من همیشه لباسامو انلاین میخرم راضی هم هستم امروز میخاستم برا پسرم برم لباس خونگی بخرم گفتم بذار اینبار برم بیرون ببینم چی هست یکمم هوا بخوریم رفتم تو مغازه یه دختر از پسر خودم کوچیکتر بود شاید یکسال و پنج ماه اینا بود پسرم عاشق بچه هاس رفت پیشش گفت نینی خوشکله. و میخاست دستش بگیره رفت جلو دختره پسرمو چنگ زد پسرم ترسید اومد عقب اخه یه دختر عموهم دارم از شاهان کوچیکتره خیلی شاهان میزنه شاهان دیگه ترسید ازش اومد کنار من اما هی دلش میخاست بره پیشش و هی میگفت نینی خوشکله بعد اینم مامانش و خاله اش و مادربزرگش ک یه ۲۰۰ کیلو وزن داشت اومدن یدونه شلوار فقط برا این بخرن دسته جمعی😂این مادربزرگ گامبو ب پسر من گفت بیا پیش نینی حالا با لبخند پسر منم بمن نگاه کرد گفتم برو مامان باش بازی کن اخه پسرم عاشق اینه با بچه ها بازی کنه همین رفت سمتش مادربزرگ بیشعورش ب دختره گفت دلسا بزنش منو ببینی اینقدر عصبی شدم گفتم خانم از سن و سالت خجالت نمیکشی از هیکلت بکش یعنی چی ک بهش میگی بزنش واقعا نمیدونم مریض بود روانی خر

۱۴ پاسخ

مردم رَد دادن

حتما که روانی بوده خاک بر سرش کنن

از کدوم پیجا میخری

بعضی‌ها نمیدونم چه فکری میکنن
ماهم تابستان پارسال خونه ی بابام بودیم زنداداشم وپسرش هم اونجا بودن
پسر داداشم نه ماه از پسر من بزرگتره
همش بهش یاد داد که بزن و...‌
حالا باسیل زدنش و چنگ زدنش هیچی
چندبار باچوب محکم زدتوسر بچم
یکبار هم یجوری گازش گرفت که لپش تاول زد بچم

بعد زنداداشم ذوق میکرد یکباربه پسرش نگفت نزن یا نکن

کمش بودمن بودم میرفتم جلوش میگفتم من بزنمت خوشت میاد وحشی

خاک تو سرش

متاسفم
هر چقد ما برای تربیت بچه تلاش می‌کنیم یه عده دارن تر میزنن

وا خدا یه عده رو خر آفریده

چه بی شان و شخصیت

خاک برسرش

کم گفتی یه چهارتا بیشتر بارش میکردی زنکیه عقب مونده

چقدر حس بدی میفهمم منم دوستم اومد پیشم بچش بچمو میزد بجایی که بگه نکن می‌گفت قلدر مامان وزه مامان نکن الان میگن چقدر زورت زیاده

اوا داشته حیوون خونگی تربیت میکرده یا نوه 🤣🤣🤣

😄😄😄😄😄😄

سوال های مرتبط

مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی
امشب رفتیم پارک جامون رو یه طوری انداختیم که روبروی سرسره باشیم و پسرم رو ببینیم اولش که شام خوردیم شلوغ بود یا من میرفتم سر میزدم یا شوهرم بعد خلوت شد فقط پسرم بود تو سرسره به بچه اومد یه عروسکم دستش بود پسره من کلا خیلی بچه ها رو دوس داره رفت سمتش برای بازی بچه هه ماشالله هاپاره بلند داد زد که نمیدم مال خودمه برو اونور میخاست قورت بده پسرمو من خیلی آتیش میگیرم کسی سر پسرم داد بزنه چون هنوز صحبت نمیکنه ونمیتونه منظورش رو بگه دیدم داره اشک میریزه میاد سمت ما بدو بدو رفتم سمت اون بچه رو سرسره داد زد که عروسکمو نمیدم بهش مال خودمو منم بهش گفتم خوب به جهنم که نمیدی بار آخرت باشه داد میزنی ها یهو مامان باباش از اونور اومدن که چکار به بچه ما داری گفتم ماشالله این بچس داره مارو قورت میده من پسرم رو آوردم اونام بچشونو بردن شوهرمم از جاش تکون نخورد بگذریم که چه دعوایی باهاش کردم چرا هر کی به پسرم چیزی میگی گریه میکنه میاد پیش من یعنی از این بچه های بی دست و پا قرار بشه که نمیتونه جلو کسی وایسه و خودش جواب بده
مامان دلسا و دخترم 🥰 مامان دلسا و دخترم 🥰 ۲ سالگی
امشب دلسا را برده بودم پارک
یه دختر بچه تقریبا ۵ ۶ ساله نشسته بود رو نیمکت داشت گوشی بازی میکرد پیش خودم گفتم چی میشه که یه بچه به گوشی بیشتر علاقه داره تا پارک و بازی
اولش دقت نکردم که مامانش یا باباش کجان بعدشم نفهمیدم کجا بودن که گوشی را داده بودن دست بچه خودشون رفته بودن
یه لحظه رفتم دنبال دلسا وقتی برگشتم دیدم مامان باباش کنارشن و بچه داره گریه میکنه فکر کنم چون گوشی را ازش گرفته بودن خلاصه سکم بعد دختره اروم شد رفت یکم سرسره بازی کرد
بعد با مامانش رفت یه بستنی خرید مامانه اومد نشست رو نیمکت و سرش و کرد تو گوشی و کلا تو دنیای خودش بود
دختره بستنیشو باز کرد ازین پیچ پیچی رنگیا بود گفت عه مامان ازین بستنیاست مامانه حتی سرشو بلند نکرد ببینه بچه چی میگه
دختره هم رفت پیشه یه بچه دیگه بستنیشو نشون داد و یکم بازی کرد

خلاصه ته حرفم اینه کاش برای ساکت کردن بچه هامون گوشی دستشون ندیم،کاش وقتی بچه با ذوق میاد چیزی را نشونمون میده ما هم باهاش همونجور ذوق کنیم،کاش وقتی روحمون مریضه بچه دار نشیم
امشب واقعا دلم گرفت برای اون بچه
و از خدا خواستم بهم توان بده که بتونم برای بچه هام وقت بزارم چ درست تربیتشون کنم🥲
مامان عشق جان مامان عشق جان ۲ سالگی
وقتی بچه اولمو باردار شدم تازه اول شروع کرونا بود
و من کلاسام دقیقا از اواخر اسفند بود اگر اشتباه نکنم ک آنلاین شد
بچه اولم ک دنیا اومد همسرم کرونا گرفته بود و نتونست بیاد همرام بیمارستان
خیلی اذیت شدم خیلیا
ب هر سختی که بودگذشت
خیلی پسرم مهرش به دلم نشست عجیب غریب
اصلا قابل گفتن نیست
داشتم از شدت دوست داشتنش واقعا دیونه میشدم
با خودم فکر کردم که بچه دوم بیارم چون من تنها و دور از خانواده خودم و همسرم زندگی میکنیم به خاطر پسرم به بچه دوم فکر کردم و گفتم زودتر بچه دار بشم با بچم هم بازی بشه
سر کار بودم فکرم پسرم بود یعنی نمیتونم چجوری بگم عاشق بچم بودم شاید بخندین بگین همه عاشق بچه هاشونن اما من داشت واقعا روم تاثیرهای بد می‌ذاشت
خلاصه هی هم میترسیدیم نکنه بچه دار شدم مریض باشه
نکنه ظاهرش مشکل داشته باشه
ولی به هر کلکی بود فکرهای منفی رو دور کردم قرآن خوندم قمر در عقرب رعایت کردم وضو نماز همه چی
با توکل به خدا قصد بستیم برا بارداری دوم
اینجا بهتون تاکید کنم که ابدا توی هیچ زمینه ای به چیزهای منفی فکر نکنید
خدا هیچ بلایی سرمون نمیاره تو هر شرایطی توی زندگیمون هستیم فکر خواست و اراده خودمون هم بی ارتباط نبوده
و من بچم به دنیا اومد
و دکتر شب که اومد بالا سرم گفت بچه قلبش صدا اضافه داره
گفت دو روز دیگه ببرش اکو
من با اون شکم زخمم گفتم خودم باید بچمو ببرم
بردم و دکتر اکو کرد گفت نگران کننده نیست دارو میخوره یکی دو ماه دیگه برطرف میشه
بقیه کامت
مامان ماهان& همتا مامان ماهان& همتا ۲ سالگی
باورم نميشه
امروز جايي بودم يه خانوم كه خيلي به خودش رسيده بودو بو عطر ميداد
كنارم نشسته بود ٢ تا بچه خوشگل و نازم داشت.
به بچه هاش ميگفت امروز عصر بريد خونه مامان جون
من ميخوام برم دكتر اخر شب ميام
بعد بچه هاش رفتن چند متري اونطرف تر بازي كردن
تلفنش زنگ خورد گفت اره عصر ميام شهاب نيستش ماموريته
بچه ها ميذارم خونه مامانم
يه عالمه هم ناز ميومد تو حرف زدنش.
خلاصه قطع كرد. بچش اومد بهش گفت پلي استيشن برام بخر
گفت باشه. بچش كه رفت اونطرف تر گفت خيلي باباش پول ميده كه حالا پلي استيشن هم بخرم
گفتم دوست پسر داري؟ گفت اره يه مرد هست ٨ ساله باهاشم من شوهرم ماهي ٥٠ ميليون بهمون ميده بقيش ماموريت هست
٥٠ تومن جواب زندگي ميده؟ گفتم خونه مال خودته؟ گفت اره
گفتم خب ٥٠ تومن خوبه ديگه تو بچه داري نكن اين كارا
گفت نميشه كمه اصلا نيستش توجه بهم نميكنه
گفتم اگه بچه هات بفهمن تصويرشون به عنوان مادر ازت از بين ميره
گفت نميفهمن كسي تو اين ٨ سال شك هم نكرده . اونم فقط بامنه اونم زن و بچه داره حواسمون بهم هست
ماهي ٣ ٤ روز پيشتر پيشش نميرم .
خلاصه اينم اوضاع ما
با اين مملكت