۶ پاسخ

واقعا بچه مردم مسئولیت داره،جدای از پرو شدنشون کثیف کاریشون و اینکه بچه ازش چیزای بد رو یاد میگیره مسئولیتش زیاده کافی بخوره زمین دماغش خون بیاد خدا و پیغمبرم بیان روی زمین شهادت بدن میگن عمدا کردی،این سری بهش بگو بچه مسئولیت داره و من نمیتونم قبول کنم از طرفی من از پس بچه خودمم برنمیام دوتا بشن که اصلا رودربایستی نکن بابا

وای خدا عجب مامانی طفلک بچه

دیگه راه نده با این اوصاف

بعضیا چطور مادر میشن🙃
میگین همش بچه هم اینور اونوره
قصد جسارت ب شمارو ندارم ولی بقیه جاها که میره خب چجوری ب اون ادما اعتماد میکنه یچشو میسپره
اونم تو این سن که هنوز خوب خوب حرف نمیزنن و قدرت دفاع ندارن

بچه زبون بسته الهیییییی

تاشب عوضش کنه خو بیل میخوره تو کمرش زودتر عوض کنه
جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت نبود

همسایه منم بچش میاد من میگم وقت استراحتمونه حالامامانش ز زده ک هر وقت بیدار شدی بگو بیاد گفتم اگر مساعد بودم چشم و الان دو ماههمساعد نیستم😂

اوووف چقد کار برات درس کرده

سوال های مرتبط

مامان گل های من ❤️🫠 مامان گل های من ❤️🫠 ۳ ماهگی
خلاصه اگع دردام کمی میرفت منم خوابم میبرد از بس خوابم گرفته بود خالم نیشگون میگرفت اگه میخوای بخوابی بگو منم بخوابم😂😂یا بهت سوزن میزنم منم که از سوزن ترس داشتم زور میزدم ولی نمیشد که نمیشد خالم میگه موهاش پیداس چندتا زور خوب بزنی اومده تو بغلت🫠 گفتم وقتی پیدا از موها بگیرش بکشش بیرون🤣🤣 اینقدر خندیدن گفت الان اینجوری میگی بعد نمی‌خوای کسی چپ نگاش کنه زور زدم زدم اخر ساعت 2/10دقیقه بود که خانم سها بدنیا اومد وقتی بدنیا اومد بند ناف دور گردنش بود 🥺🥺 خلاصه شروع کرد گریه کردنو خالم نافشو زد بعد دیگه داد دست مادرشوهرم
مادرشوهرم تمیزش کرد لباس پوشوند قنداق کد خوابش برد بعد خالم دیگه جفتمو دراورد رحممو جمع کرد جامو عوض کرد رفتم خوابیدم گفتم اخیش راحت شدم که خانم از خواب بیدار شد مادرم درش اورد شیرش دادم شیر که نداشتم ولی خب میک میزد به بدبختی وزنشم موقع که بدنیا اومد 3کیلو بود
کمی بعد خالم خونریزیمو کنترل کرد گفت خداروشکر خونریزی نداری پارگی هم نخوردی
اینم از زایمان من که بچه رو خونه زاییدم🤭🤭
دومی هم ان شاءالله خونه میخوام بدنیا بیارم
مامان 🌺فاطمه خانم🌺 مامان 🌺فاطمه خانم🌺 ۲ سالگی
سلام مامان گلیا
خوبید؟
آقا من الان تو دوره پی ام اسم بعد غروب با ماشین منو همسرمو بچم رسیدیم دم در شوهرم پیاده شد در پارکینگو باز کنه(در به سمت بیرون باز میشه) دخرمم زور زور که پیاده شم
خلاصه بهش گفتم همینجا پیش ماشین بمون تا مامانم پیاده بشه دوید سمت خیابون دویدم گرفتمش چادرم افتاد از سرم اومدم چادرمو درست کنم دوید سمت در خونه یعنی خدا رحم کرد شوهرم درو نکوبوند تو صورتش وای خیلی بد بود
بعدم که دیدش بم گفت خاک تو سرت نمیتونی یه بچه رو بگیری
وای یعنی انقدر عصبانی شدم (در حالت عادی اینطور نمیشه) اما وقتی اومدیم خونه برای اولین بار سر دخترم داد زدم
خیلی هم صدام بلند نبود اما اونقدری بود که دخترم ترسید و از ترس صدام خودشو محکم میچسبوند بغلم الهی براش بمیرم.... خدا لعنتم کنه که سرش دا. زدم به خدا خیلی پشیمونم همینطور دارم گریه میکنم فقط اون صحنه یادم میاد که با چشمای گرد دوید تو بغلم و گفت ترسیدم ترسیدم مامان
تو رو خدا یه چی بگید آروم شم
یه چی بگید دلم اروم شه
وای خدااا
الان خوابیده من دارم گریه میکنم