۱۸ پاسخ

بخازر تلرژی لعنتی عصاب نمونده برامون به قران منم اینطوریم دقیقا مامانم امروز اینو بهم گفت گفت اگه لکنت هم گرفت ازاینم بدبخت تر میشی کم داد بزن سرش ولی خوب میکم واقعا عصابم درگیره

سوره ولعصربخون بخودت ک صبورشی و ایت الکرسی به بچت

من خودم مشکل شمارو دارم اما شدت خیلی کمتر دختر من فوق العاده لجباز شیطون من گاهی اوقات کم میارم از دستش ولی کنترل خشم ندارم چیکار کنم به شما ام هیچکس نمیتونه غیر خودت کمک کنه

حالتوخوب میفهمم من همون مادریم که بچم تیک عصبی گرفته ومن چندروزه حالم خیلی بده حتی نمیتونم کارای خونموبکنم الان ساعت پنج صبه ومن ازعذاب وجدان خواب ندارم خدابهمون بچه سالم داده چراداریم بادست خودمون روانیشون میکنیم اون لرزشی که میگی برات دردسرمیشه دیگه نکن لطفا توروخدا ازخودت مثل من یه فیلم بگیرخودتونصیحت کن ازعذاب وجدانت بگو ازاینکه فردادخترت بزرگ میشه خلاصه هرچی که میتونه کمک کنه اون روزروآروم باشی بگووهرصب وظهروشب ویدیورونگاکن که یادمون نره هیوی هیچی مهمترازاعصاب وروان بچمون نیست اگه خونه کثیف بشه درست میشه هرچی بشکنه میشه خریدولی اعصاب وروحیه وسلامتی جگرگوشه هامون دیگه برنمیگرده این دوران خوش کودکیشون دیگه تکرارنمیشه لطفالطفاروخودت کارکن توروخدا دیگه نکن دخترم چشماش مثل آهوه الان تندتندپلک میزنه دلم میخوادبمیرم حیف نباشه آخه صدامونوبرای کی بالامیبریم یه موجودکوچیک بی دفاع خیلی گناهه جای جبران هست لطفا زورتوبزن برای من وسلامتیه دخترمم دعاکن

ما مادر نیستیم نامادری هستیم بخدا

😞😞😞😞😞منم گاهی توانم صفر میشه خدا ببخشه ...دلم خون میشه ولی دست خودم نیست

چون خسته ای سرش داد میزنی خودتو زیادی خسته نکن همیشه یک سوم انرژیتو واسه بچت ذخیره کن مثلا وقتی شیشه توخونه مابشکنه اولین کاری که میکنم دوجفت دمپایی میارم یکی واسه خودم یکی واسه پسرم میدم بپوشه کارتون میزارم نگاکنه بهش میگم من دارم شیشه جمع میکنم نیا که توپات نره اونم میشینه جلو کارتون منم جمع میکنم جارو میکشم وتمام

عزیزم اینی ‌که میگی خیلی بده ، بچه ها گناهی نکردن و خیلی معصومن ، ولی خب شما هم خسته میشی از مادری و کارای زیاد ، کاملا حق داری ولی اینو بدون که بچه ها بجز ما هیچ پناهی ندارن... من بخاطر اینکه یکماه پیش سقط داشتم این مدت با دخترم خیلی وقت نگذروندم ، مثل قبل باهاش بازی نمیکردم ، خودم کاملا حس میکردم که از هم فاصله گرفتیم
دیگه شنبه وقت مشاوره گرفتم و رفتم ، خیلی کمکم کرد ، از روز شنبه شروع کردم دارم این زخم و فاصله بینمون رو ترمیم میکنم ، قشنگ میبینم که دخترم شادتر شده و حال منم بهتره.
شما هم پیشنهاد میکنم اگه میتونی چند جلسه مشاوره برو

الهی بگردم سعی کن یکم آرومتر باهاش برخورد کنی یکم بیشتر روی خودت کنترل داشته باشی بد به دلت راه نده هیچی نمیشه ولی خب گناه دارن دیگه طفل معصوم دمنوش بابونه بخور خیلی خوبه برای آرامش داشتن

نکن😐😐😐😐

ای کاش یه امتحان قبل از بچه دار شدن ازمون میگرفتن نمیگم من خوبم هر آدمی بعضی وقتا ممکنه نتونه خودشو کنترل کنه ولی نه اینکه همیشگی باشه. دیشب پسرمو بردم پارک یهو یه بچه زدش البته من قبلا به بچه ام میگفتم نزن ولی چند بار دیدم دست طرفو بگیره بگه نزن بدتر کتک خورد بعد مجبور شدم بهش بگم کسی تو رو زد تو هم بزنش.بعد از چند دقیقه خیلی حالم بد شد دیدم مامان پسره یکسره یا داره بچه رو کتک میزنه یا داد میزنه سرش وااقعا ناراحت شدم فهمیدم بچه گناهی نداره از اون مادر یاد گرفته. بعد پسرمو صدا کردم در گوشش گفتم نرو اون بالا یه جایی تو پارک بود ارتفاع داشت گفتم یهو هلت میده اون پسره گفت چی در گوشش گفتی منم گفتم خصوصی بعد گفت من میخوام با پسرت دوست شم خیلی جالب بود بهش گفتم اگه میخواین دوست شین هل دادن و کتک زدن نداریم بعد همون بچه با لحن آروم من انگار یکی دیگه شده بود کلی با پسرم بازی کردن من توی دلم واسه اون بچه اشک ریختم تو رو خدا خواهش میکنم داد نزن عزیزم برو مشاوره شاید نیاز به درمان داشته باشی بچه گناه داره

اون سری یه مادری گفته بود اینقد داد زدم سر دخترم تیک عصبی پیدا کرده خودتو برو درمان کن تا بلایی سر دخترت نیوردی

واااای چقد مثل همیم
منتها با این تفاوت بچه شما دختره من پسردارم
من خیلی بد داد میزنم بدهم میزنمش
هرچی سعی میکنم نکنم نمیشه
هنوز حرف نمیزنه انگاری نمیفهمه منظورمو یچی میگم ده بار بگم بار یازده داد میزنم
شوهرم همش میگه توسری خورش کردی
چبکارکنم درست بشه

منم اینجوریم بخدا هرشب با خودم میگم از فردا صبورتر میشم از فردا کمتر بکن نکن میکنم کمتر عصبانی میشم اما هم چشممون رو از خواب باز میکنیم حرصا شروع میشه و عصبی شدنای منم شروع میشه روز از نو روزی از نو.بعضی وقتا فکرشو که میکنم میگم یا واقعا بچه من خیلی حرصم میده‌ یا من خیلی کم طاقت و بیخودم

منم مثل تو . امروز براش غذا پختم‌ اوردم خورد وسطا بود انقدر با ماشین ور رفت افتاد تو بشقابش داد زدم سرش بشقاب و بردم اشپزخونه دیدم میگه مامان تو منو ناراحت کردی دلم ریخت

منم خیلی داد میزنم چون اصلا حرفمو گوش نمیده مجبورم

دختر شما خوبه میترسه دختر من ک و ن مم پاره کنم داد زده اصلا انگار نه انگار هردوتاشون روانیم کرده باز خوبه پسرم دونیم سالشه کار اشتباهی کنه یا عصابم خراب بشه میاد میگه مامان ببخشی من بچه ی خوبی هستم دخترم هرکاری کنه فوشم بده هرچه میگم معذرت خواهی کن یبارم نمیگه ببخشی الانم هی دم گوشم غر غور میکنه که پام درد میکنه شب و روز ندارم از دست شون

منم خیلی کم حوصله شدم.بعد دختر شما اخلاقش چطوره عصبی نشده؟

سوال های مرتبط

مامان ماکان 🧿💜 مامان ماکان 🧿💜 ۴ سالگی
مامانا من دارم به چیزی فکرمیکنم میخواستم به شماهم بگم بابام دو روزه اومده خونمون بعد به پسرم مدام میگه بده عیبه زشته نکن
من خودم کارای بدو به پسرم میگم ولی انگار بابای من زیاده روی میکنه دارم فکرمیکنم من بچه بودم چقدر همه چیزو میگفتن زشته عیبه خیلی ناراحت شدم هیچی نگفتم گفتم مهمونه ولی واقعیت دوست دارم که بره فردا من به پسرم آزادی عمل میدم با اینکه یوقتایی عصبانی هم میشم دعواش میکنم ولی بابام بی نهایت همه چیو میگه عیبه زشته
من کلا یه بچه درون گرا بودم کلا تو خودم حرفامو همیشه ترسیدم بزنم نکنه غلط باشه نکنه زشت باشه نکنه کسی ناراحت شه وقتایی هم که حرف میزدم میگفتم نکنه حرفم بد بود یا الانم هنوز اگه یموقع یه حرفی اشتباه بزنم تا دو روز فکرمیکنم بهش حالم بده بی قرار میشم
من احساس میکنم خیلی بهم سخت گرفتن الان جوری شدم که اصلا دلم نمیخواد به پسرم بگم چیزی بده و عیب و زشته فکرکنم من ازین ور بوم دارم میوفتم
همیشه اعتماد بنفس نداشتم همیشه تو جمع دلهره داشتم استرس داشتم همیشه زیر ذره بین بابام بودم زیر ذره بین نگاه مامانم بودم هر لحظه نگاه میکردم بهشون کارغلط نکنم دیروز و امروز پسرمو بردیم پارک اصلا راحت نبودم هی میگه بابا نکن زشته پسرم دست میزنه موهاش میگه دست نزن من بدم میاد کسی دست به موهام بزنه پسرم پاشو گذاشت رو کتونی بابام گفت خیلی از دستت ناراحت شدم فردا میرم یجا پسرم تو پارک از خودش دفاع میکرد بابام بهش چشم غره رفت بیا اینور یعنی گفتم خدایا من چطور زیر سایه ترس بابام بزرگ شدم