انقد دوره بارداری و زایمان سختی داشتم که هنوزم به خودم نیومدم☹️ افسردگی خیلی شدید گرفته بودم پسرم ۳۶ هفته چون iugr شده بود با وزن ۱۸۲۰ به دنیا اومد ۱۵ ساعت درد طبیعی کشیدم آخر سزارین به دنیا اومد اما آمپول بی حسی روم اثر نکرد تا عمل رو شروع کردن دادم رفت هوا انقد داد زدم که دیگه یادم نمیاد فکر کنم بیهوشم کردن یکی داشت بیدارم میکرد پاشدم دیدم همه چی تموم شده دارن میبینم ریکاوری اما من خیلی دوست داشتم گریه بچمو بشنوم بیارن بدن بغلم ولی اصلا هیچی حالیم نشد بعد که رفتم بخش بعد ۵ یا ۶ ساعت پسرمو آوردن گفتن تو دستگاه نرفت خیلی ریز و فسقلی بود 😍اونجا انگار دنیارو بهم دادن وقتی فهمیدم صحیح وسالمه چون دکترم منو ترسونده بود میگفت ۹۰ درصد بچت مشکل داره😒دو روز دیگه هم بستری موندم چون هی پسرمو میبردن سونوگرافی و قلبش و اینا رو چک میکردن آخر بعد ۵ روز میخواستم مرخص بشم که گفتن زردی داره باید حداقل یه شب بره دستگاه که با رضایت شخصی اومدیم خونه دستگاه اجاره کردیم خلاصه خیلی عذاب کشیدن چون مادر نداشتم که بیاد بهم برسه خیلی دلم گرفته بود از مادرشوهرم هم دل خوشی نداشتم چون تو کل دوره بارداری ازش خیری بهم نرسید با اینکه تو یه ساختمونیم فقط بلد بود عذابم بده خلاصه تا ۱۰ روز خونه خواهرم بودم بعد اومدم خونه خودم مجبور شدم خودم تنهایی همه کارمو بکنم با اونهمه درد هم مراقب بچه بودم هم کارای خونه رو میکردم خیلی عذاب آور بود تا شب میشد اظطراب میگرفتم کارم شده بود گریه خیلی افسرده شده بودم خداروشکر اون روزا بخیر گذشت و بچم صحیح و سلامت کنارمه 😍🩵همسرم تو این مدت خیلی کمکم کرد وگرنه هنوزم به خودم نمیومدم خیلی ازش ممنونم همیشه برام حامی بوده🥰🤗

۵ پاسخ

خداروشکر کن که همسرت کمکت بوده اگه همه ادما کمکت باشن ولی همسرت نباشه بازم حس تنهایی و بی کسی داری بخدا

بچه منم ای یو جی ار بود ۲۵۳۰ بدنیا اومد دکترا گفتن باید بره تو دستگاه ولی خداروشکر نرفت

خدا حفظش کنه گل پسرتو الان چند کیلو شده

من وقتی آمپول بی حسی زدن .گفتم مطمئنید اثرکرده .که دیدم نمیتونم تکون بدم فهمیدم اثرکرده ..شما یعنی پاهات بی حس نشدن .شکمت رو پاره کردن ؟؟

هنوزم درد داری؟
منم درده طبیعی کشیدم بعدسزشدم بی حس نشدم نمیدونم اینقددرد داشتم قش کردم یابیهوشم کرد هیچی متوجه نشدم دردام تمومی نداره

سوال های مرتبط

مامان کیارش💙 مامان کیارش💙 ۲ ماهگی
پارت ۳
من هرچی زور میزدم فایده نداشت و حتی با وجود اینکه ده سانت بودم هنوز سر بچه فیکس نشده بود و تو وضعیت خوبی قرار نگرفته بود
من توی اون دور هیچی نخورده بودم چون هرچی میخوردم استفراغ میکردم برای همین دیگ جون ادامه دادن نداشتم و خیلی ناتوان شده بودم و احساسات خیلی بدی داشتم تا اینکه شیفت عوض یه دکتر دیگ اومد بلافاصله بعد معاینه گفت اتاق عملو حاضر کنین وضعیت وخیمه
و بعلهه بعد دوروز تحمل دردهای وحشتناک طبیعی در آخر سر من سزارین شدم
و حین عمل از شدت خستگی و فشارهایی ک بهم وارد ششده بود از حال رفتم و حتی بچمو هم ندیدم
بعد اینکه به هوش اومدم فهمیدم بجم بخاطر فشار زیاد زایمان حالش خوب نبوده و رفته ان ای سیو
بعدش منو هم بردن بخش و من تا صبح روز بعد بچمو ندیدم تا اینکه منو مرخص کردن و مستقیم رفتم پیش پسرم قرار بود اون هم مرخص شه اما دوباره اکسیژنش افت کرد و ما تا ده روز اونجا موندگار شدیم و با وجود اون همه بخیه و دردهای بعد عمل سرپاموندم تا روز بهبودی پسرم رسید و ما مرخص شدیم و رفتیم خونه و تمام درد های ک کشیدم یه طرف بستری شدن پسرمم هم یه طرف خیلی بد بود هرچی بود خلاصه گذشت و خداروشاکرم بابت داشتن پسرم ک شیرین ترین موجود دنیاست برا من
الهی ک همه مامانایی ک توراهی دارن به سلامتی و با کمترین درد زایمان کنن و خدا خافظ و یارو یاور همه بچه ها باشه
مامان مهوا مامان مهوا ۲ ماهگی
پارت اول#زایمان

هفته ۳۹بود ک سردرد و حالت تهوع شدید داشتم اینم بگم ک توی بارداریم تمام حالت تهوع داشتم...ورم خیلی کرده بودم اما بهم میگفتن عادی نیست آزمایش هم دادم اما چیزی نبود...بالاخره با مامای همراهم صحبت کردم و پیش دکترمم رفتم گفتن ختم بارداری...رفتم بیمارستان. آن اس تی ازم گرفتن و گفتن همه چیز خوبه دردهای خفیف هم داری..اما موعد زایمانت نیست...چون زیاد رفته بودم بیمارستان اونجا با چند تا ماما دوست شده بودم گفتم کاری کنید بستری بشم خیلی اذیتم...تا اینکه دکتر اومد و با سماجت خودم و دوتا ماما بخش منو بستری کردند...البته اینم بگم ک بعد از چند ساعت توی بخش تریاژ متوجه شدن بدنم دیگ کشش نداره بارداری رو...مادرم و خواهرام هم اومدن بهشون گفتم لباس زایمان برام بگیرن .وسایل مورد نیازمم بیارن...ویلچر آورد خدمات و تشکیل پرونده هم داده بودند رفتم داخل بخش..چون حالت تهوع وسرگیحه داشتم گفتن حق نداری از جان بلند بشی..همینطوری بمون ما بهت آمپول فشار و قرص زیر زبانی میدیم تا دردات شروع بشه...منم گفتم خب خوابیده ک دهانه رحم باز نمیشه گفتن ن ممنوع حرکت برات...گفتم پس بهم کمی تنقلاتی ک خودم آوردم بدید آناناس و...ک رحمم باز بشه گفتن ن چون حالت تهوع داری چیزی نباید بخوری...از روز قبلش هم خودم چیزی نخورده بودم...دردام خیلی کم شروع شده بودند اما درد واقعی نبود میومدن از دستگاه منو چک میکردم علایمم طبیعی بود...بعد من هم توی اتاق تنها بودم یه دستگاه توی اتاقم بود هر مادری ک زایمان میکرد نینی رو می‌آورند اتاق من لباس تن میزدم خیلی حس خوبی بود...اونشب دردهام شروع شد اما شدید نبود...همه مادرا اون شب زایمان کردند جز من...دکتر صبح اومد گفت تو ک ریزه بودی چرا سزارین نکردند
مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت2

کیسه آبم سوراخ شده بود بعد پرستار اومد قندمو چک کنه و فشارمو بگیره گفتم بهش سریع بردنم معاینه گفتن یه سانتی بعدش گفتم باید بری سونو ببینیم اب دور جنین کم شده یا نه رفتیم گفتن بله کم شده دیگه اومدم اماده کردنم رفتم دوباره زایشگاه بعد اومدن برا معاینه که خیلیییی درد داره جیغ میزدم فقط گفتن یه سانته هنو سوند رحمی گذاشتن شدم ۴ سانت مونده بودم رو چهار بعدش دیگه یه امپول آنتی بیوتیک زدم چون بچه نارس بود حساسیت داشتم به آمپول تنگی نفس و خارش و سرفه کلا نفسم رفت همه ریختن رو سرم و دوباره یه داروی دیگه تزریق کردن بهتر شدم ماما میومد من هنوز چهار سانت بودم من از ساعت ۲ بعدازظهر رفتم زایشگاه تا ۵ صبح دیگه دیدن ۴ سانت موندم ماما اومد دستشو میبرد داخل رحمم میگف زور بزن خلاصه با تلاش و زور شدم ۶ ساعت ۷ بود بعد همینطوری دکتر میگف زور بزن بنده خدا همش رو سرم بود ساعت ۹ شدم ۱۰ سانت بردنم رو تخت زایمان بعدش دیگه با سه تا زور و نفسای عمیق و برشی که باعث شد ۱۵ تا بخیه بخورم پسر نازمو گذاشتن تو بغلم ولی پسرمو زود برداشتن چون طولانی مدت کیسه ابم سوراخ بود تنفسش مشکل داشت و دو روز رفت ان آی سیو اما من اون برش و بخیه رو هیچی حس نکردم بس که درد کشیده بودم بنظر من وحشتناک ترین درده اما همین که بچه رو میبینی تمام دردات تموم میشه انشالله قسمت همهی چشم انتظارا
مامان کایان مامان کایان ۲ ماهگی
ولی این تمام ماجرا نبود
بعد زایمان پروسه ی بچه داری و سریع سرپا شدن و رسیدگی به بچت
روزای اول بچه داری خیلی سخته
درد زایمانت و تویی که دیگه برای خودت نیستی و پرستار ۲۴ساعته برای جیگر گوشتی
وقتی شیر نداری و بچت سینه تو نمیگیره سینت زخم و درد داری بچت کوچولوعه و تو هیچ تجربه ای نداری چطوری بغلش کنی چطوری بهش شیر بدی هیچی بلد نبودم
خلاصه ک بعد ۳روز بزورسینمه و دادم و خیلی سخت پسرم گرفت و فهمیدم اصلا سیر نمیشه چون همش بیقرار بود و نمیخابید و گریه میکرد
منک افسردگی و عذاب وجدان گرفته بودم که من مامان بودن بلد نیستم و من مامان خوبی نیستم که پسرم گریه میکنه
تازه همه ی اینا بکنار زردی شروع شد
توی ۴روزگی گذاشتیمش دستگاه به مدت ۲روز انگار که غم دنیا مال من بود درجه زردیش۱۲بود بعدش اومد پایین شد۸ و دیگه دکترش گفت تقریبا خوب شده و منی که مادر بودم شب تا صب گریه میکردم هیچی نمیخوردم شیرم نمیومد و مامانم به زور بهم غذا میداد تا بتونم شیر بدم نگران بودم پسرم گشنه میموند و من همش گریه میکردم شبا تا صبح کایان بیقرار بود و گریه میکرد تا ک کمکی بهش دادم و یکم خابش بهترشد و وقتی ۲۳روزش بود بردیمش دوبارع برای تست زردی که باز رفته بود بالا و شده بود ۱۵دکترش براش قرص نوشت که هر ۱۲ساعت یه قطره بدیم بخوره بعذش ۵.۶روز دیدم خوب شد و توی ۱۰روز کامل خوب شد و یکمم از نگرانیم کم شد
مامان کایان مامان کایان ۲ ماهگی
مامان مهوا مامان مهوا ۲ ماهگی
پارت۵#سزارین
رفتم اتاق عمل چون از خواب بیدار شده بودن همشون کفری بودن..بعد اومدن گفتن خم بشو...خم شدم دکتر اومد به سه ناحیه از کمرم بی حسی زد..بعد پرده کشیدن جلوم..چند ثانیه نگذشت بی حس شدم..دکتر شروع کرد ب جراحی.بچه رو در آوردن اصلا گریه نکرد.گذاشتن روی سینم برای تماس پوستی.بعد دادن ریکاوری لباس تن بکنند..من در اون حین خیلی بالا آوردم آوردن آمپول هم تزریق کردن قطع نشد دیگ همون‌جوری دستمال جلوی دهنم بود تا عمل تموم شد دادن ریکاوری..بعد یه پرستار بود یا چیز دیگر خیلی احمق ولی شرف وقتی رفتم ریکاوری مهم زد تو شکمم آتیش گرفت..تخلیه نبود چون داخل اتاق چند بار فشار دادن ماصلا درد متوجه نشدم..از روی جو گیری زد ک اهم رفت روی هوا..بعد ماما همراهم توی اتاق ریکاوری بچه رو آماده کرد آورد پیشم همه کار هارو کرد بعد رفت خیلی ماما خوبی بود...بعد نیم ساعت رفتم بخش همسرم و خواهرم اومدن منو جا ب جا کردن...بعد ب دستور دکتر یک وزنه سنگین روی شکمم گذاشتن تا روز بعد ک خون تخلیه بشه مرتب شیاف میذاشتم درد زیاد نداشتم ولی خیلی کلافه بودم..شیرهم نداشتم..روز بعد ک اجازه دادن مایعات بخورم..بعد اومدن اجازه راه رفتن دادن..درد داشتم ولی خیلییی قابل تحمل بود.باز اومدن ازبس اذیتم کردن برای رگ گیری ک نشد آخر ب پام زدن...از شانس بدمم ب بی حسی حساسیت داشتم گلوم خارش داشت سرفه میکردم باید آبجوش داااغ میخوردم خارش بره بهشون گفتم دوز آنتی بیوتیک رو کم کردن...بعد کم کم راه رفتم اوکی شدم
مامان پسر قشنگم مامان پسر قشنگم ۴ ماهگی
پارت دوم نوزاد مکونیال


با فیلم برداری اتاق عمل همسرم هماهنگ کرده بود و از اون لحظه کلیپ داریم
خلاصه من ۱۲ساعت کامل بعد عمل درازکشیده بود و بعدش اجازه راه رفتن داشتم که سرعت خودمو به ان ای سیو رسوندم و پسرم رو دیدم
نفس هایش به شدت تند بود و بدون دستکاه اکسیژن نمیتونست نفس بکشه و گفتن که مکنیوم وارد ریه اش شده تا جذب بشه زمان می‌بره
از پسرم آزمایش کشت عفونت ۲۴,ساعته و ۷۲,ساعته گرفتن که خوشبختانه منفی شد و دکتر برای این که زود تر مکنیوم جذب بشه آنتی بیوتیک تجویز کرده بود
بعد از تزریق آنتی بیوتیک پسرم خیلی حالش بهتر شد و دکتر اجاره داد. که بغل بگیرمش
بعدش هم اجازه داد که از سینه مادر تغذیه رو شروع کنه
من هر روز از صبح تا شب بیمارستان بودم و دوساعت یک بار میرفتم برای شیر دادن و بعد از این که من بغل گرفتم و شیرش دادم روند درمان سریع شد و تو بغلم بدون دستگاه نفسش منظم میشد
خیلی روز های سختی بود
خیلی تجربه سنگینی بود ولی با توکل به خدا این مرحله رو رد کردیم
امید وارم همه بچه ها سالم و سلامت باشن و عاقبت بخیر بشن
سوالی بود در خدمتم🌹
مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۵ ماهگی
#پارت 5#
ک چون خیلی بهونه میگرفتم شوهرم رفت پیش بچه دیگع وقتی اومد کلی ازش حرف میزد میگفت وای مریم باور نمیکنی چقد نازه دوس داری فقط نگاهش کنی بعد پرستاره گفته بودن چون وزنش خیلی کمه باید یه چند روزی توی دستگاه باشه و شیرم نمیتونه زیر سینه بخوره باید با سرنگ بهش شیر بدن دیکه بهم گفتن شیر بفرس تا بهش شیر بدیم ک من هر کاری میکردم یه قطره شیرم نمیومد بعد مجبور شدیم بگیم شیر اهدایی بهش بدن دیگع من بعد از 8 ساعت یکم چای با ابمیوه خوردم ولی یه چیزی ک خیلی بد بود این بود ک من سرماخورده بودم و سرفه میکردم ک نگم ک با هر سرفم کلی اشک میریختم ولی واقعا مراقب خودتون باشید ک قبل از عمل سرماخورده نشین ک خیلی سخته دیگع بعد از همون 8 ساعت اومدن سوندمم کندن ک من باید اولین راه رفتن بعد عملو میرفتم اینوهم شنیده بودم خیلی سخته ولی اونم زیاد سخت نبود نمیگم اصلا درد نمیکرد نه واقعا درد داشت هم همون لحظه پیاده شدن از تخت هم همون لحضه ک میخوای راه بری چون اصلا نمیتونی کمرتو صاف کنی بلاخره من بعد از اون همه سرفه و درد شبمو صبح کردم و قرار شد ظهر مرخص شم ولی دلم نمیومد بدون بچه برم خونه دیگع قبل اینکه برم خونه رفتم بچمو دیدمو رفتیم خونه برادر شوهرم تا روز بعد ک از بیمارستان زنگ زدن گفتن بیا تا زیر سینه بهش شیر بدی دیگه من با مامانم رفتیم بیمارستانو من تنها رفتم پیشه بچه چون مامانمو نمیزاشتن بیاد تو منم ک واسه اولین بار میخواستم بزارم توی بغلم خیلی سخت بود چون بچمم خیلی ریز بودو خیلی سخت دیگع با کمک پرستارا بغلم کردمو شیرش دادم