سلام خوبین
من زایمان کردم5/21
ساعت 12منو بردن اتاق عمل ساعت15ونیم از اتاق اومدم بیرون
وضعیت رحمم داغون بود تمام فشار ها رو حس میکردم
حالم بدشد تو اتاق عمل دستگاه برا قلب بهم وصل کردن اکسیژن وصل کردن
کلی بالا اوردم
همش بهم سرم و امپول میزدن
دکتر عربده میزد بالا نیار ولی دست خودم نبود
بهش گفتم معدم داره میترکه گف به درک
وضعیت رحمت داغونه لوله هات ببندم منم ترسیده بودم چون عملم سخت بود گفتم نه
بچه به دنیا اومد فقط گریه هاش شنیدم
بعد بردنش ندیدمش کلی گریه کردم
بردنم تو بخش درد هام رو فراموش کرده بودم فقط میگفتم دخترم رو بیارین
میگفتن نمیشه
هیچی نخوردم تا11شب گفتن مایعات فقط
ساعت 12 با سون اومدن بلندم کردن راه رفتم با بدبختی راه میرفتم
صبح با دردی که داشتم میخواستم برم بچه ببینم
هرجوری بود خودم رسوندم آن ای سیو 😭😭😭
دخترم کلی دم و دستگاه بهش وصل بود چشمای نازش بسته بود باهاش حرف زدم بعد برگشتم تو بخش گفتن باید شکمت کار کنه منم شیاف گذاشتم کار کرد
ساعت 14سون رو کشیدن
هی آزمایش خون میگرفتن سرم میزدن

۱۲ پاسخ

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرج
ایشالله بسلامتی بیاد خونه و با دل خوش بغلش بگیری
خانومای نفری یدونه صلوات برای گل دخترشون بفرستین تا بسلامتی و دلخوش بره بغل مامانش

باید بیهوش کاملت میکردن
الحمدلله که خودت خوبی
فعلا به داد خودت برس وحواست به خودت باشه تو باید برا بچه هات مادری کنی خیلی حواست به خودت باشه چون میگی عملت هم سخت بوده

آخی عزیزم.انشاالله زودتر سرپا بشی ،دختر کوچولوت هم مرخص میشه یه دل سیر بغلش میگیری 💓

انشاالله خدا توان و قدرت نگه داری از سه تا بچه کوچیک رو بهت بده. دخترتم زودی خوب بشه و مرخص بشه‌ بیاد خونه.

وایی دقیقا این حالت برای من پیش آمد سر دوقلو هام دقیقا مثل خودت فق فرق من این بود که دوقلو داشتم یکی طبیعی یکی رو سزارین شدم خیلی زایمان سخت بودم یکی از قل هام تا ۹روز ان آیسو بود اصلا امیدی نبود بهش ولی خدا رو شکر خدا بهم بخشیدش

وای عزیزم قشنگ خودمو حس کردم الهی که به خوبی و سلامتی برید خونتون❤️
فقط چه دکتر بی شخصیتی چرا داد میزنه خوبه شرایطت خاصه

سلام عزیزم
منم پریروز زایمان کردم بچم رفت دستگاه
اینکه نگرانی نداره
رفته ریه هاشون کامل میشه و بسلامتی میاریمشون خونه
چرا الکی خودتو اذیت میکنی

سلامم گلم، بسلامتی جانم
انشاالله دختر گلتم بزودی میاری خونه، الان خودتو تقویت کن
برا اون دکترم متاسفم، ولی کاش گذاشته بودی لوله هاتو ببنده

الاهی بگردمت انقدر درد کشیدی انشالله دخترت هم بیاری خونه دیگه خیالت راحت شه عزیزم
تو خصوصی بهت پیام دادم نگرانت بودم

سلام خداروشکر نگرانت بودیم

سلام خوبی عزیزم من اتفاقا همش تو فکرت بودم خداروشکر ک زایمان کردی الهی ک ب زودی مرخص شین عزیز🥰

با بدبختی راه میرفتم که نرم بشه بخیه ها برم پیش دخترم
تو اتاق عمل که بودم شوهرم نبود مادرم پشت در منتظرم بود یادم نمیره هیچ وقت 😭💔
چون نفر نداشتن بهش مرخصی نمی دادن بیاد شب اومده بود رضایت عمل داده بود
یکماه تو بیمارستان مهدیه بودم
از همه چیشون راضی بودم جز عمل
چون کلی فشارو... روم بود شاید عمل سوم بود اینجوری اذیت شدم
الآنم خونم امام بدون بچه
بچه موند اونجا من اینجا
کارم شده گریه و دعا
دخترم و پسرمم زیاد نمی خوابن میترسن میگن بخوابیم میری
بیمارستان مهدیه دولتی نیست نیمه دولتیه
این یکماه از من شد 12ملیون از بچه فعلا معلوم نیست
برا دخترم دعا کنید زود خوب بشه بیارمش خونه
34هفته دقیق زایمان کردم دکترش میگه دیر زایمان کردی
ریه هاش عفونی شده

سوال های مرتبط

مامان فندوق مامان فندوق ۷ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه زایمان سزارین
روز چهارشنبه ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان اول رفتم زایشگاه ازم nstگرفتن گفتن خیلی انقباض داری درد نداری ک نداشتم بعد بردنم بهم انژیوکت وصل کردن و کلی شرح حال گرفتن و بعد سوند وصل کردن من از سوند خیلی میترسیدم و خودمو سفت میکردم ولی اصلا اونجوری ک‌فکر میکردم نبود ساعت ۸ گفتن آماده ای بریم اتاق عمل رفتم رو‌ولیچر بردنم اتاق عمل یکم محیطش برام ترسناک بود چون اولین بارم بود ولی زیاد استرس نداشتم کلی آدم اونجا بود هرکسی مشغول ی کار بود دکترمم اومد کمک کردن رو تخت نشستم گفتن کمر و گردنت رو خم کن آمپول بی حسی بزنیم من ترسی نداشتم از اون ولی چون دریچه نخاعی من تنگ بود یکم اذیت شدم و چند بار سوزن زد تا تونستن جای درستی پیدا کنه وقتی تزریق تموم شد پام شروع ب داغ کردن کرد درازم کردن و جلوم پرده کشیدن سرم وصل کردن حس میکردم چیزی روی شکمم میکشن گفتم من بی حس نیستم هنوز شکمم رو پاره نکنید گفتن نه نترس هنوز داریم بتادین می‌زنیم بعدش دیگه نفهمیدم کی شکمم رو پاره کردن صدای گریه بچم پیچید و دنیا مال من شد تمیزش کردن آوردن کنار صورتم بوسش کردم بعد بردنش لباس تنش کنن..بعد حس کردم حالت تهوع دارم گفتم بهشون ی آمپول تو سرم زدن اما خوب نشدم و بالا آوردم بعدش باز گفتم سردردم بهم آرامبخش زدن دیگه چیزی نفهمیدم یهو چشامو باز کردم دیدم چنتا مرد می‌خوان بزارنم رو تخت دیگه ببرن ریکاوری تقریبا یک ساعتی تو ریکاوری بودم دوبار اومدم شکمم رو فشار دادن ک چون بی حس بودم زیاد درد نداشت بعدش هم بردن بخش و پسرم رو آوردن برای شیر خوردن ..در کل از انتخابم راضی ام بازم برگردم عقب سزارین انتخابمه الآنم درد ندارم ۸ ساعتی شیاف میزارم تو بیمارستان هم پمپ درد داشتم که اصلا دردی حس نکردم
مامان شاهان مامان شاهان ۶ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان شاهان👑❤ مامان شاهان👑❤ ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت دو✨😌
دهانه رحمم به سه سانت ک رسید کیسه ابمو پاره کردن آمپول اسپاینال زدن بهم دردامو خیلی کمتر حس میکردم ساعت دوازده شب بود دکترم اومد بالا سرم من نفس تنگی گرفته بودم ضربان قلبمم خیلی رفته بود بالا به ماما گفتم من نمیتونم طبیعی زایمان کنم تروخدا سزارین کنید منو گفت باید طبیعی زاینان کنی همه میگن نمیتونم ولی زایمان میکنن بهم اکسژن وصل کرد چون ضربان قلبم بالا بود نفس تنگی هم داشتم ساعت یک دکتر اومد بالا سرم گفت این که ضربان قلب جفتشون داره نویز میندازه خطرناکه باید عمل بشه ولی ماما هی میگفت من احیاش میکنم چیزی نیس داره خوب میشه ضربان قلب جفتشون اخه ضربان قلب نی نی هم اومده بود پایین نمیدونم چرا مامای بالاسرم گیر داده بود من حتما طبیعی زایمان کنم دکتر از اتاق رفت بیرون با دوتا دکتر دیکه اومد اونا هم گفتن باید عمل بشه منو اماده کردن رفتم اتاق عمل چون من اسپاینال زده بودم اصلا آمپول بی حسی ک تو اتاق عمل زدن رو متوجه نشدم ساعت دو صبح نی نی منم بدنیا اومد
مامان دوقلوها مامان دوقلوها روزهای ابتدایی تولد
خب من از تجربه زایمانم بگم: پارت ۱

روز دوشنبه ساعت ۷ صبح بیمارستان بودیم بیمارستانم دولتی بود
کارهای بستری رو انجام دادیم
و ازم nst گرفتن ، که دوتا انقباض شدید نشون داد هی میگفتن درد نداری میگفتم نه
بعد بردنم ی جای دیگ سوند گذاشتن باز nst و باز انقباض شدید
سوند درد نداشت اصلا بیشتر حس بدی داشت
بردنم اتاق عمل و با همه خداحافظی کردم بدجور استرس داشتم ولی
دم در اتاق عمل دکتر ضربان و fhr قلب بچه هارو خواست حدود نیم ساعت منو دراز کش گذاشتن رو تخت اما پیدا نمیکردن برا یکی از قلا رو که دیگ من یهو دیسک کمرم گرفت و هر کار کردم نتونستم از رو تخت بلند شم و چندتا از مردای اتاق عمل اومدن بردنم
خب اونجا دکترم اومد و خیلی ام مهربون بود و کلی حرفای قشنگ زد
وددرد کمر من سر ب فلک کشید یهو
که امپول بی حسی رو زدن و درد انچنان غیر قابل تحملی نداشت ولی بعد زدن امپول حالت تهوع و تنگی نفس و احساس فشار زیادی تو سرم اومد که نفسام ب شماره افتاد اخرش
عملم نیم ساعت طول کشید و صدای گریه ی بچه هامو ک شنیدم خودم رفتم نمیدونم خوابم برد یا بیهوش شدم وقتی هوشیار شدم تو ریکاوری بودم بچه هامو اوردن پیشم و گرمای صورتشون ک ب صورتم خورد تمام غمام تموم شد و تمام زندگی همون یک لحظه بود برام
لرز من شدتش خیلی زیاد بود ک دکترا اومدن بالا سرم و گفتن فوری دستگاه اکسیژن وصل کنید ،و یک ساعتی بهم دستگاه وصل بود
ماساژ شکمیو وقتی دادن ک هنوز بیحس بودم و درد نداشتم
وقتی بردنم تو بخش شوهرم نبود و رفته بود کریر بیاره
مامان ✨️هیرمان✨️💙👶 مامان ✨️هیرمان✨️💙👶 روزهای ابتدایی تولد
یه ربع به ۹ اومدن و منو بردن برای سز 🫠
چون اورژانسی بودم و زمان خیلی مهم بود اول برام سوند وصل کردن که درد خاصی نداشت یه کوچولو سوزش داشت فقط... بعدشم رو ویلچر نشستم و یه خدماتی منو برد سمت اتاق عمل سز و من بزرگترین استرس عمرم رو داشتم تجربه میکردم...
قبل اینکه وارد فضای بخش جراحی بشم گزاشتن خانوادم بیان پیشم و یکم اونجا روحیه گرفتم
من قبلا سابقه عمل داشتم و خودم با پای خودم‌رفته بودم تو اتاق عمل ولی اینبار جونم داشت به لبم میرسید و همهه نگرانیم فقطط سلامت بچه بود🥲
وارد اتاق شدیم و چقدددر سرد بود اتاقش و ترسناااک😅🤦‍♀️
) البته برای منی که از سز خیلی میترسیدم و شرایطم اونجوری بود)
رو تخت نشستم و بهم از این دستگاه ها وصل کردن که علائمم رو ثبت میکنه فشار و ضربان و اینا و شتتت...... فشارم رفته بود ۱۵😶😑
بدبختی جدید آنلاک شد.... فشارم بالا بووود....و اینطوری بودن که عهه نمیشه اینجوری کههه
دکتری که بیحسی کمر رو میزد اومد فشارمو دید گفت اینطوری نمیشهه.... همین حین دکتر خودم رسید و بهش گفتن فشارش بخاطر استرس رفته بالا....
ااومد کلی حرف زد شوخی کرد حتی بهش گفتم میشه گوشمو بیارین
مامان هامین🥺😍 مامان هامین🥺😍 ۷ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت۳

تقریبا یک ربع بعد صدای بچم اومد لباس پوشوندن و
اوردن چسبوندنش به صورتم ب همین ک بردن منو خاب گرفت و هیچی نفهمیدم تقریبا ۴۵ دیقه بعد بازم حالت تهوع اومد سراغم سه بار اول و وسط و اخرای عمل شدید شد ...
بعدشم بردنم اتاق ریکاوری کنار بچم
یساعتی اتاق ریکاوری بودم
بعدش بردنم بخش
روی شکمم شن گذاشتن ، مخدر تزریق کردن و سرم وصل کردن، شیاف گذاشتن گفتن ۸ ساعت نباید چیزی بخورم و تقریبا ۶ ساعت بعد بیحسی رفت
تو اتاق عمل شکمم فشار دادن تو ریکاوری فشار دادن و چندبار تو بخش فشار دادن چون‌بیحس بودم هیچی نفهمیدم فقط بار اخر که تو بخش فشار داد با مشت فشار داد و بیحسیم‌رفته بود خیلییی شکمم درد کرد

بعدش مایعات شروع کردم و سوند دراوردن و راه رفتم
اولین راه رفتن خیلیی سخته خیلییی همراه نداشته باشین نمیتونین اگه تونستین بگین همسرتون یا پدرتون کمک کنه یه اقا کمک کنه راحت تره چون بعد بیحسی من ورم داشتم و خیلی سنگین شده بودم
من به توصیه یکی از مامانا به همسرم‌گفتم اومد کمکم کرد
مامان نون خامه ای🩷🧁 مامان نون خامه ای🩷🧁 ۵ ماهگی
پارت دوم داستان زایمان
و من دیگ واقعا استرس گرفته بودم و ضربان قلب بچه هم رفته بود بالا تا و خب برای بچه دارو و اینا تو سرم ب من زدن ک بهتر شد ولی خودم هنوز سردرد و اینا رو داشتم ک دکتر اومد گفت این دوز آخر ضد سردرد تو سرم رو بگیر اگر بهتر نشی باید اورژانسی ببریمت سزارین و من دیگ از نظر زایمانم خیالم راحت شد و این رو بگم ک واقعا از طبیعی ترسیده بودم و خوف ورم داشته بود ک این شرایط رو بدتر کرده بود..
سرم سردردم هنوز کامل تخلیه نشده بود ک ماما ها اومدن و برام سوند وصل کردن و من رو برا اتاق عمل آماده کردن و با همون تخت چون سردرد داشتم من رو منتقل کردن اتاق عمل رفتم داخل اتاق عمل ی اتاق گرم بود ک پرسنل داشتن لوازم عمل رو آماده میکردن و منم گفتم نگاه ب لوازم نکنم ک بترسم ولی خب واقعا ی حس بیخیال نسبت ب خودم داشتم اما نگران بچه بودم چون سن بارداری من ۳۶ هفته و ۶ روز بود و داشتم زایمان میکردم دکتر اسپاینال اومد و من رو سرگرم کرد و کمرم رو سِر کرد و یهو پاهام داغ شد و بی حس شده م همش قرآن میخوندمو دعا میکردم ک یهو گفتن مبارک باشه دختر نازت بدنیا اومد و از بالا پرده نشونم دادن منم گریه کردم حسابی..بردنش وضعیتش رو چک کنن ک من همش خبر گرفتم و میگفتن خداروشکر کامل و سالم هست و بعد آوردن گذاشتن رو صورتم و حسابی بوسش کردم
مامان آرن کوچولو🩵🫐 مامان آرن کوچولو🩵🫐 ۱ ماهگی
تجربه زایمان🩵✨️
صبح ساعت ۸ رفتم بیمارستان سومین نفر بودم برای زایمان ،عملم ساعت ۱۱ میشد
تو بلوک زایمان اومدن آنژیو کت وصل کردن که برای عمل آماده بشم همچنان آن اس تی وصل بود که ضربان و انقباض بچه رو چک کنن
آنژیو کت و وصل کردن و یه دارو ام نمیدونم چی بود تزریق کردن
بعد تزریق ضربان بچه افت کرد اکسیژن و سرم بهم زدن گفتن فقط نفس عمیق بکش
بعد اینکه ضربان کوچولو پسر برگشت با دکترم تماس گرفتن گفت آماده کنین برای عمل اولین نفر بفرستین ولی قبلش معاینه کنین چند سانت بازه ،۲ سانت باز بودم و هیچی حس نمیکردم
دیگه رفتیم اتاق عمل موقع بی‌حسی هیچی حس نکردم نه درد داشت نه سوزشی همه دردام از استرس یادم رفته بود 🫠
عمل شروع شد به بچه که رسیدن بچه نمیومد بیرون نمیتونستن بکشنش بیرون 🫠انقدرررررر به معده و دنده هام فشار آوردن داشتم میمردم فقط میگفتم خدایا یعنی سالم از اتاق عمل میام بیرون یا نه 🥲
این وسط دکترم و پرستار سعی داشتن آرومم کنن و واقعا تو اون شرایط خوش اخلاقی جواب میداد 😌
و اینگونه شد آرن کوچولوعه من ساعت ۸:۵۵ با وزن ۳۱۸۵ بدنیا اومد 🩵🥹
بعد عمل فرستادنم ریکاوری اونجا ۵ ساعت تمام منو نگه داشتن بخاطر فشارم همش دارو و سرم میزدن نمیومد پایین آخر دکترم اومد گفت بفرستین بخش این تو بیمارستان استرس میگیره 😂
این وسط خانوادم و همسرم خیلی استرس کشیدن اونایی که بعد من عمل کردن همشون رفته بودن بخش به جز من هیچ جواب درست حسابی ام بهشون نمیدادن حداقل بگن سالمم
آرن و دیده بودن ولی از من خبری نداشتن 🥲🫠
من پمپ دردم داشتم خیلی خوب بود .
راه رفتن بعد سزارینم اصلا برام سخت نبود خیلی راحت میتونستم راه برم 😄
خلاصه اگه سوالی دارین بپرسین🩵