امشب دلسا را برده بودم پارک
یه دختر بچه تقریبا ۵ ۶ ساله نشسته بود رو نیمکت داشت گوشی بازی میکرد پیش خودم گفتم چی میشه که یه بچه به گوشی بیشتر علاقه داره تا پارک و بازی
اولش دقت نکردم که مامانش یا باباش کجان بعدشم نفهمیدم کجا بودن که گوشی را داده بودن دست بچه خودشون رفته بودن
یه لحظه رفتم دنبال دلسا وقتی برگشتم دیدم مامان باباش کنارشن و بچه داره گریه میکنه فکر کنم چون گوشی را ازش گرفته بودن خلاصه سکم بعد دختره اروم شد رفت یکم سرسره بازی کرد
بعد با مامانش رفت یه بستنی خرید مامانه اومد نشست رو نیمکت و سرش و کرد تو گوشی و کلا تو دنیای خودش بود
دختره بستنیشو باز کرد ازین پیچ پیچی رنگیا بود گفت عه مامان ازین بستنیاست مامانه حتی سرشو بلند نکرد ببینه بچه چی میگه
دختره هم رفت پیشه یه بچه دیگه بستنیشو نشون داد و یکم بازی کرد

خلاصه ته حرفم اینه کاش برای ساکت کردن بچه هامون گوشی دستشون ندیم،کاش وقتی بچه با ذوق میاد چیزی را نشونمون میده ما هم باهاش همونجور ذوق کنیم،کاش وقتی روحمون مریضه بچه دار نشیم
امشب واقعا دلم گرفت برای اون بچه
و از خدا خواستم بهم توان بده که بتونم برای بچه هام وقت بزارم چ درست تربیتشون کنم🥲

۱۰ پاسخ

یه کلمه قضاوت نکن گرفتن دستشون فقط همونو میگن🥴بچه مسئولیت داره یعنی چی گوشی بدی دستش از سر خودت باز کنی مسئولیت رو ،باید وقت بذاری برای بچه😔

کسی نمیدونه چی درسته چی غلطه

منم زمانی که بچه نداشتم،، وقتی میدیم جاریم به بچه ش گوشی میده و غذا میده بهش، فکر میکردم چه مادر بدی هست که انقد گوشی میده دستش

من تا 2سالگی گوشی به پسرم ندادم

انقد بدغذا هست که روی رشدش تاثیر گذاشته

یعنی اگه برگردم به اون روزا، حتما بهش گوشی میدم که غذا بخوره
خلاصه که نمیتونیم قضاوت کنیم

منم بعدا به جاریم گفتم حلالم کن

اون جمله اخرت همیشه دعای و خاسته ی منم بوده
من خودم با گوشی و تلویزیون مخالف یودم ولی الان با اینکه بچم بهش علاقه نداره یه جاهایی وقتی دیگه هیچ راهی نداشتم کمک حالم بوده

چقدررر ناراحت شدم و غصم شد برا اون بچهه🥲🥲

مریم عزیزم
همینا ک پشت سر هم دارن میگن قضاوت نکن فلان نکن
دوروز دیگه ی بچه پر از تروما و مشکل تحویل جامعه میدن که نه اعصاب داره نحوصله داره افسرده هست و کلی مشکل دیگه
آدم وقتی تصمیم میگیره بچه بیاره
فقط هنر زاییدن نیست
هنر اصلی اینه ک از پس بزرگ کردن بچه بر بیای و با گوشی از سر خودت بازش نکنی
من خودم و مثال میزنم ی آدم پر از تروما افسرده و داعونم چرا بخاطر پدر مادری ک بچه بزرگ کردن بلد نبودن
۹۹ درصد مشکلاتم حتی توی متاهلی هم بخاطر رفتار نادرست اوناس
از کجا میدونم از اینجا که وقتی تصمیم گرفتم بچه دار شم کلی کتاب و مقاله .... خوندم و هی میگم عع اگر اینم بخاطر اون کاره یا شوهرم اگر فلان میکنه بخاطر فلان تجربه هست
یکی دیگه هم اینکه بچه اینا نقطه ضعف یا هرچیزی رو یاد گرفته و با گریه هرچیزی بخاد میگیره دوروز دیگه تو جامعه بدترین ضربه ها رو میخوره چون کسی با گریه تره هم براش خورد نمیکنه

این الان وضعیت من
دخترم نمیخوابه تو گوشی مامانمه
چکارش کنم
یعنی مادر بدی ام؟
بگیرمش جیغو ویغ میزنه دهنمو پاره میکنه
میدونم سمم هست براش
چه غلطی کنم نمیدونم

تصویر

نه آجی این نمیدونم چشه الکی قهر میکنه سر میکوبه زمین موهامو میکشه دیگه عصبیم میکنه واقعا خودمم عذاب وجدان گرفتمه

من قبل از دوقلوهام خیلی سر زنده و شاد بودم زندگی خیلی خوبی داشتم
از وقتی دوقلوها به دنیا آمدن افسرده شدم مشگل عصاب گرفتم کلی مریضی دیگه آمد سراغم منم مجبورم گاهی گوشی بدم دست پسرم تا آروم بشه تمام توان و تلاشم و میکنم برای این که مادر خوبی باشم اما توجه هم میکنم بهش

من خیلی بدم بخدا الا بچم کتک زدم خدا بکشه منو

چقدر من حس میکنم خودم مامان بدیم 😢😢

سوال های مرتبط

مامان دلانا مامان دلانا ۲ سالگی
تجربه ترک گوشی
قبل از هرچیزی بگم چیشد که وابسته گوشی شد دخترم،زمستان گذشته من جراحی ناحیه شکمی برای مشکلم داشتم و نقاهت سختی رو پشت سر میذاشتم همزمان با من پدرم جراحی ناحیه کمر داشتن سه مرحله و مادرم هم از ما پرستاری میکرد هم مراقب دخترم بود و هندل کردن شرایط واقعا سخت بود،تو این مدت پدرم و من نمیتونستیم با بچه بازی کنیم و برای سرگرم کردنش پدرم با دخترم کلیپ میدید و کم کم دخترم به اینستا وابسته شد و تا مرداد امسال حتی غذا خوردن رو با گوشی انجام میداد صبحا پا میشد فقط گوشی میخواست😪
یه روز تصمیم گرفتم دیگه گوشی رو از سرش بندازم و به انیمیشن های آموزشی عادتش بدم،گوشی رو خاموش کردم و یه هفته تمام وقتم رو فقط اختصاص دادم به بازی باهاش و حتی اصرار میکرد گوشی بدم بهش هی سرگرمش میکردم سه روز گذشت یکم بهتر شد دیگه سراغ گوشی نمیگرفت هی بازی معرفی کردم بهش،انیمیشن هارو بهش نشون دادم و کم کم عادت کرد و دیگه حتی گوشی دستم میگرفتم سراغ گوشی نمیومد خداروشکر این دوره هم گذشت ولی خیلی سخت بود🙃
مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی
امشب رفتیم پارک جامون رو یه طوری انداختیم که روبروی سرسره باشیم و پسرم رو ببینیم اولش که شام خوردیم شلوغ بود یا من میرفتم سر میزدم یا شوهرم بعد خلوت شد فقط پسرم بود تو سرسره به بچه اومد یه عروسکم دستش بود پسره من کلا خیلی بچه ها رو دوس داره رفت سمتش برای بازی بچه هه ماشالله هاپاره بلند داد زد که نمیدم مال خودمه برو اونور میخاست قورت بده پسرمو من خیلی آتیش میگیرم کسی سر پسرم داد بزنه چون هنوز صحبت نمیکنه ونمیتونه منظورش رو بگه دیدم داره اشک میریزه میاد سمت ما بدو بدو رفتم سمت اون بچه رو سرسره داد زد که عروسکمو نمیدم بهش مال خودمو منم بهش گفتم خوب به جهنم که نمیدی بار آخرت باشه داد میزنی ها یهو مامان باباش از اونور اومدن که چکار به بچه ما داری گفتم ماشالله این بچس داره مارو قورت میده من پسرم رو آوردم اونام بچشونو بردن شوهرمم از جاش تکون نخورد بگذریم که چه دعوایی باهاش کردم چرا هر کی به پسرم چیزی میگی گریه میکنه میاد پیش من یعنی از این بچه های بی دست و پا قرار بشه که نمیتونه جلو کسی وایسه و خودش جواب بده
مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی
خواهشا کسی نیاد اینجا نصیحت بنویسه راجع به چیزی که میخام بگم امشب پسرم رو برده بودیم پارک یه پارک تو یه منطقه ی بالا شهر همه بچه ها تو قیمت وسایل بازی خوشتیپ بودن و تمییز و مرتب پسر من افتاده بود دنبال بدتیپ ترین بچه ی دنیا والبته شلخته ترین و نچسب ترین که یعنی واقعا خواستنی نبود من اصلا به ایناش کار ندارم خیلی چرک بود و کفش نداشت جورابم نداشت فقط این یه دونه بچه تو پارک اینطوری بودپسر من ثانیه ای ولش نمی‌کرد مدام دنبالش میرفت هر کاری اون میکرد اینم میکرد با همون پاهای برهنه مثلا دویید رفت تو دشویی پارک که شوهرم بدو بدو رفت پسرم رو گرفت ما جفتمون خیلی مایه شدیم ولی من چیزی نگفتم بغلش کردیم رفتیم نگم چه اشکایی می‌ریخت واس اون بچه چون مطمئنم پارک نمیخاست اصلا بازی نکرد فقط چسبیده بود به اون رفتیم یه پارک دیگه که از دلش دراد مطمئنم باورتون نمیشه اینجا هم رفت نچسب ترین و نخواستنی ترین و کثیف ترین بچه رو انتخاب کرد ما شُکه شدیم شوهرم خیلی خیلی ناراحت شد گفت لابد بزرگم شه میخاد بره دنبال آدمای به درد نخور این بچه هایی که میگم دقیقا اونایی بودن که پدرومادراشون تو پارک ولشون کرده بودن واصلا نمیدونستن کجا هستن من بارها از پسرم وقتی میبرمش بیرون این حرکت رو دیدم ولی به شوهرم نگفتم ولی واقعا فکرم رو مشغول کرده چرا باید بره دنبال بچه های کثیف اونایی که کسی کاری باهاشون نداره شلخته هستن و......