۱۱ پاسخ

فقط موندم پس فردا تو مهد کودک و مدرسه کع ما با بچه هامون نیسیم این بچه های بی ادب نسل جدید چجوری میخان باهاشون رفتار کنن. ...خ نکران این موضوعم چون پسر منم مظلومه

بچه ها از ما یاد میگیرن موقع عصبانیت چطور رفتار کنن
ما الگوی اوناییم
تو این شرایط که طرف مقابل از بچه ی ما بزرگتره باید ورود کنیم
صرفا زدن رو خاتمه بدیم
و توضیح بدیم دست برای زدن نیست ما همدیگه رو نمی‌زنیم
و بچمون رو بغل کنیم و بهش اعتماد بدیم که ما پیششیم و از اون محیط دورش کنیم
وقتی اینجوری درگیری و تنش درست کنیم خود بچمون هم استرس میگیره و خب یاد میگیره که برای هر موضوعی می‌تونه با همه دعوا کنه

منم یه روز رفتم پارک دخترم موهای یه دخترو کشید دختره جوری نبود که دردش بیاد منم زود دخترم چند قدم ازش دور کردم دخترم هنوز حتی حرف زدن یاد نگرفته اون خانمه کلی داد زد سر دخترم منم گفتم ببخشید خانم بچس دوباره کلی به من حرف زد هیچی نگفتم.هممون بچه هامونو دوست داریم ولی واقعا منم مقصر نبودم دخترمم واقعا خیلی کوچیک چیزی حالیش نیست یکم صبر داشته باشیم خوبه

اولا که اصلا بهش فکرنکن دوم اینکه تودلت ببخشش تا حس و انرژی بالایی بگیری سوم پاکسازی کن خودتو مدیتیشن کن تاحالت خوب شه
شمامقصرنبودی اصلا عزیزم

تو خوبی من بودم جرش میدادم...یبار تو خانه بازی یه دختر ک خیلی ام بزرگ تر از پسر من بود بچمو هل داد! مادرشم واستاده بود نگا میکرد منم دست دختره رو کرفتم انداختمش اونور البته اروم... کفتم دفه آخرت بود ب پسر من دست زدی!!! ب مادرشم گفتم بچتو تربیت کن و رفتم

بیشفور بی حیا بوده منم امشب تو پارک اینقد حس بد گرفتم که خدا بدونه

حالا من دخترمو پیاده میکنم از تاب ک نبر بعدی خیلی منتظرش نباشه این دفه منم بی مزه ام.ن اونجوری ن هم اینجوری

چقدر هوچی بوده حاضر نبوده قبول کنع و معذرت خواهی کنه

من جای تو بودم مادر و اون پسرشو جر میدادم تو که کاری نکردی😂😂

وای منم بخاطرهمین چیزازیادپارک نمیبرم بچموبچه اولیم که پنج سالش بودرفتیم پارک الان پسرمده سالشه یه پسربزرگترازخودش زدش رفتم دعواش کردم مادرش نه تنهابچشودعوانکردحتی گفت خوب کاری کرده که زده منم گفتم غلط کرده وزنه روگذاشتم باخداچون واقعابچموداشت خفه میکردبچش ونگامیکردهیچی نمیگفت تازه طلب کارم شدهبودکه بچمودعوانکن

کاش زده بودی تو دهنش کاااااش

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۲ سالگی
سلام خانوما میگم هرکی هرچی میدونه راجب این مشکل من بهم بگه ناراحت نمیشم
من تازگیا یعنی یکسالی میشه که خیلیا رو شبیه هم میبینم مثلا دوتا بازیگر متفاوت رو فک‌میکنم یه نفر بعد بقیه بهم میخندن میگن اینا اصلا شبیه هم نیستن چه برسه یه نفر باشن بعد توضیح میدن با تمسخر که این فلانیه این فلانیع
بعد دیروز تو یه مهمونی بودم به یکی گفتم اینا خواهر دوقلو هستن انگاری شیبو از وسط نصف کنی گفت اصلا اینا باهم فامیل نیستن چه برسه خواهر دوقلو کلی هم خندید بهم
بعد امروز رفته بودیم پارک با خواهرم بچمو برده بودم از این پارک های سرپوشیده یه دفعه من گفتم یا خدا آبجی این دختره که اون طرف بود داشت بازی میکرد الان قبل ما نشسته تو استخر توپ گفت آبجی یعنی نیک ساعته تو متوجه نشدی اینا دو تا خواهر دوقلو هستن گفتم آبجی اینا خیلی شبیه بهم هستن از کجا بدونم گفت خواهر خودتو مسخره کردی اینا زمین تا آسمون فرق دارن
من چه دکتری باید برم چرا اینجوری شدم خودمم میترسم ولی رو نمیکنم
مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی
امشب رفتیم پارک جامون رو یه طوری انداختیم که روبروی سرسره باشیم و پسرم رو ببینیم اولش که شام خوردیم شلوغ بود یا من میرفتم سر میزدم یا شوهرم بعد خلوت شد فقط پسرم بود تو سرسره به بچه اومد یه عروسکم دستش بود پسره من کلا خیلی بچه ها رو دوس داره رفت سمتش برای بازی بچه هه ماشالله هاپاره بلند داد زد که نمیدم مال خودمه برو اونور میخاست قورت بده پسرمو من خیلی آتیش میگیرم کسی سر پسرم داد بزنه چون هنوز صحبت نمیکنه ونمیتونه منظورش رو بگه دیدم داره اشک میریزه میاد سمت ما بدو بدو رفتم سمت اون بچه رو سرسره داد زد که عروسکمو نمیدم بهش مال خودمو منم بهش گفتم خوب به جهنم که نمیدی بار آخرت باشه داد میزنی ها یهو مامان باباش از اونور اومدن که چکار به بچه ما داری گفتم ماشالله این بچس داره مارو قورت میده من پسرم رو آوردم اونام بچشونو بردن شوهرمم از جاش تکون نخورد بگذریم که چه دعوایی باهاش کردم چرا هر کی به پسرم چیزی میگی گریه میکنه میاد پیش من یعنی از این بچه های بی دست و پا قرار بشه که نمیتونه جلو کسی وایسه و خودش جواب بده
مامان لیانا🍓 مامان لیانا🍓 ۲ سالگی
بالاخره یکی از بزرگترین دغدغه هام رو تونستم پشت سر بزارم…
بزرگترین ترسو استرس این چند وقتم از شیر گرفتن دخترم بود😩🥲
که خداروشکر بخیر و خوبی تموم شد…😍
یعنی فقط خدا میدونه چقدر فکرم درگیر بود…
البته چندروزه از شیر گرفتم ولی فرصت نمیکردم بیام اینجا بنویسم…
میخواستم مفصل بیام توضیح بدم چون خودم همیشه خیلی دغدغه داشتم…
من دخترمو تدریجی با روش ۴*۴ گرفتممم و بااااید بگمممم که عاااالی بود واقعاااا😍
خودم اصلا اصلا فکرشو نمیکردم که بتونم دخترمو تدریجی از شیر بگیرم اخه خیلییییی وابسته بود…
ولی نمیخواستمم یهویی بگیرم که بهش ضربه بخوره…
گفتم حالا تست میکنم دیگه انشاالله راحت کنار بیاااد…
البته اطرافیان همش میگفتن اینجوری بچه اذیت میشه یهویی بگیر بی دردسره اما من گوش نکردم پامو کردم تو یه مقش که من تدریجی میگیرم😂
که خداروشکر خیلی راضی بودم….
نه خودم زیاد اذیت شدم نه دخترم
البته که یکم بیقراری داشت اما خب این یه چیز طبیعی بود و من تو این دوران خیلیییی خیلی ارامش داشتم و کلا همش یه جوری سرگرمش میکردم که یاد شیر نیوفته…
تو‌ تاپیک بعدی روش ۴*۴ رو‌توضیح میدم اگه کسی خواست استفاده کنه اینجا طولانی میشه💙