۶ پاسخ

پسرمن به شدت وابسته من و به شدت بهونه گیر و گریه گریه گریه دیگه دارم روانی میشم 😭😭😭 پیش هیچ کس نمیمونه حتی باباش

خب دو سه بار بعلش میکردی سر میخوردی بعد بهش میگفتی حالا تو

وای دختر من ببرون بریم چنان بازی میکنه تنها منو نمیشناسه صدبار پله هاب سرسره میره بالا سر میخوره یعنی چقدرتحرک داره هرکی جای دخترمن باشه اسکلت میشه بااینقدر فعالیت بدوبدو میکنه فقط... و اصلا بغل من نمیاد چون از اول بغلش نکردم زیااد واصن وابستم نیس

نمیدونم باید چیکار کنیم. منم دخترمو ۴ماه بردم مهد کودک. به شکر خوردن افتادم. وابستگی بچه خیلی بده. مادرو کلافه میکنه. یعنی همش میگفتم یه ماه بره بهتر میشه. ولی بازم به من میچسبه. تو مهد کودکم همش باید میرفتم کنارش مینشستم

دختر منم وابسته اس شدید یعنی حتی با باباش تنها نمیمونه تا من هستم میخواد بچسبه به من ولی بیرون ببرم بازی میکنه کم و بیش
اما باید خودم باشم حتما
ماتم گرفتم از الان اون یه شبی که بیمارستان میخوام برم چیکار کنم بهش فک میکنم گریه ام میگیره بخدا

حالا پسر من از اون ور بوم افتاده بیرون فقط باید بیفتم دنبالش

سوال های مرتبط

مامان 🪷متینا🪷 مامان 🪷متینا🪷 ۲ سالگی
من خسته شدم از دست این بچه
خسته
روانی
دیوونه
نه درست غذا می خوره
یا باید دنبالش کنم براش هم می ذارم که خودش بخوره فقط پرت و پلا می کنه
فقططط
هر چی میگم پرت نکن بدتر انگار با شادمانی شروع می کنه
موقع خواب هم همش لگد می زنه
هر چی می گم پاهات رو بذار روی زمین با قربونت برم فدات بشم جیغ گریه داد
هیچی تاثیر نداره
فقط هر هر می خنده
یعنی چه موقع خواب چه موقع غذا من آنقدر حرص می خورم انگار ببخشید زهرمار داره تو جونم پخش میشه
نمی دونم چی کارش کنم
اینم نیست که حوصله اش سر میره
هر روز به یه بهانه ای بیرون از خونه ایم
نمی فهمم چرا آنقدر لج می کنه
از صبح که پا میشه میگ باهام بازی کن برام کتاب بخون
آنقدر براش کتاب هاش رو خوندم حفظ شدم
هر مدل بازی هم بگین می کنم باهاش چه دخترونه چه هیجانی و بدو بدو
کم آوردم دیگ واقعاااااا کم آوردم
دلم می خواد بنشینم یه گوشه خودمو فقط بزنم و گریه کنم
مگ از یه آدم چه قدر کار برمیاد
که به خونه زندگی و غذا و هزار تا چیز برسی
ازون طرف هم از صبح تا شب با یه بچه فسقلی سر و کله بزنی 😭😭😭😭😭
مامان ماهلین مامان ماهلین ۲ سالگی
دخترم و سه روزه از شیر گرفتم روز اول در طول روز میومد نگاه. می‌کرد من چسب ضد حساسیت زدم با رژلب شب ک شد بردمش پارک بازی کرد حسابی خسته شد اومدیم خونه خوابید یهو وسط خواب بیدار شد سینمو ناز میکرد بوسش می‌کرد بعد گفتم مامان ببین اوف شد خوابید بعد گفت آب بده خلاصه تا صبح برنامه ها داشتیم ک‌ فقط شیر نخوره
صبح روز دوم رفتیم خونه مامانم خواهرم کلی باهاش بازی کرد غروب بردمش شهربازی دونفری کلی کیف کردیم اومدیم شام خوردیم آخر شب باز پارک خواست ک بردیم باز بازی کرد آوردم خونه بهش شام دادم ک سیر بمونه و راحت بخابه شب فقط یه بار بیدار شد آب خواست اما سینم بی نهایت سفت شده و درد داشت
ا
صبح روز سوم بیدار شد فرنی دادم ظهرم غذاشو کامل خورد ولی بی نهایت آب خورد امروز یه
چرت زد و بیدار شد رفتیم حیاط بازی توپ بازی دوچرخه بازی
عصرانه هم خورد و شب باز رفتیم پارک الان بهش غذا دادم دستشویی هم رفت لباساشو عوض کردم اومد رو پام گفت مامان لالا یه تکون دادم خوابید ایشالله واسه همه ی مامانا راحت باشه
تاریخ ۱۴۰۴/۶/۲۵ساعت یازده صبح از شیرگرفتم بمونه یادگاری