۱۵ پاسخ

منم سر زایمان طبیعی خیلی اذیتم کردن .اخرش سزارین اورژانسی شدم .و مطمئنم بعدی سزارینم خیلی خوشحالم .حالم از هر چی زایمان طبیعی و ماما ناشی بهم میخوره

الهی🥺
چقد سختی کشیدی تو
یاد زایمان خودم افتادم😅🤣

باخوندن پیاما جای بخیه‌ سزارینم تیرکشبد😐😐

اوه اوه چه وحشتناک

ای خدا عزیزم خدا بهت و بچت رحم کرد
منم بچه اولم مثل تو مادر شوهر بقیه میگفتن سزارین ولی من میگفتم نه حتما طبیعی اخرم بچم که دنیا اومد ۴ کیلو بود شانس باهام یار بود خود دکترم گفت خدا بهت رحم کرد وگرنه جر واجر میشدی 😥اینجا ایرانه

وای عزیزم چقدر سختی کشیدم کاملا درکت میکنم منم بارداری و زایمان سختی داشتم هنوز جرات نکردم بنویسمش.فقط بهت خدا قوت میگم و افرین بهت که تونستی این لحظات سخت و چالشهارو پشت سر بذاری مادر قوی

الهی عزیزم
چقدر سخت

۶.
در اخر ۴ تا بخیه منگنه ای زدن که روی بدنم بودش که اونم رفته بود سمت رونم و تو گوشت رونم‌بود در اصل کج پاره شده بودم حتی لابیا هامم بخیه زده بودن اصلا یه جنایتی بود منو نبردن بخش تو همون زایشگاه بهم خون وصل کردن گفتن باید تحت نظر خودمون باشی تا ساعت ۶ تو زایشگاه بودم و سرم و خون میگرفتم بچه هم پیشم بود همراه نداشتم ماماها هوامو داشتن کامپوت بهم دادن بچرو میدادن شیر میدادم
۶ عصر از زایشگاه اومدم بیرون خوشحال بودم که بالاخره تموم شد بچم سالمه و فردا مرخص میشم رفتیم بخش مامانم همراهم بود خواهرشوهرمو شوهرمم دم در زایشگاه بودن دیگه‌شوهرم برام شام خرید و رفت خونه اون شبو راحت خوابیدم خیلی خوب بود بعد سه روز بیخوابی اون شب عالی ترین شب زندگیم بود فردا ظهرش دیدم بچه اب خالی بالا میاره بردن معدش رو شستشو دادن دکتر اومد مامانم گفت اینجوریه دکتر‌گفت چون زایمان‌طولانی شده احتمال مسمومیت با اب شکم مادر هست باید ازمایش خون بگیریم گرفتن و عفونت خون بچه بالا بود مستقیم بردن ان ای سیو

۵.
دیدم ساعت ۱۰ صبحه یچم نفس نداره گفتم یا فاطمه زهرا به عشقت به امام علی قسمت میدم تا ۱۲ من بزام اسم این بچمو اگه باباش بزاره میزارم علی اگه نزاشت بچه بعدی
و به طرز معجزه اسایی رفتم تو فاز فعال خودمم جون تازه ای گرفتم یهو گفتن سر بچرو دیدیم رفتم رو تخت زایمان چند تا زور زدم بچه در اومد گذاشتن رو سینم دورش بگردم بچم اینقدر بی نفس شده بود که رنگش بادمجونی شده بود بردن گذاشتنش کنار خودم زیر اکسیژن جفتم چند تا زور زدم در اومد منتظر بودم که خب چند تا بخیه بزنن و بفرستنم بخش اما دیدیم ماما رفت دکترو صدا کرد زایمانمو خود دکتر گرفت دکتر اومد دیدن به خاطر این معاینه تحریکی ها من کل واژنم پاره شده و خونریزی داخلی دارم خلاصه چون خونریزیم زیاد بود نمیتونستن‌صبر کنن که بی حسی اثر کنه دو نفری مرتب بخیه میزدن و منم کاملا حس داشتم فشارم خیلی رفت بالا تو دو دستم سرم زدم اینقدر حالم بد بود نمیفهمیدم دارن سرم میزنن یهو دیدم تو دستم سرمه اصلا درد انژوکت و اینا نفهمیدم خلاصه این پروسه دو ساعت و نیم طول کشید یکساعت اولی بچه پیشم بود زیر دستگاه تنفس و مرتب نگاه صورتم میکرد منم نگاش میکردم نمیتونستم داد بزنم میگفتم بچم میترسه گناه داره حتی میخواستم بپرسم چرا بچرو نمیبرین از این اتاق بیرون جون نداشتم خلاصه بچرو ساعت ۱ بردن من دیگه تونستم جیغ بزنم و خودمو خالی کنم صدای جیغامو که شنیدن شوهرم اومد دنبالم گفت‌زنم‌کجاست چرا هنوز جیغ میزنه میدیدم ماماها دارن شیرینی تولد بچمو میخورن و من هنوز داشتم بخیه میخوردم

خب بعد چی شد بالاخره کی زایمان کردی عزیزم

۴.
گفتن نه دردات درد خوب زایمان نیست شکمم سفت نمیشد اصلا که بخوام زور بزنم میگفتن شکمت که سفت شد زور بزن تا فول شی من اصلا شکمم سفت نمیشد زیاد دو سه باری سوند وصل کردن تا مثانم تخلیه‌بشه معذرت میخوام اما مدفوعم میکردم موقع زور زدن
ماماها خدایی کم نزاشتن همش بهم میرسیدن بهم ورزش میدادم ماماهای شیفت صبح خیلی خوب بودن دکترم بود‌معاینه تحریکی که میکردن یکم میشرفت میکردم و الا با امپول فشار اصلا تکون‌نمیخوردم از ۴ سانت به بعد ورزشا دیگه جواب میداد حالت سجده قر دادن رو توپ لبه تخت گرفتن قر میدادم بعد میگفتن بخواب معاینه تحریکی میکردن بازم زیاد پیشرفا نمیکردم اصلا تو فاز فعال زایمان نبودم

۳.
خلاصه ساعت ۱۲ شب دیگه‌دردام خیلی زیاد شدن کیسه ابمم پاره‌شد رفتم بیمارستان ماماها معاینه کردن گفتن تو یکسانتی گفتم نه بابا دکتر گفته دوسانتم گفتن نه ما تجربمون بیشتره یک سانتی سرم فشار وصل کردن انداختنم تو اتاق رفتن خوابیدن منم هر نیم ساعت یکبار درد شدید میگرفتم داد و بیداد میکردم یکی دوباری تا ساعت ۲ معاینم کردن دیدن هنوز همون یک سانتم دیگه کلا گرفتن خوابیدن منم منتظر بودم مثلا تا سحر بزام🤣
صبح شد شیفت عوض شد ماماهمراه اومد و ماماهای مهربون و پیگیر اومدم معاینه کردن گفتن به زور یکسانت و نیمی روز جمعه بود و تو زایشگاه هیچکش نبود جز من
گفتن بیقراری نکن ورزش کن امپول مسکن میزدن بهم ورزش میدادن و معاینه تحریکی میکردن مرتب معاینه تحریکی میکردن داغونم کردن میگفتم درد دارم میگفتن درد نداری ادم مگه‌تو دوسانتم درد داره اما من داغون بودم خیلی درد داشتم دردم از وقتی که فول بودمم بدتر بود
گفتم هرچی بخواین میدم منو ببرین سزارین دکتر شیفت اومد بالا سرم تو دستگاه میدیدم که نفس بچم کم اومده گفتم تورو خدا منو ببرین سزارین گفتن نه الان دیگه دیره سزارین اورژانسی از طبیعی‌برات‌بدتره‌نفس بچت کمه خودتم اماده عمل نیستی هرجور میتونی همکاری‌کن‌تا طبیعی‌بیاری وگرنه ممکنه بچرو از دست بدی
منم به خاطر بچه دیگه تحمل کردم گفتم منو بزارین تو وان گفتن نه تو دردات کمه تو وان بری دردات میره و نمیتونی زایمانو ادامه بدی میگفتم والا به خدا که درد دارم

۲.
میرفتم زایشگاه معاینه میکردن میگفتن یک سانتی دو سه باری رفتم زایشگاه همش میگفتم بابا من نشتی کیسه اب دارم معاینه میکردن میگفتن نداری تست امینوشور نمیگرفتم اخر سر دوباره رفتم دکتر معاینه شدم دکتر معاینه‌تحریکی کرد و گفت دوسانتی و تا شنبه زایمان میکنی منم خوشحال شدم اومدم خونه کلی ورزش کردم و اینا دکتر‌گفت حالا که ا وقتت گذشته برو دوای گرم هرچی میتونی بخور تا دردت بگیره مثلا شربت زعفرون منم اومدم شربت زعفرون و گلاب درست کردم از وقتی دردام شروع شدم مامانمم گفتم شبا بیاد پیشم که‌اگه‌یه وقت دردم گرفت پیشم باشه دیگه دو سه روزی گذشت من هرکاری میکردم دسشویی میشستم قالی میشستم هرکار که‌بگی‌شربت زعفرونم میخوردم

منم سر زایمانم مردم و زنده شدم خیلی سخت بود ی عالمه بخیه خوردم چقد اذیت شدم بزور مینشستم و راه میرفتم انگار نه انگار طبیعی زاییده بودم از ی سزارینی بیشتر درد بخیه کشیدم

۱.
خلاصه رسیدن ماه هشتم شروع کردم حرکات مخصوص زایمان رو مرتب و جدی انجام میدادم وزنم زیاد شده بود ۲۰ کیلو اما خب مجبور بودم ورزش کنم پیاده روی کم کمش روز نیم ساعت رو داشتم اما درد زایمانم شروع نمیشد از تاریخی که ان تی مشخص کرده بودم گذشت و درد زایمان من شروع‌نشد تو ۳۶ هفته رفتم دکتر معاینه‌کرد گفت‌لگنت خیلی خوبه و سر بچه کاملا تو لگن فیکس شده اماده زایمانی به زودی زایمان میکنی بعد معاینه دکتر دردای من شروع شد دردای شدید و نامنظم که خوابو ازم گرفته‌بود جوری که سه روز قبل زایمانم اصلا نه شب میخوابیدم نه صبح نه ظهر داغون شده بودم دردم در حدی بود که نخوابم اما درد زایمان نبود

سوال های مرتبط

مامان مهــدیار🐣💛 مامان مهــدیار🐣💛 ۱۰ ماهگی
بیاین از خاطره خوب و بد زایمانتون بگین
منکه درسته بهترین لحظه هر زنی لحظه تولد بچشه ولی من خیلی اذیت شدم و خاطره خوبی برام نشد
سه روز من درد داشتم و نمیدونستم درد زایمانه روز سوم شدید شد رفتم بیمارستان و تقریبا شیش سانت شده بودم و انصافا خیلی خوب پیشرفت کردمو یک ساعته فول شدم ولی دکتر شیفت تشخیص داد که نمیتونم طبیعی زایمان کنم و منو بردن سزارین بماند که بیمارستان و رو سرم گذاشتم از درد سزارینم چون خونریزی زیادی کردم و چون سه روز بود درد میکشیدم رحمم کش اومده بود کلی با دارو تونستن خوبم کنم و یه واحد خون گرفتم چون خیلی خونریزی حین عمل داشتم تا دوروزم منو نگه داشتن و خب درد سزارینم از یه طرف دیگه که خودتون بهتر میدونین چقدر بده من تا ده روز از درد گریه میکردم و بعد چهارده روز از زایمانم چون پسرم عفونت ادرار گرفت ده روزم بستری شد من با اون وضعم تو بیمارستان بودم و خدا میدونه چی به من گذششت در کل روزای اول خیلی حالم بد بود بماند که دیگران درک نمیکردن و همش خونمون میومدن و من نیاز به استراحت داشتم ولی نکردم و الان عوارضش و دارم میکشم 😔
شما هم بیان تعریف کنین سرگرم شین هم تجدید خاطره شه❤️
مامان 💖ماهان،فرهان💖 مامان 💖ماهان،فرهان💖 ۶ ماهگی
#تجربه_زایمان
#زایمان_طبیعی
من بنا ب دلایلی علاقه ای ب نوشتن تجربه زایمانم نداشتم ولی دیدم خیلیا میزارن و از طرفی برای راهنمایی و کمک ب مامانایی ک زایمانشون نزدیکه و طبیعی هم هست شاید مفید باشه تصمیم گرفتم بزارم....
تو زایمان طبیعی اول از همه فعالیت و ورزش خیلی خیلی مهم و کار آمد هست اونایی ک بیشتر استراحت کردن مسلما زایمان سخت تر و طولانی تری رو تجربه میکنن و اونایی هم ک برعکس فعالیت و ورزش داشتن زایمان راحت تر و کوتاه تری رو تجربه میکنن.
نکته بعدی اینه ک من بر حسب تجربه دوتا زایمانی ک داشتم ب دست آوردم و اونم این هست ک درد هایی ک خود بدن ب وجود میاره قابل تحمل تر هستن اما آمپول فشار چون ی عامل خارجی هست درد ها بیشتر و غیر قابل تحمل تر هستند
من سر زایمان دومم از هفته۳۴شروع ب ورزش هایی مثل پیاده روی تو خونه روزی نیم تا۴۰دیقه اسکات قر کمر سجده کردم یک روز درمیان روزی یکبار یا یک روز درمیون دوش آب گرم میگرفتم جارو دستی میکشیدم هر روووووز تا جایی ک بتونم البته ناگفته نماند ک از اول بارداری هم فعالیت داشتم بخاطر پسر ۲ونیم ساله ای ک داشتم استراحت میشه گفت برام بی معنی بود.از۳۶هفته ب بعد تا روزی ک بستری شم هر روووز ۱۵تا۲۰دیقه پله نوردی داشتم زمان پیاده رویم رو هم ب یک ساعت افزایش دادم روزانه از۳۷هفته و۴روز هم شبی دوتا شیاف گل مغربی رو ب صورت واژنی استفاده کردم و تا زایمانم۳دفعه هم رفتم و معاینه تحریکی شدم بخاطر ورزش هایی ک داشتم و شیاف هایی ک استفاده کرده بودم ب شدت دهانه رحم نرمی داشتم