۵ پاسخ

😔کم‌کم رنج‌ها شکل عوض کردن:
نگرانی از رشد و وزنش
ترس از مریضی
گیج شدن بین صدها نظرِ تربیتی
فرسودگی از کارهای تکراری خونه
حس تنهایی وقتی کسی حرف دل این روزها رو نمی‌فهمه
بعد که بزرگ‌تر شد، تازه جنگ اعصابِ لج‌بازی‌ها و «نه» گفتن‌ها شروع شد.

از طرفی مقایسه‌های بی‌رحم بقیه:
«ببین بچه فلانی چقدر مؤدبه…»

🤦‍♀ و وسط همین همه قضاوت، خودت رو گاهی گم می‌کنی....

حرف حق ولی اینا نصفشونم نیست🫠🫠🫠🫠

موتور پسرم😄😄

وای کاش فقط همینا باشه اینا کمترینشه هر چی بزرگ تر میشن ترس و دلهره مادر بیشتر میشه

🙏🙏🙏🥹🥹🥹قبول دارم

سوال های مرتبط

مامان سوگلی و تودلی مامان سوگلی و تودلی ۲ سالگی
مامان امیررضا مامان امیررضا ۳ سالگی
امروز دلم گرفت… نه از بچه‌ها، نه از زندگی، که از مادری که باید پناه می‌بود، اما تندی کرد…
توی فروشگاه لوازم‌التحریر، پسر کوچولوی من، با ذوقِ کودکانه‌اش، چشمش به یه پاک کن توپ افتاد. با ذوق گفت: «مامان اینو ببین!میشه بخریمش»
همین‌قدر ساده…کلا اصلا بچه ای نیست که اصرار کنه واسه خرید چیزی و خیلی کم پیش میاد چیزی بخواد
اما یه خانم، با لحنی تند و بی‌مقدمه، رو بهش کرد و گفت: «بچه‌ها همه‌چی که نباید بخوان! بذار مامانت نفس بکشه!»
و بعد هم به دختر خودش توپید که «از این یاد نگیر، نمی‌خرم!»

خشکم زد…
نه فقط از اون لحن، از اینکه یه مادر، درد خودشو سر بچه‌ی من خالی کرد…
پسرم ساکت شد، نگام کرد، نگاهش پر از سوال بود…
چجوری براش توضیح بدم که بعضی زخم‌ها از خستگی‌ان، ولی روی دل بچه‌ها جا می‌مونه؟

من مادر اون بچه نیستم، اما پناه پسر خودمم.
و دلم می‌خواد هیچ مادری، حتی توی سخت‌ترین روزها، پناهِ بچه‌ی دیگه رو خراب نکنه…


مادری یعنی پناه، یعنی آغوش، یعنی صبوری...
می‌دونم سخته، می‌دونم خستگی و فشار زندگی می‌تونه طاقت آدمو تموم کنه.
ولی گاهی یه جمله، یه نگاه، می‌تونه گوشه‌ی روح یه بچه رو برای همیشه تار کنه.
من اصلا آدمی نیستم که تحمل بی احترامی به پسرم رو داشته باشم اما لال شده بودم،خداروشکر شوهرم اومد و از خجالتش درومد البته جلوی دخترش نه اما چقد بد اجازه میدیم تو همه چی دخالت کنیم.
مامان الی🍋 مامان الی🍋 ۳ سالگی
داشتم این مطلب از دکتر نوری رو میخوندم که دیدم چقدر مطلب خوبیه
طولانیه اما ارزشش رو داره مخصوصا اگر از نقش مادر بودن خسته شدید🍃

گاهی خستگی از وظایف پدر یا مادر بودن، از سطح «خسته‌ام» فراتر می‌رود.
نه یک روز یا دو روز،
بلکه یک حس ماندگار که شبیه خاموش شدن تدریجی یک شمع است.

فرسودگی والدینی حالتی‌ست که در آن:
· انرژی روانی و جسمی‌ات ته می‌کشد.
· به جای لذت بردن از بودن با فرزندت، فقط دنبال فرصتی برای فرار هستی.
· خودت را مقصر، بی‌کفایت یا حتی آدم بدی می‌بینی.
· ممکن است به‌جای همدلی، بی‌احساس و بی‌حوصله شوی.
· حس کنی دیگر چیزی ازت نمانده که بدهی...
 
والدین امروزی با حجم زیادی از فشارهای بیرونی و درونی روبه‌رو هستند:
· مسئولیت‌های سنگین بدون وقت استراحت
· توقعات غیرواقع‌بینانه از «والد کامل بودن»
· کمبود حمایت عاطفی یا اجتماعی
· ‌گاهی هم کودکانی که خودشان نیازهای ویژه یا سختی‌هایی دارند
و وقتی این فشارها انباشته می‌شوند، بدن و روان به حالت دفاعی می‌روند.
بدن کورتیزول ترشح می‌کند تا با فشار مقابله کند—اما وقتی این استرس هر روز تکرار شود، آرام‌آرام توان بدن، ذهن و قلب را می‌گیرد.
 
نشانه‌هایی که باید جدی بگیرید:
· حس می‌کنی دیگر دوست نداری پدر یا مادر باشی.
· شب‌ها از فکر روز بعد، کلافه و مضطربی.
· با فرزندت رفتارهایی می‌کنی که بعدش احساس گناه شدیدی داری.
· از نظر عاطفی بی‌حس شدی یا زود از کوره در می‌ری.

ادامه👇🏻👇🏻