۲۳ پاسخ

الهی بمیرم برای دلت عزیزدلم، میدونم چی میکشی 😭😭منم سه سال و یکماه پیش دختر چهارده سالمو توی سفر از دست دادم و این زخم توی قلبمه و هیچ وقت این زخم خوب نمیشه ولی ان شاالله خدا بهتون کمک کنه این روزها رو بگذرونید و این داغ رو هموار کنید . اون روزها همه به من می گفتن خدا جاشو برات سبز کنه بیشتر غمگین میشدم چون هیچ کسی جای عزیز ازدست رفتمو پر نمی کنه حتی برادر دوقلوش ولی خدا بصورت معجزه اسایی یه گل دیگه بهم داد، داغ و غصه اون تموم نشد ولی حال و هوای همه عوض شد، به حق امام رضا خدا به دلت صبر و ارامش بده و بهت یه گل دیگه عطا کنه تا یه مرهمی بشه برای زخم دلت عزیزم🖤🌹

بقیه چیشدن؟سالمن؟

ای بمیرم برات خواهر 😭😭😭😭😭
همینجوری اشکام داره جاری میشه بخدا تمام تنو بدنمو لرزوندی 😭😭

جیگرم آتیش گرفت
خدااییییییا
یا ارحم الراحمین خودت صبر بده

کیان قشنگ رو کجا خوابونده بودی مادر

ای مااااادر ای خداااااا من قلبم اتیش گرفت که کیان کجا بود ک اون رفت بقیه موندن
من بمیرم برات😓😓😓😓😓

خدا بهتون صبر بده عزیزم

ای وای خدای من.خداصبرت بده.دیگه هیچ وقت مسافرت نمیرم

بمیرم برای دلت 😭😭😭
خدا بهت صبر بده
عزیزم صندلی ماشین نداشت ؟

😭😭😭😭😭

فقط خود خدا صبرت بده قلبم آتیش گرفت کاش این موقع شب پیامتو نمی‌دیدم😱😭😭

بمیرم برای دلت🫂
خدا قلبتو آروم کنه عزیزم

😔😔خدا بهت صبر بده

الهی خدا به دلت صبر بده عزیزم 🖤

خداقلبتو آروم کنه انشالله 😭

آخ بمیرم برای دلت چی داری می‌کشی خدا کمکت کنه

خدا بهت صبر بده عزیزم غم آخرت باشه .هیچی داغی اندازه بچه از دست دادن سخت نیس خدا خودش کمکت کنه 🤕😔😔

خدا بهتون صبر بده واقعا سخته...

😭😭😭😭 خدا بهت صبر بده

ای خدای من🥺خدابهت صب بده من الان تایپیک هاتو خوندم.فقط ارزدی دلی اروم از خدادارم برات❤️‍🩹عزیزم سخته اما چاره ای نیس جز شکیبایی💔

عزیزم خدافقط بهت صبر فراوان بده خیلی سخته

الهی برات بمیرم مادر🥹😭

قلبم درد گرفت😭خدا بهت صبررربده😭😭😭😭

سوال های مرتبط

مامان شاهانمون مامان شاهانمون ۱۵ ماهگی
سلام ازمنه خسته یجوری دلم گرفته و خسته ام ک حد نداره
دیشب از استرس دکتر بردن شاهان نخوابیدم تا ۴ صب
۴ خابیدم ۶ پاشدم اماده شدیم راه افتادیم سمت تهران..
رسیدیم فارابی قبول نکردن گفتن باید نوبت از سایت میگرفتین🥲
بعد گفتیم از راه دور اومدیم گفتن پس برید فردا۶ صب بیایید
خلاصه.. ما اواره خیابون های تهران شدیم تو اوج گرما...
شاهان داشت هلاک میشد..
دوست شوهرم از چن روز قبل برای شام دعوت کرده بود ولی خب تازه ساعت ۱۰ و نیم بود چجوری انموقع میرفتیم میگفتیم اومدیم شام..
رفتیم لبافی نژاد تو‌گرما دو ساعت طول کشید تا با نشان بریم
رسیدیم اونجام گفتن نوبت دهی تموم شده..
باز اواره تر شدیم ساعت یک ظهر بود تهرانم کسی رو نداریم ک..💔
نشستیم دم در لبافی نژاد گرسنگی تشنگی از همه بدتررررگرما کلافه ام کرده بود.. تصمیم گرفتیم پسرمو ببریم مطب متخصص مجرای اشکی..
از گوگل ی دکتر رو پیدا کردیم سمت سهروردی... بازم دو ساعت تو راه بودیم بماند ک یکبارم گم شدیم.. رفتیم رسیدیم ماساژ داد چشمشو گفت نه کاره ماساژ نیس باید میل بخوره صبح ساعت ۷ بیارید کلینیک دیدگان نوین میل بزنم لوله بزارم..
بعد اون نامه رو گرفتیم از سهروردی تا خونه ی دوست همسرم هم باز دو ساعتی طول کشید توی ترافیک های تونل نیایش گریه ام گرفته بود از صب بچم چیزی جز چن لیوان اب و شیر چیزی نخورده بود.. کلافه بود
فکر کنید ۶