدم ساعت۱۲نشده زاییدی این باعث شد بیشتر امید پیدا کنم و تن ب بستری شدن بدم. دیگه گفت برو برای پیاده روی ۲ساعت دیگه بیا منم رفتم پیاده روی و پله نوردی مو کردم دیدم دردام بیشتر شد. اما خب بازم قابل تحمل بود ۲ساعتم گذشت بستری شدم. بستری شدن من همانا شد با تغییر شیفت پرسنل 🫠💔
لباسامو پوشیدم تو اتاق LDrبودم
ماما اومد معاینه کرد و گفت ب زور ۱سانت نیم هستی با ی اخم رفت بیرون و دیدم بیرون حسابی سرو صدا شد که چرا اینو بستری کردن الان چطوری کاری کنیم این بزادد بزور گشادش کنیم بزادد
منی که چشام قلمبه شده بود و حسابی بغض کرده و ناامید بودم که چرا بهم اینو گفتن و کاری کردن بستری بشم و کلی کاشکی که چرا نرفتم خونم کنار شوهرم تو خونه دردمو می‌کشیدم بعد میومدم اما دیگه فایده نداشت کارای بستری رو انجام داده بودیم و کل پول بیمارستان واریز شده بود و راه برگشتی نبود
ی ماما اومد تو اتاق و نوار قلب گرفت کلی سوال تو مغزم بود که تصمیم گرفتم ازش بپرسم که چرا منو بستری کردن و بهم اطمینان دادن که امشب میزامم ......

تصویر
۱۱ پاسخ

بقیش وبزار دیگه

بیمارستانت دولتی؟

بقیش؟

عزیزم بقیشم بگو

کرج کدوم بیمارستان رفتید مگه

مبارک باشه قدمش😍
چند هفته بودی عزیزم؟

خب خب

وای چقدر خورد تو ذوقت

خلاصه کن 😂اخر سز یا طبیعی
فک کنم سز شدی

خوب تن تن بگو دیگ😑😂

خبب؟ بقیش

سوال های مرتبط

مامان ماهلین💞 مامان ماهلین💞 ۶ ماهگی
سلام خانما شبتون
تجربه زایمانمو بهتون بگم
۴۰هفته بودم رفتم پیش ماما گفت هنوز دهانه رحم باز نشده
چون من از ماه اول آمپول انوکسا میزدم انگار دهانه رحم بسته شده بود
ماما که معاینه کرده یکسانت باز کرد
گفت برو دو روز دیگه بیا ولی حسابی پله برو
منم همش در حال پله و پیاده روی بودم
دو روز بعد که رفتم بعد این همه پیاده روی گفت تازه دو سانته
ماما گفت برو فردا ساعت ۴بعدازظهر بیا که دیگه بستری بشی
منم اومدم خونه قرار بود فردا برم بیمارستان که ساعت ۱۲شب خیلی کم دردام شروع شد
بعداز چند ساعت فاصله دردام کمتر شد
خلاصه دیگه هر یکربع درد داشتم به ماما که پیام دادم گفت تا جایی که میتونی تحمل کن نرو بیمارستان که اذیت میشی
دیگه ساعت ۷صبح هر کاری کردم نتونستم تحمل کنم رفتم بیمارستان معاینه که کرد گفت ۵سانت باز شده سریع بستری شدمو کارامو انجام دادن رفتم داخل اتاق که ماما رسید کلی حرکات ورزشی انجام دادیم
دیگه دردام قابل تحمل نبود اومدن واسم آمپول بی حسی زدن خیلی خوب بود دیگه متوجه درد نمی‌شدم فقط حرف ماما رو گوش میدادم که چی میگه وگرنه چیزی حس نمی‌کردم
هر جا که می‌گفت زور بزن منم تمام تلاشمو میکردم تا اینکه دختر خوشگلم دنیا اومد
من همچنان بی حس بودم کلا سه تا بخیه داخلی خوردم چهار تا بیرون
از بی حسی فقط بعد زایمان کلی خارش داشتم با یک آمپول خوب شد
در کل زایمانم راحت بود خداروشکر
مامان اِلینا🐥💗 مامان اِلینا🐥💗 ۵ ماهگی
سلام اومدم تجربه زایمان طبیعیمو بزارم 🙂

پارت یک
من روز هشتم تیر رفتم بیمارستان نوار قلب گرفت و معاینه انجام داد و گفت اصلا دهانه رحمم باز نشده و خیلی هم سفته
با اینکه پیاده روی انجام داده بودم و ورزشایی مثل اسکوات و چمباتمه انجام داده بودم ولی هیچ تاثیری نداشت شربت خاکشیر هم خورده بودم
ولی هیچی. خلاصه که بهشون گفتم بخاطر یه شرایط و مشکلاتی باید زایمان کنم و قبول کردن و گفت فردا صبح بیا بستری بشی دکتر ماما بهم گفت روغن کرچک بخورم و پیاده روی کنم و قرص گل مغربی شیاف کنم واسم یه سونو هم نوشت و انجام دادم
فرداش ساعت شش و نیم صبح بیدار شدم و دوش گرفتم و صبحونه خوردم و راه افتادم سمت بیمارستان 🫠 رفتم اورژانس بهم گفتن باید نامه بستری بیاری :/ حالا باید تا ساعت ۱۰ صبح صبر میکردم دکتر زنان بیاد و نامه بستری بگیرم یه ساعتی منتظر موندم و دکتر اومد و منو دید و شناخت گفت چرا مستقیم نیومدی زایشگا😑 اینجوری اذیت نمیشدی یه دکتر دیگه هم معاینه تحریکی انجام داد و گفت یه فینگری بعدم نامه بستری گرفتم و رفتم کارای بستری رو انجام دادم و ساعت ۱۱ صبح بود بستری شدم
مامان نینی🩷 مامان نینی🩷 ۱ ماهگی
خانما گفتید تحربه زایمانم رو بگم
لطفا اونایی که حساسن و میترسن نخونن🫠

من بزای آخرین بار که رفتم پیش دکترم بهم گفت که همه چی اوکیه وزن بچه هم ۳ کیلوعه شنبه تاریخ ۱۰ آبان برو بیمارستان برای بستری شدن
منم با اینکه درد نداشتم ولی خب وقتش بود رفتم بیمارستان... نوار قلب گرفتن معاینه کردن گفتم اصلا دهانه رحمت باز نشده برو سونوگرافی جوابشو بیار برای ما
منم رفتم سونو، دکتری که داشت سونو میکرد گفت آب دور جنین کم شده حتما باید بستری شی. خلاصه من دوباره رفتم بیمارستان که گفتن ن دوباره باید بری سونو تا مطمئن بشیم😐 اقا من دوباره ی سونوی دیگه پیش ی دکتر دیگه رفتم و اون دکتر هم همون حرفای دکتر قبلی رو زد اما باز بستری نکردن 🙂‍↔️ گفتن ما تشخیص میدیم آب دور جنین اندازه اس نیازی بستری نیس برو ولی هرروز بیا برای نوار قلب
منم اومدم خونه و تا سه شنبه هرروز رفتم برای نوار قلب و هر دفعه هم معاینه میکردن میگفتن اصلا باز نشدی
منم که کلی از این معاینه ها کلافه شده بودم از بیمارستان رفتم پیش مامای خودم، اونم ک سونو کرد گفت چراا تا حالا بسترین کردن آب دور جنین خیلی کم شده حتما باید امروز بستری شی
مامان لیان 🍓 مامان لیان 🍓 ۱ ماهگی
تجربه زایمان ..

یکم آبان ماه بالاخره رفتم با پای خودم بستری شدم ..دکتذم برای ۳۰ام نامه بستری داده بود
وقتی رفتم ۴۰ هفته و ۲روزم بود .بدترین اشتباه عمرم این بود که با پای خودم رفتم که بدون درد بستری بشم امپول فشار بزنم ..دکترم گفته بود بعد ۳۰ام مسئولیتش با خودته و سلامتی بچه در خطره از هرکی میپرسیدم میگفتن نه امپول فشار بد نیست همونه چه اشکال داره ماهم رفتیم منم گفتم خب منم مثل بقیه مردم برم بچمو دنیا بیارم ..دیگه طاقت نداشتم خیلی خسته و بیتاب شده بودم دیگه هرروز یه عالمه ورزش دوش اب گرم پیاده رویی گل مغربی هرکار کردم دردم نگرفت..
خلاصه ساعت هفت صبح بیمارستان بودم کارارو کردن اومدن بهم سرم وصل کردن منم خوشحال ک نهایت تا غروب بچم‌بغلمه😔
یهو دکترم اومد گفت بیا معاینت کنم من کلا با یک سانت بستری شدم گفت باید برات سوندرحمی وصل کنم رو تخت معاینه با یه درد شدید برام یه سرمی وصل کردن که وارد واژنم شده بود و درد شددددید داشت بهم میداد هرچی گفتم این چیه چرا اینکارو میکنید میکفتن لازمه برای باز شدن دهانه رحم
دردام شدید و شدیدترمیشد نمیرسیدم نفس بکشم حتی هرچی داد میزدم تروخدا بیخیال شید
ماما اومد گفت بزار معاینت کنم
مامان بادوم مامان بادوم روزهای ابتدایی تولد
زایمانم قسمت دوم
خلاصه برگشتم پایین ک برم سونو ب دکترم زنگ زدم گفت من معاینه کردم بچه سفال باید بستری بشی یعنی چی و... خودشون زنگ زدن
بیمارستان و گفتن با مسئولیت ایشون بستری بشم رفتم بالا و ماما قبلی ب ی نفر دیگه گفت معاینم کنه طفلی ماماهه میگفت بچش سفاله این خانم لج کرده بود ک ن برو اتاق فلان تا سونو کنم و... خیلی خانم عقده ای بودن و از حرفشون کوتاه نمیومدن خلاصه بعد سونو و... بهم لباس و. دادن و گفتن کارای بستری انجام بدخثه دکترم گفت تا 3 ؤنیم بیرون بیمارستان پیاده ذوی کن تا من بیام من همون 3. رب اینا بود رفتم زایشگاه ی اتاق ب ما دادن و من منتظر دکترم شدم دکترم اومدن معاینم کردن و گفتن هنوز همون پو سانتم و بهم امپول نمیدونم چی زدن تا دهانه ی رحم نرم بشع
ساعت 4 و نیم بوذثد 3 سانت بودم ساعت 6 شد هووز س سانت بودم اصلا تغییرم خیلی کم و ضعیف بود اما دذدام قابل تحمل و الکی بود دیگه با ی حرکت ورزش ک گفتن دهانه ی رحمم ی سانت تغییر کرد ساعت 7 شب بود ک از اتاق عمل زنگ میزدن مریضتون 5 سانت نشده دکتر راستگو میخان برن🤦‍♀️🤦‍♀️