سوال های مرتبط

مامان شیرین مامان شیرین ۱۴ ماهگی
به خدا کلافه شدم دیگه دیشب دخترمو بردیم بیرون تا اومدیم و اینا دیدم ساعت ۲ خوابوندم به سختی بعد یک ساعت بعدش بیدار شد دید باباش نشسته یعنی خواب بودا اما از خستگی نشسته بود بره سرویس همونجوری خوابش برده بود منم که تو کامنت قبلی گفتم چمه به همون دلیل حالم بد بود سر درد بدی داشتم تازه خوابیده بودم خلاصه دید باباش نشسته خودشوکشت که بره پیشش دیگه باباش بیدار شد اومد بردش که بخوابونتش نخوابید سه ساعته نخوابید دیگه شروع شد یه دور من یه دور باباش هی تکونش می‌دادیم نمی‌خواهید تا ساعت ۴/نیم تیکه باباش گفت تو بخواب من میبرمش میخوابونم تو اون اتاق سه ساعت نخوابید برد بازیش داد اورد من تازه خوابیده بودم باز بیدار شدم میخواست یخوابونه باز نخوابید دیگه کلافه شده بود اومدم بلند بشم گفت بخواب بعد کی و چطور خوابید نمیدونم یه دقیقه بیدار شدم دیدم دخترم به بدترین شکل تو بغلش خوابیده گردنش آویزونه خود شوهرمم نشسته خوابیده بود دیگه جاشو درست کردم دخترم خوابید خوابیدیم اما فکر دیگه آفتاب در اومده بود دقیقا چه ساعتی بود نمیدونم من باید میرفتم یه جایی صبح شوهرم هزارتا کار داشت دیگه خودمونو نتونستیم بلند کنیم
من ساعت ۱۲ بیدار شدم شوهرم تاالان نتونست بیدار بشه هی میرم بیدارش میکنم سر تکونم میده دیشب بهم میگه تقصیر توعه ساعت مشخصی برای خوابش نزاشتی بابا خب تصمیم منتظرش کنم دندون واکسن هزارتا چی دخیل میشن این بچه درست و سر ساعت نمیخوابه به خدا الان بیدار میشه احتمالا قهر کنه یا ناراحت بشه شایدم اعصابش خورد بشه که بیدار نشد و اینا کاش خودم دیشب میخوابوندم خودش امروز میرفت به مارش برسه اخه توان هم نداشتم به خدا
مامان یکجه اوغلم مامان یکجه اوغلم ۱۲ ماهگی
خدایا مردم و زنده شدم امشب سر شب جاریم گفت شب طولانیه نمی‌گذره بچه های ماهم که دیر میخوابن بیا بریم خونه ی زن عموی من تو هم لباسی که میخواستی بهش بدی که بدوزه رو ببر آخه ما باهم صمیمی هستیم و اونم خیاطه خلاصه رفتیم دیگه نزدیکی برگشتنمون پسرم حسابی گیج خواب بود و آروم پیشم نشسته بود تو دستش یه وسیله ی پلاستیکی بود کرده بود دهنش داشت بازی میکرد باهم می‌خندیدم که دیگ داره خوابش میاد و ..... یهو وسیله ی تو دستش خورد به لثش میخواست گریه کنه دیدین بعضی بچه ها موقع گریه یه لحظه نفسشون بند میاد بهش میگن ریسه رفتن اونجوری شد دیگه چون قبلان هم موقعی که میفتاد زمین موقع گریه ریسه می‌رفت اولش ریلکس گرفتم بغلش گفتم گریه کن پسرم نفس بکش والی دیدم نه چند ثانیه گذشت نفس نمی‌کشه داد زدم زن عموی جاریم گرفت میزد دستش نه نفس نمیومد دیگه صورتش کبود کبود شد دور از جون شبیه آدمی که تازه جون داده زبونم لال کبود کبود بود باز نفس نمیومد و فقط تقلا میکرد بچم جاریم هی گریه میکرد میزد صورتش می‌گفت تورو خدا نفس بکش منکه زبونم گرفته بود پاهام بی حس شد بچم جلوی چشمم کبود شده بود یعنی کبود که میگم فقط دور لبش نه کل صورتش دیگه گفتم این میمیره که یهو نفسش اومد و گریه کرد از الان تصمیم گرفتم که دیگه. از سختی های بچه داری گلایه نکنم خونه رو آتیش بزنن ولی سلامت باشن من قبلاً یه بار داغ فرزند دیدم امید وارم هیچ مادری تجربه نکنه