۱۵ پاسخ

وای خدا ان شاء الله به حق همین عزیزانش امام حسن و حضرت محمد به خانوادهش برش گردونه صحیح و سالم

وا یه زنگ بزن توروخدا منم ندیده و نشناخته نگران شدم استرس گرفتم🥺چند وقتشه؟ مگه مریضی زمینه ای چیزی داشته؟

انشالله که سالم باشه
خبری شد حتما بگو

اخ مامانش بمیره😔😔

سلام حتما خبرش رو گرفتی ب ما هم بگو
خیلی استرس گرفتم

عزیزم چی شد خبری نشد از بچه؟؟؟

عزیزم زنگ نزدین؟؟؟ منم نگران شدم الان ک تاپیک تو دیدم..

وای برا چی؟؟چش شده بوده مگه
خدا رحم کنه انشالا حالش خوب باشه

نمیدونی کدوم بیمارستان رفته زنگ بزن بیمارستان بپرس

وای خدا چقدر سخته

وای ماروهم خبربده ترسیدم

خودت زنگ بزن. اگه سالم‌باشه که ان شاالله که هست جواب میده. اگه اتفاق بدی افتاده باشه جواب نمیده

خوب یه زنگ بزن ببین چیکارش شده به ما هم اطلاع بده
انشالله که چیزش نشده باشه

اگه کوچیکه شاید چیزی خورده خفه شده🥺🥺

انشاءاللہ کہ چیزی نشدہ زنگ بزن بپرس ناراحت شدم خبر شو بھمون بگو

سوال های مرتبط

مامان یکی یدونم مامان یکی یدونم ۲ سالگی
من شهریور میشه ۲۳ سالم و ی دختر ۲ سال و ۲ ماه دارم پارسال اذرماه سقط ۷ هفته ای داشتم ضربان قلبش متوقف شده بود
.... شوهرم۳۲سالشه خونه نداریم ماشین داریم در حد پراید وانت یخچالی کلا شوهرم هرچی پول درمیارع خرج کار میکنه ....
از نظر خورد و خوراک الحمد ا.. مشکل نداریم
فقط بعضی وقتا منو شوهرم دعوا میکنیم ک اونم طبیعی بین زن و شوهر ...شوهرم پسر عمومه و ما تو خانواده پدری پسر کم داریم فقط شوهرم وداداشش ان و من داداش ندارم دونامون دوست داشتیم بچه اولمون پسر بشه ک ب خواست خدا نشد ولی الان عاشق دخترمونیم و هر لحظه خداردشکر میکنم دخترم۲سال و ۳ ماهشه شوهرم خیلی بچه دوست داره ولی من خودم میگم همین یکی بشه تا بعدا ببینم نظرم عوض میشه یان این طبیعیه ک یکی دختر دوست داره یکی پسر کلا هرکی هر جنسیتیو نداره برعکسشو دلش میخواد نمیدونم برم ای وی اف ک اونم شوهرم راضی نمیشه میگه همه چی دست خداس تو دومیو بیار بعدیو میری ای وی اف ک من دیگه حالم از بچه بهم میخوره 😑نمیدونم موندم توش کی اقدام کنم کیا با رژیم پسر دار شدن و کیا ای وی اف کردن کیا باخواست خدا بوده چ کار گردین
مامان مهیار 👩‍👦 مامان مهیار 👩‍👦 ۲ سالگی
سلام مامانا ، امشب خدا بهم رحم کرد.
امشب میشد ۶ شب که با پسرم و جاریم رفتم هیأت ،همیشه برای مهیار کارتون میزاشتم که جایی نره بشینه کنارم، اما امشب دیدم دوست داره با بچه ها بازی و بدو بدو کنه، نشسته بودم اما یه لحظه چشم ازش برنمیداشتم ، گاهی هم که دور میشد بلند میشدم از دور مراقبش بودم ، بعد منو که می‌دید دوباره میومد سمتم. مراسم که تمام شد، هنوز همه چراغا رو روشن نکرده بودن ، ازدحام خیلی زیادی بود، یه لحظه اومدم که برم پسرم بردارم تو ازدحام گمش کردم، هرچی دور و برم می‌دیدم پیداش نمی‌کردم ، به جاریم گفتم ،مهیار گم شده اونم بیچاره ترسید و میگشت، من با این وضع بچه توی شکمم بدو بدو بگرد، رفتم بیرون هیأت و توی دسته عزاداری و اون صف شلوغ نذری و تاریکی گشتم، مرده بودم ، مثل دیوونه ها شده بودم، داد میزدم پسرم گم شده تو رو خدا چراغارو روشن کنید.
بعد یهو جاریم اومد سمتم پسرم و آورد، بغلش کردم، مهیار گریه من گربه ‌...
گفت رفته بود مهد کودک هیأت ، پسرم ترسیده بود اصن تا ۲۰ دقیقه از بغلم تکون نمی‌خورد و از ترسی که خورده بود فقط گریه میکرد، نمیتونم بگم توی اون چند دقیقه چی به سرم اومد، فقط میتونم بگم قربون امام حسین برم به حرمت این شباش بچم و بهم برگردوند...
من بمیرم برای مادری که یه خار روی پای طفل معصومش میره، وای چقدر سخته اون لحظه من مرده بودم پسرم و فقط برای چند دقیقه نداشتم...
همین الآنم که می‌نویسم گریم میگیره و می‌دونم تا مدت ها این ترس باهام