من با نفسهای پسرم زندگی میکنم مامانا من حتی بدون نق هم پسرم تکون بخوره محاله بیدار نباشم احساس میکنم این ی سال رو حتی ی ساعت عمیق نخوابیدم من سخت بزرگ کردم پسرمو خیلی سخت قربون خدا برم بابت وجودش روزی صدهزار مرتبه شکر اما قبول دارید همه مث هم مادری نمیکنن؟قبول دارید همه مامانا به یک اندازه سختی نمیکشن؟شاید برا همینه خیلیا حتی از هم نوع های خودمون همدیگه رو درک نمیکنیم درسته بچه ها با هم فرق دارن من امروز تو دورهمی با دوستام که همه مث من بچه دارن بودن مثلا میدیدم بچه ۴ ماهه دوستم نه گریه نه نق شکر خدا کاملا آروم شیرشو خورد خودش خوابید تو همون شلوغی و منی که هنوز پسرم نشده ی بار بخوابه تو ننو می‌خوابه تا صب صدبار بالا پایینش میکنم از۳ماهگی تا پایان ده ماهگی بخاطر رفلاکس با سرنگ شیر دادم و بخاطر کم ابی و شیر کم خوردن با اولین اسهال بستری شد و هنوزم تا صب خواب ندارم چطور میشه ی بچه اینقدر آروم و یکی اینقدر سخت بزرگ میشن

۹ پاسخ

من به یک نتیجه ای رسیدم
بچه خیلی از آرامش مادرش میگیره
شبای که من اعصاب ندارم بچه هام دیوونه میشن تا صبح گریه میکنن اما وقتای که خوش اخلاقم اونهام خوش اخلاقن راحت میخوابن
واسه همینه که مامانای خونسرد بچه هاشون آرامش بیشتری دارن

سلام قلبکم تیت بو گروه کوردکان خانمن له روبیکا

حق گفتی دقیقا.ببین من خواهر بزرگم برای اولین بار سر دندون دراوردن علیسان اومد دیدش از تعجب داشت شاخ درمیاورد باورش نمی شد میگف اصلا نفهمیدم کی دندون دراوردن حالا من برا هر دندون علیسان ۳ شب تب و .... دارم این فقط دندونشه تازه

من فک میکنم واس بارداریه من بارداریه سختی داشتم کلا استراحت مطلق بودم و خیلی استرس داشتم اون استرسای لعنتی رو بچم تاثیر گذاشت و الان ی پسر نق نقو گریوک دارم با بچه ابجیم ۴ ماه فرقشونه اون انقد اروم میره برا خودش بازی میکنه ولی پسر من همیشه و هرجا در حال نق همه میگن خدا بهت صبر بده و منم میگم امین ولی شکر واس داشتنش

و منی که هرشب کم‌ میارم و میگم خدایا کمک کن فردا بتونم ادامه بدم هردفعه یه چالش،الانم چالش دندون درآوردن خیلی رنج میکشن و منم عذاب می کشم اینقد سینه ام رو گاز می گیره شیر خوردنش شده یه فوبیا برام
تو شهر غریب دست تنها خیلی سخت میگذره هم روحی هم جسمی
شکر بابت وجودش،همیشه میگم این بچه اس گناه داره مت مادر توانمندی نیستم و کم میارم چرا

چقد درک کردم حرفاتون رو...دورو برم پر بچه هست وقتی اخلاقشون رو میبینم اینکه چجوری می‌خوابن چجوری خودشون بازی میکنن چجوری میخندن و شیرینی میکنن بعد یه نگاه به پسر خودم میندازم که صبح تا شب در حال جیغ و گریه و چسبندگی واقعا دلم به حال خودم میسوزه...بخدا چشام ضعیف شده از بس بد خوابیده...بخدا گوشام مشکل پیدا کرده از بس این بچه جیغ زده...الان جوری به صدای گریه حساس شدم که وقتی گریه شدید می‌کنه ناخودآگاه پانیک بهم دست میده و خودم رو میزنم

من دیروز کلی گریه کردم از بس قیافم مثل میمون شده مشکله روده شدید دارم دارو گرفتم نمیتونم درست استفاده کنم احساس میکنم اکثرا پسرا اینجورین همش جاو چشام سیاهی میره میگن همش بخور تا جون بگیری دیگه نمیدونن اجازه خوردنم نمیده

باهات کاملا موافقم پسرمن خیلی خیلی بچه بد قلق اذیت کنی از اول بود هست خدا شاهده عذابم میده ها عذاب
یک شب خاب راحت ندارم
بخاطر رفلاکسش الرژیش خابش سبکه
یکسر دارم تکونش میدممممم
پادرد دست درد کمر درد دارم .همش وول وول میخوره
ساعت ۱۲ خابوندمش ساعت. یک و نیم نرده ها تخت گرفته وایستاذه بیدار ازونموقع دارم تکونش میدم بخابه چلاق شدم
صب تا شب نق نق بهونه گیری گریه نارومی
از اول بخاطر الرژی و رفلاکس جونم بالا اومذه
اوایل اگزما کهیر خارش داشت ک همش بی قرار بود
از ۶ ماهگی رفلاکسش ب پنهان تبدیل شد شیر ب بدبختی میخوره
غذا عق میژنه
بد خابه بدخاااابع بدخابععععععععععع
خابش سبکه
خدا میدونه چقدر اذیتم کرده و هنورم میکنه😞

من دوتا بچه دارم عزیزم نصف گریه های دومی رو اولیم نکرد انقدر اروم بود دومی رو ماشالله ش باشه خیلی اذیتی و وابسته

سوال های مرتبط

مامان الوین مامان الوین ۱۴ ماهگی
پسر من تو این پتوی لعنتی که به دیوار وصل کردیم نباشه نمیخوابه دارم دیوونه میشم هزار بار امتحان کردم دو ساعت سه ساعت آرزو به دل موندم این بچه بخوابه اونم تو اوج خوابیدنش الانم مریضه یک ساعته دارم میارمش پایین کلی گریه میکنه باز میذارم داخلش آخه داخل آیت پتوی لعنتی خیلی گرمه کلی عرق میکنه کولر روشن نکنم خیلی گرمش میشه روشن هم میکنم اینجوری گرم و سرد میشه بدنش فورا هم مریض میشه این تو بمونه تب میکنه دو شبه حتی ۳ساعت نخوابیدم چرا هیچی این بچه نرمال بود نه خوابیدنش نه شیر خوردنش با این رفلاکس کوفتی من ۷ماهه با سرنگ بهش شیرمیدم ی بار نشد مث همه این بچه ها تو کالسکه بخوابه میریم بیرون تایم خوابش میشه کاری میکنه باهامون همه نگامون میکنن من هزار تا بچه دیدم تو کالسکه خوابشون میبره نه غذا میخوره نه شیر خوردنش مث بچه های دیگه س اینم از خوابیدنش پسرم اندازه ۵۰تا بچه برام سخت بود بزرگ کردنش خداشاهده هر کس ی روز پیشمه میگه چه طاقتی داری من امروز ۴جور براش غذا درست کردم از عصاره پای مرغ و قلم و شیره بادام و هزار جور چیزهای مقوی بگیر براش درست میکنم که براش کم نذارم اما دریغ از ی ذره پیشرفت
مامان نی نی مامان نی نی ۱۶ ماهگی
خانما
سلام
دخترم یکسال و یکماههست و پسرم دوسال و هفت ماه
پسر به شدت لجباز شده اذیت میکنه جیغ میکشه و دائما درحال دعواهستم باهاش، حتی یکساعت وقت استراحت ندارم شبا تاصبح ده بار بیدارمیشم برا شیردادن ونق زدنشون، روز هم کلی اذیت میکنن سر خورد وخوراکشون،
تا میخام کوچیکه رو بخوابونم ،بزرگه اینقد جیغ میزنه بیدارش میکنه گریه میکنن ومن دست تنها اون لحظه اونقدر اعصابم بهم میریزه مث روانیا میشم، هر روز باخودم میگم امروز دعوا نکنم با پسر،اما اینقدر رو اعصاب میره ک‌نمیتونم دعوا نکنم.
شوهرمم صب میره شب میاد شب هم تا حدودی کمک میکنه اما میگه وظیفه من نیست بچه داری ،زن‌مال کار تو خونه هست و باحرفاش اعصابمو بهم میریزه منی که از صب بچه ها رو روانم بودن و شب کاملا بی انرژی میشم.
گاهی منم با بچه ها گریه میکنم دلم‌میخاد خودمو بزنم از عصبانیت .
بعد هم همیشه عذاب وجدان دارم که با پسرم دائما در حال دعوام اما واقعا با دو تا بچه نادون اعصاب و روان نمیمونه
کسی بوده شرایط اینمدلی داشته باشه ؟
مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۱۷ ماهگی
بچه بزرگ کردن کی اینقد سخت شد؟کی مریضی ها اینقد زیادشد؟گاهی با خودم میگم مهرنوش اخه تو میخوای ب کدومش برسی به رفلاکس به الرژی به کهیر هاش،ب شب بیداریاش تا صب ،به استفراغاش،چرا باید اینقد همه چی سخت بشه چرا من باید هربار بچمو میبرم پارک یا بخاطر الودگی هوا یا بخاطر گرما استفراغ کنه و کهیر بزنه ،دلش میخواد بره بیرون همش کفشاش تو بغلشه ک بکنیم پاش بره تو کوچه چون صدا بچه هارو میشنوهه ،مگه دلم از سنگه ک نزارم ،خوراکیا بقیه رو میخواد ،دیگه غذاهای تکراریشو میبینه از ته دل گریه میکنه ،با حسرت نگا خوراکی بقیه میکنه،خیلی فشار روحی شدیدی رو تحمل میکنم ،دیشب مامانم اومد پیشم تا صب یاس ۱۲بار بیدار شد هربار مامانم میگفت اخه این بچه چشه همش گریه همش ناله ،امروز مامانم فشار چشمش رفته بالا چون کل دیشب با صدا یاس بیدار میشد،دیشب یه شب از شبای من بوده فقط،اما من هر روز بیدار میشم هر روز میگم توکل ب خدا امروز قطعا بهتر از قبل هس همه چی اما نمیشه.قهر کردم با خودم با خدا با همه .دوستدارم یه نور امید ببینم یه اتفاق خوب .محتاج ی معجزه ام🤲مجدد سوختگی ک بخاطر تست نیس و علتشو هنوز نفهمیدم