۶ پاسخ

عزیزم میخواد جلب توجه کنه
احتمالا از کارای دومی ذوق میکنید اونم میخواد اینکار هارو بکنه بهش توجه بشه
فقط خیلی بهش توجه کن

دختر من که فعلا یدونس دوقلوهای جاریم میبینه اینجوری میکنه حالم بد میشه اعصابم داغون .اصلا حوصله چنین وضعی رو ندارم

پسر منم یه مدت ادا دخترم رودر میورد حتی اون موقع که دخترم ۴ دست وپا میرفت انقدر ۴دست پا را رفت که سر زانوهاش سیاه سیاه شده مثلش حرف میزدا میگفت دادا دد خودشو لوس میکرد اصلا اصلا محلش نداریم تا خوب شد.

دخترای من ۴سال تفاوت دارن دختر بزرگم همینه بخدا بعضی وقتا گریه میکنه میگه ب منم شیر بده🥲خودشو هی با کوچیکه مقایسه میکنه کارای اونو انجام میده چهاردستو پا میره مثل بچه ها حرف میزنه و...طبیعیه ب نظرم

دختر منم همین طبیعی عزیزم

دقیقا بچه های منم همینجورن
دهنم سرویس شده ۱۰ دقیقه باهم بازی میکنن عوضش ۴ساعت دعواا

سوال های مرتبط

مامان فندوق مامان فندوق ۴ سالگی
مامان فندوق مامان فندوق ۴ سالگی
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
تا حالا شده به سلامت روانتون شک کنید من امروزشک کردم تصمیم گرفتم که در حتما پیش روانپزشک. من دوتا بچه کوچیک دارم دخترم چهار سال ونیم پسرم دوسالشه. پسرم شیطونه البته مقتضی سنشه از اون زیاد ناراحت نمیشم اما دخترم متاسفانه تاخیر داره درکش خیلی پایینه حتی از پسرم که دوسالشه خیلی پایین‌تره بماند که برا سلامتیش همه کاری کردیم از انواع دکتر گرفته تا کاردرمانی و گفتار درمانی. بازی درمانی. نورو تراپی. خدارو شکر خیلیم پیشرفت کرده بلاخره با اینم کنار اومدم سپردمش دست خدا متاسفانه چون درکش پایینه خیلی خیلیییییی گریه میکنه خیلی سختم آروم میشه ولی این گریه کردنا منو دیونه کردن به مرز جنون میرسم گاهی حس میکنم پتانسیل اینو دارم که اون لحظه یه آدم بکشم در این حد روانی میشم. امروز یه چرت زد از خواب پا شد بی مقدمه شرو به گریه کرد هر چی خواستم آرومش کنم نشد گفت غذا میخورم هر چی خواست براش آوردم. گفتم فقط آروم شه اما نشد. عدسی خیلی دوس داره بخاطر اون اکثرا درست میکنم از دیروز یه مقدار مونده بود گفت اونو میخوام براش گذاشتم اما باز جیغ و گریه که نمیخورم. گفت نیمرو میخورم خواستم براش درست کنم انقد گریه کرد جیغ زد تخم مرغا از دستم افتاد شکست با تابه تو دستم انقد خودمو زدم انقد به سر و کلم زدم که الان همه بدنم درد میکنه بعدش زود رفتم تو اتاق در و بستم گوشام گرفتم تا صدای دخترم رو نشنوم انقد گریه کردم آروم شدم بعدش زنگ زدم مادرشوهرم که طبقه پایینه که ببرتش بلکه یکم آروم شه اونم اومد تا حال و روز منو دید یه لیوان آب سرد داد دستم دخترمم برد خداروشکر تا اون بردش آروم شد. اما من با اینکه آروم شدم اما هنوزم دستام میلرزه تپش،قلب دارم برا حالم نگرانم