داستان زایمان
#قسمت_اول

من سیماام ۳۴ سالمه و یه پسر ۷ ساله دارم و یه دختر حدودا سه ماهه. امشب تصمیم گرفتم داستان زایمانم رو براتون تعریف کنم و سختی هایی که قبل و بعدش کشیدم.

۲۱ آبان بود که از خرم آباد با خانواده همسرم (بدون همسرم) رفته بودم تهران عروسی یکی از اقوام. به محض اینکه رسیدم خونشون درد شدید کمر و سینه داشتم میخواستم مسکن بخورم ولی چون تو اقدام بودم گفتم قبلش بی بی چک بزنم و بعد با خیال راحت مسکن بخورم، هرچند حدود ۱۰ ماه بود تو اقدام بودم و میگفتم ۱ درصد احتمال بارداری وجود داره.

رفتم بی بی چک خریدم با اولین بی بی چک دو خط پررنگ افتاد، بی بی چک دوم رو که زدم مطمئن شدم نی نی در راهه 🥰. خلاصه که اونجا مجبور شدم به خانواده همسرم اطلاع بدم که تو راه برگشت خیلی آروم رانندگی کنن چون اوایل بارداری بود خیلی رعایت کردم.

تو عروسی خواهر شوهرم سرماخوردگی شدید گرفت و به منم انتقال داد تو راه برگشت و این شد شروع عفونت کردن گلوی من تا آخر بارداری و یه بهونه برای اینکه هر روز استفراغ کنم و چرک خشک کن هایی که اصلا جواب نداد.

وقتی برگشتیم خرم آباد رفتم پیش دکتر زنان و تشکیل پرونده دادم و یه آزمایش روتین دادم که متوجه شدم قندخونم از حد نرمال بالاتره ولی با نظر متخصص غدد دارو‌ نیاز نداشتم ولی همون اوایل سعی کردم قند مصنوعی رو خیلی کم کنم.

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان آیهان🌙🧸 مامان آیهان🌙🧸 ۵ ماهگی
انقد دوره بارداری و زایمان سختی داشتم که هنوزم به خودم نیومدم☹️ افسردگی خیلی شدید گرفته بودم پسرم ۳۶ هفته چون iugr شده بود با وزن ۱۸۲۰ به دنیا اومد ۱۵ ساعت درد طبیعی کشیدم آخر سزارین به دنیا اومد اما آمپول بی حسی روم اثر نکرد تا عمل رو شروع کردن دادم رفت هوا انقد داد زدم که دیگه یادم نمیاد فکر کنم بیهوشم کردن یکی داشت بیدارم میکرد پاشدم دیدم همه چی تموم شده دارن میبینم ریکاوری اما من خیلی دوست داشتم گریه بچمو بشنوم بیارن بدن بغلم ولی اصلا هیچی حالیم نشد بعد که رفتم بخش بعد ۵ یا ۶ ساعت پسرمو آوردن گفتن تو دستگاه نرفت خیلی ریز و فسقلی بود 😍اونجا انگار دنیارو بهم دادن وقتی فهمیدم صحیح وسالمه چون دکترم منو ترسونده بود میگفت ۹۰ درصد بچت مشکل داره😒دو روز دیگه هم بستری موندم چون هی پسرمو میبردن سونوگرافی و قلبش و اینا رو چک میکردن آخر بعد ۵ روز میخواستم مرخص بشم که گفتن زردی داره باید حداقل یه شب بره دستگاه که با رضایت شخصی اومدیم خونه دستگاه اجاره کردیم خلاصه خیلی عذاب کشیدن چون مادر نداشتم که بیاد بهم برسه خیلی دلم گرفته بود از مادرشوهرم هم دل خوشی نداشتم چون تو کل دوره بارداری ازش خیری بهم نرسید با اینکه تو یه ساختمونیم فقط بلد بود عذابم بده خلاصه تا ۱۰ روز خونه خواهرم بودم بعد اومدم خونه خودم مجبور شدم خودم تنهایی همه کارمو بکنم با اونهمه درد هم مراقب بچه بودم هم کارای خونه رو میکردم خیلی عذاب آور بود تا شب میشد اظطراب میگرفتم کارم شده بود گریه خیلی افسرده شده بودم خداروشکر اون روزا بخیر گذشت و بچم صحیح و سلامت کنارمه 😍🩵همسرم تو این مدت خیلی کمکم کرد وگرنه هنوزم به خودم نمیومدم خیلی ازش ممنونم همیشه برام حامی بوده🥰🤗
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
داستان زایمان
#قسمت_دوم

حدود ۵ ماهی از بارداریم گذشته بود که درد کمرم بیشتر میشد و به پیشنهاد دکتر استراحت میکردم و روزانه حداکثر نیم ساعت مجاز بودم پیاده روی کنم ولی من باز ترسیدم و خیلی فعالیت نمی‌کردم. تو طول بارداری گاهی فشارم رو چک میکرد و متوجه می‌شدم که به مقدار افزایش فشار دارم ولی هربار دکترم می‌گفت اوکیه. حتی یکبار دستگاه فشار رو ۲۴ ساعت بهم وصل کردن با اینکه چند بار فشارم می‌رفت رو ۱۳ ولی دکترم گفت خویه. رسید به آزمایش گلوکز که اونجا متوجه شدیم قندم خیلی از حد نرمال بالا رفته و انسولین رو شروع کردم و این شد شروع سختی های بیشتر بارداریم.

کل ایام عید و بعدش دیگه استراحت مطلق شدم از درد کمر و لگن نیمتونستم راه برم و شیاف پروژسترون هم شروع شد وقتی دکترم گفت خطر زایمان زودرس داری خیلی ترسیدم تو خونه دیگه کارهای خیلی سبک رو انجام میدادم چون فهمیده بودم یه دختر خوشگل تو راهی دارم سعی میکردم مراقبش باشم تا خدای نکرده آسیبی بهش نرسه.

اوایل اردیبهشت نفس تنگی داشتم مخصوصا شبها به پیشنهاد دکتر شب ها تا چند تا بالشت زیر سرم می‌دانستم که راحت تر نقس بکشم ولی درد قفسه سینه و خور و پوف هرروز بیشتر میشد و من کم کم بدنم شروع کرد به ورم کردن.

تو گوگل علائمی که داشتم رو سرچ میکردم رسیدم به کلمه پره اکلامپسی به دکترم که گفتم کلی بهم خندید و گفت نه نترس هیچی نیست و بچه داره بزرگ میشه و به قفسه سینه فشار میاره بخاطر همینه درد داری.