تجربه زایمان سزارین در بیمارستان تریتا پارت ۶...

وقتی ملاقاتی هام رفتن کمک پرستار اومد کمکم کرد که بلند شم اولین بلند شدن سخت بود یکم و قسمت سخت ماجرا به نظرم همین بود ولی بازم نه به اون سختی که نشه تحمل کرد یا انجام داد منو برد سمت دستشویی کارامو انجام داد پد بهداشتی بهم داد از این شورت های توری پام کرد کمکم کرد بلند شدم رفتم سمت تخت به مامانم گفتن تا برام شکم بند بعد زایمان سزارین بگیرن تا برام ببندن مامانم رفت گرفت آورد اونو بستم یکم هم اون دردم رو کمتر کرد بهم گفتن موقعی که میخام بلند شم ببندم اونو و واقعا وقتی میخاستم بلند شم راه برم اونو میبستم دردم کم که بود کمتر میشد یادم رفت بگم سوند هم دراوردنی اذیت نشدم خیلی فقط یکم سوزش بود...اولین بار فقط بلند شدنی اذیت شدم بعد دیگه خودم به کمک مامانم هر دو ساعت از تخت میومدم پایین راه میرفتم تا خون لخته نشه و هرچی بیشتر راه میرفتم سرپا تر میشدم...توی بیمارستان من کلا چهارتا شیاف استفاده کردم که همون کفایت میکرد پمپ درد هم که بود مسکن هم فقط همون اول بهم داده بودن دیگه ندادن...پسرم که ظهر دستشویی کرده بود منم وقتی ملاقاتی هام رفتن یه لیوان چایی آوردن برام با به شربت شیرین که توش گلابی بود دوتا هم خرما دادن که اول خرما رو خوردم اولین چیزی که خوردم بعد چایی رو مامانم با عسلی که داده بودن شیرین کرد داد بعد یکی دو ساعت هم همون شربتی که خودشون دادن رو خوردم مامانم به بابام سپرده بود که برام آب هندوانه بگیره که توش خاکشیر باشه با کمپوت گلابی اوناهم تاثیر داشتن برای اینکه برم دستشویی غروب رفتم دستشویی که بهم گفته بودن دستشویی برم میتونم شام بخورم...

۳ پاسخ

سوند قبل بی حسی گذاشتن یا بعدش؟

دکترت کی بود؟

درخواست بده گلم

سوال های مرتبط

مامان پسریم مامان پسریم ۲ ماهگی
تجربه سزارین #پارت اخر
نی نی داشت گریه میکرد همه گفتن گشنشه منم تازه در اومده بودم پامو نمیتونستم تکون بدم که بچرو گذاشتن بغلم سینمو دادن به بچه با سختی اونقدر گشنش بود ول نمی‌کرد، از یطرف بی حسی داشت کم میشد درد داشتم یخورده که پرستار اومد بازم ماساژ رحمی داد این دفعه یکم دردش بیشتر بود ولی قابل تحمل بود، 8 ساعت گذشت من اصلا سر درد نگرفتم هی میگفتن حرف نزن سر درد میگیری که پرستار گفت دیگه تا الان سردرد نگرفتی بعدشم نمیگیری و نگرفتم گفتن یچیزی بخور باید راه بری خرما کمپوت بهم دادن بهیار اومد بلندم کنه خیلی هولم کرد بلند شدن وحشتناک بود جیغ کشیدم گفتن بخیت میپره هر قدم که برمی‌داشتم از شدت درد از چشام اشک می‌ریخت سخت‌ترین قسمتش که خیلیم سخت بود همین راه رفتنه بود من کلا یروز هربار که راه میرفتم چشمام از درد سیاهی میرفت پمپ درد اصلا تاثیری رو من نداشت فرداش میرفتم دستشویی از درد غش کردم آوردن مسکن بهم زدن بعدش خیلی بهتر شدم دیگه راه رفتن راحت‌تر از قبل شد ولی هنوزم یکم سخته راه رفتن
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 5
صدای گریه بچم رو که شنیدم خیالم از بابتش راحت شد انقدر ماما و پرستار دور تختش جمع شده بودن من اصن نشد ببینمش ، اون روز من تنها کسی بودم که داشتم طبیعی زایمان میکردم همه لحظه به دنیا اومدن بچه توی اتاقم بودن 😂 ساعت 4عصر بود که پسر نازم به دنیا اومد دیگه زودی بعدش بیهوش شدمو تا یک ساعت و نیم بعدش به هوش اومدم به شوهر و مادرم که دم در بودن گفته بودن بیان پیشم
مامای شیفت هم دوبار اومد شکمم رو فشار دادن درد خیلی زیادی داشت یعنی من دیگه ذره ای جان و تحمل درد کشیدن رو نداشتم
ولی الحمدلله به خیر گذشت با اینکه سختی داره ولی وقتی به چشمای پسرم نگاه میکنم بغلش میگیرم تمام اون سختی ها برام شیرین میشه
دیگه یکم که گذشت و ی یک ساعتی هم خوابیدم ، درواقع خمار بودم فکر کنم از عوارض داروها بود 😴 پاشدم مامانم یکم غذا بهم داد و پرستار اومد کمکم کرد بلند بشم که هم راه برم هم خون و لخته ای اگه هست به واسطه ایستادن خارج بشه کمکم کردن برم سرویس تا بدنمو بشورم و لباس بخش رو بپوشم با درد بخیه حرکت برام خیلی سخت بود اینکه جابه جا بشم و یا بشینم دیگه کم کم آماده شدم ساعت 8 شب بود با ویلچر بچمو گذاشتن بغلمو بردنمون به سمت بخش
مامان فاطمه سما🩷 مامان فاطمه سما🩷 ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3
بعد حدودا 10 دقیقه صدای گریه دخترم و شنیدم و دکتر می‌گفت چقد خوشگله صحیح و سالم 🥹 تا آخرین لحظه نگران بودم که بچم ضعیفه و میبرن بستریش میکنن
صدا گریش که اومد منم از چشام اشک میومد خیلی حس قشنگی بود اون لحظه رو واسه همه آرزو کردم
لباساش و پوشوندن و پرستار آورد صورت دخترم و چسبوند به صورتم کلی قربون صدقه اش رفتم و بردنش تو ریکاوری منم بعد چند دقیقه که بخیه زدن بردنم ریکاوری و اونجا پرستار آورد بچه رو شیر دادم یه ساعتی گذشت و رفتیم بخش کم کم اثر بیحسی داشت می‌رفت شکمم درد داشت ولی پاهام تا 3 ،4 عصر هنوز بی حس بود پرستار یکی دو بار اومد مسکن زد دردش قابل تحمل بود برام تا 8 شب هم گفته بودن چیزی نخورم بعد اون شروع کردم و چای و نسکافه و مایعات خوردم بعد شامم گفتن که راه برم اولین بار خیلی درد داشت با کمک مامانم بلند شدم و راه رفتم ولی بعدش دردم کمتر شد و کمی استراحت کردم دومین بار هم بلند شدم راه برم دردم کمتر از بار اول بود فرداش ظهر هم مرخص شدیم و اومدیم‌خونه انشالله قسمت همه مامانای باردار و اونایی که منتظر نی نی هستن🥹😍
مامان آقا فرهان🧸⚽️ مامان آقا فرهان🧸⚽️ روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم

بعد منو بردن ریکاوری و فشار و ضربان قلبمو چک کردن به ۵دقیقه نکشید منو همراه بچه بردن بخش
تا ۳ساعت من حرف نزدم خیلی کم که واقعا کمک کرد تو نداشتن سردرد کمک کرد تا ۱۲ ساعت بدون حرکت دراز کشیدم و باکمک مادرم و مادرشوهرم به بچه شیر دادم تا ساعت ۱۲ شب که یواش بلند شم و اول یه لیوان چایی و بعد ۲تا نسکافه تو یه لیوان آب ریختم و حل کردم خوردم بعد اون صبر کردم و یکم آب کپود گلابی خوردم تو تایم دراز کشیدنم ۳بار شیاف کردم و البته باید بگم پمپ دردم نداشتم بعد خوردن غذا اومدن سوند رو کشیدن و بلند شم برای اولین راه رفتن یکم سخت بود ولی یکم راه بری بهتر میشی ساعت ۴صبح من دیگه شکمم خوب شد و پسرمم همین که پرستار اومد گفت از الان میتونی غذا بخوری راحت و بودم تا ساعت ۶صبح که یه درد بدی اومد تو قسمت معدم که مردم شیاف کردم و پرستاراومد گفت شاید بخاطر فشاره یا جا به جا شدن رودهاته که گفتن تا ۶عصر باشم اگه ادامه داشت باید بمونم ولی خداروشکر دیگه دردی نداشتم و مرخص شدم

ولی در نهایت باید بگم الان که ۵روزه که بچم بدنیا اومده با خودم کنار نیومدم
زایمان سزارین از نظر من برای ۹۰درصد اونایی که خودشون انتخاب کردن بهترینه یه دسته هم مثل من بودن و راضی بودن یه دسته هم نه طبیعی راضی بودن
اما من فکر میکنم چون خودمو براش آماده نکرده بودم و از نظر جسمی و ذهنی باهاش کنار نیومدم هنوز زخم بخیم حال جسمیم و اون انتظاری که بعد زایمان از خودم داشتم با الانم یکی نیست چون یکم پذیرشش برام سخته ولی در کل گذشت و خوشحالم که بچم کنارمه امیدوارم تمام خانومای باردار زایمان عالی و راحتی داشته باشن🙏🏻🌹
مامان محمد مسیحا 💙 مامان محمد مسیحا 💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین در بیمارستان تریتا پارت ۵...

پسرم با اینکه تازه دنیا اومده بود ولی آنقدر با تعجب به اطراف نگاه میکرد چشماش رو میچرخوند تمام پرستار ها و پرسنل که رد میشدن چشمشون میوفتاد به بچم بازیش میدادن😂 مامانم و همسرم تو قسمت بلوک زایمان از صبح نشسته بودن وقتی منو بچم رو آوردن از پیش اونا رد شدم باهم رفتیم سمت اتاقم جا به جام کردن و رفتن کمک پرستار برام شیاف گذاشت و پد برام گذاشت ولی خب من هنوز حس نداشتم مامانم که پیشم بود حواسش به بچم بود من یکم استراحت کردم همسرم هم اومد پیشمون تو اتاق ناهار خوردن ولی من چیزی نخوردم تا چهار پنج ساعت زیر سرم بالش نزاشتم زیاد گردنم رو تکون ندادم و زیاد صحبت نکردم مامانم بچمو میزاشت روی سینم تا یکم شیر بخوره یا سینم رو فشار میداد تا بیاد دهن بچم هنوز پنج ساعت نشده بود یه ساعت مونده بود تایم ملاقات یکم خودم رو بلند کردم احساس کردم بی حسی که از کمرم زدن کتفم رو درد داد برای همین فهیمدم زوده هنوز سریع جا به جا شدم دوباره تا سردرد نگیرم تا تایم ملاقات دیگه خودم رو بلند کردم و خداروشکر چون چند ساعت اول رعایت کردم مشکل سردرد یا شونه درد نداشتم دیگه خانواده همسرم دایی خودم داداشم بابام همه اومدن ملاقات و رفتن منم عادی بودم دردی که بگم خیلی زیاد بود یا اذیت میکرد نداشتم هروقت حس درد میومد سراغم پمپ درد رو میزدم ولی احساس کردم اگه پمپ هم نبود می‌تونستم تحمل کنم چون درد زیادی نداشتم و واقعاً با شیاف قابل تحمل بود ولی خب من محض احتیاط گرفته بودم دکترم هم گفته بود بهم که نیازم نمیشه و با شیاف دردش کنترله ولی گرفتم من تأثیر داشت ولی احساس کردم تاثیر شیاف خیلی بیشتره...
مامان دلوین خانوم مامان دلوین خانوم ۴ ماهگی
#پارت ششم زایمان
وقتی منو به بخش میخواستن بیارن ،تا اینکه مامانم رو دیدم که اومد بالای سرم گفت سلام مامان کوچولو ،انگار قلبم قوت گرفت (چی دارن این مامانا که وجودشون سرشار از ارامشه و امنیته) دیگه منو به بخش بردن و خیلی سعی میکردم حرف نزدم و سرم رو تکون ندم تا سر درد نگیرم ولی خوب به اندازه کافی حرف زدم و کلی سرم و تکون دادم و بیدار بودم شب چون مامانمم داشت دخترم رو نگه میداشت گفتم گناه داره تنها باشه منم پا به پاش بیدارم و تا جایی که سعی میکردم بیدار بودم.خلاصه وقتی اومدن سوند رو بکشن درد زیادی بازم نداشت و اولین چیزی که خوردم برای اینکه سر درد نگیرم یه لیوان کاپوچینو بود مارک گود دی واقعا حرف نداشت با اینکه زیاد سرم رو تکون دادم و حرف زدم ولی اصلا سر درد نگرفتم،موقعه راه رفتن خودشون یه پرسنلي داشتن که کمکم کرد از تخت بیام پایین و برم دستشویی بیام،دردش خوب بود قابل تحمل بود برام، بعد تا جایی که میتونستم راه رفتم و قرص میخوردم تا دردم شروع نشه، من کلن استانه تحمل دردم زیاده و واقعا سزارین برام خوب بود و دکترمم خانوم دکتر بدرانلویی بهترین بخیه رو برام زد.
مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
"پارت۴بعداز عمل سزارین"
ساعت12و50دیقه پسرم بدنیا اومد و من بیهوش شدم، زمانی بهوش اومدم که بخیه لیزریم تموم شده بود ولی چون هم بی حسی تجربه کرده بودم هم بی حسی کلا بیحال بودم و اصلا حال نداشتم، اومدن بردن ریکاوری وساعت2بردن بخش، رفتم بخش وقته ملاقات بود خانوادم اومدن پیشم ولی انقدر درد داشتم و بیحال بودم که اصلا توجهی به کسی نتونستم بکنم، بعد از وقت ملاقات اومدن برام لباس زیر پوشندن و پد گذاشتن و با یدونه شیاف و بعدش آمپول های درد رو زدن که دردم کمتر بشه، ساعت 5بچمو اوردن کنارم و گفتن دوساعت بعد شیر بده بهش که نتونستم شیر بدم چون سینم کوچیک بود و نوک نداشت طول کشید تا سینمو بگیره، ساعت9شب هم گفتن چیزای آبکی بخورم که بیارن پایین راه برم، با انجیر خیس خورده شروع کردم و کمپوت گلابی و دوغ محلی و چای با خرما و آبمیوه و نسکافه خوردم، اومدن گفتن بیا پایین از تخت و راه برو که اونم خیلی سخت نبود و راحت تونستم از تخت بیام پایین، یکم راه رفتن سخته ولی ادم میتونه اروم اروم راه بره، بعدش اومدن شربت لاکسی ژل دادن نصف لیوان گفتن با آب بخور که من شب ساعت2رفتم دستشویی که فردا صبح ساعت10گفتن مرخصی که تا ساعت2طول کشید
مامان بچه قشنگمون💞 مامان بچه قشنگمون💞 روزهای ابتدایی تولد
#پارت_چهار_زایمان
بیدار که شدم توی ریکاوری بودم اما نمیدونستم ساعت چنده دیگه یکم گیج بودم.. پرستار بهم گفت برات مسکن و شیاف زدیم. من کمی درد مثل پریود زیر شکمم حس میکردم که قابل تحمل بود. چند دیقه‌ای خوابیدم تا اینکه اومدن ببرنم بخش، بردنم اتاقم،کارامو انجام دادن و گذاشتنم رو تخت و رفتن. تازه حواسم داشت جمع میشد، حواسم‌رفت به پاهام که گزگز میکردن و نمیتونستم تکونشون بدم. بچمو هم اوردن.. حالا خیالم راحت بود که بالاخره گذروندم..
از فشارهای رحمی باید بگم که درد داشت ولی کوتاه بود، برای من شاید روز اول تا وقتی که بی حسی پاهام بود ۵_۶باری اومدن فشار دادن...از اولین راه رفتنم باید بگم که سخت بود، من اون لحظه هم درد زیر شکمی داشتم هم یه حس سوزش خیلی بد سر بخیم، با مصیب دو تاقدم برداشتم، وقتی دیدن اذیتم برام شیاف و مخدر زدن که چند دیقه بعدش آروم شدم.
راجب پمپ درد هم میخواستم بگیرم، همسرم هم رفته بود پذیرش کاراشو انجام بده اما آنقدر زایمان من سریع اتفاق افتاد ک بهم نرسید و دکتر هم گفت لازم نیست اصلا.
این بود تجربه‌ی اون روزم:)