۲۸ مرداد رفتیم برای زایمان
رفتم برای فشار بستری شدم توی ۳۹ هفته کامل، وقتی رفتم فشارم رو ۱۶ بود بستریم کردن فشارمو با سرم هی اوردن پایین بهم سوند وصل کردن
اصلا هم درد سوند اون چیزی نیس که خیلیا اینجا میگن هیچی هم نیس در مقابل بقیه دردا😂
سوندو وقتی میزنن یه سوزش کوچیک داره مثل سوزش عفونت ادراری
بعدم سریع منتقلم کردن اتاق عمل همه چی یهو انگار روی دور تند افتاد
بهم بی حسی میخواستن بزنن که تا ۳ بار سوزنو فرو کردن تا نخاعمو پیدا کنن بی پدرا😂 ولی بازم دردی نداشت خیلی سریع همه جات داغ میکنه و چیزی حس نمیکنی.
من بعد بی حسی بعد اینکه شکممو باز کردن یه لحظه سرگیجه گرفتمو حالت تهوع و توی اتاق عمل بالا اوردم
همون لحظه بچه رو هم کشیدن بیرون که تا اوردنش بیرون خرابکاریش هم کرد.
خلاصه بخیه رو زدن شکمم بستن ولی انگار هر لایه که میبستن هی فشار میدادن بره تو.
اخراش بی حسیم داشت میرفت چون درد از پهلوهام شروع شد
بعد از عمل که میخواستن منتقلم کنن به بخش شروع کردن به فشار دادن شکم که جیغم رفت هوا خیییلی حرکت داغونیه بعدش از این تخت به تخت منتقل کردنت بدترین حاله.
بعدشم که شب اولو حتما باید با شیاف بگذرونین وگرنه درد نمیزاره بخوابین.
فرداشم که یه از تخت پایین اومدن دارین که سخته ولی نشد نداره.
ولی بدتر از همه اینا برای من حموم بعد زایمان بود که واقعااااا وقتی رفتم زیر اب نشستم رو چهارپایه پانسمانمو که باز کردم فقط گریه کردم چون واقعا حس بدی داره.
فکر کن تا چند روز پیش شکمت از بچه پر بود الان چی داری؟ یه شکم پاره شده و بخیه خورده ی اویزون که از لای پات هم همینطور هی خون دفع میشه🤦‍♀️🤦‍♀️

۲۳ پاسخ

وای سزارین خیلی سخته واقعا متوجه ام چی میگی با اینکه تجربه ش نکردم ولی میتونم درک کنم خیلی سخته ...‌اما بازم معلومه که زن قوی هستی وبهت افتخار میکنم بابت لبخندها و صبوری هات و تبریک میگم الان دیگه بچتو که بغل میگیری همه سختی ها از خاطرت میره....بهت خسته نباشید میگم مادر مهربون وفداکار😘برای منم دعا کن بتونم طبیعی زایمان کنم

عزیزم‌ یه سوال داشتم
من انتخابم سزارین
و اینکه من خودم تولدم ۸ آذر هست
دوست دارم دختر همون روز به دنیا بیاد اگه قسمت باشه همون روز بیاد
میشم ۳۹ هفته میگم خطر نداره تا اوتروز دکتر صبر کنه ؟ زودتر در نیاره ؟

امتحان میکنم مرسی

الهی چه تجربه تلخ و شیرینی
خداروشکر که جفتتون تنتون سالمه
خیلی برات خوشحالم
الان باید با بچه داری و بیخوابی حال کنی😂الان من بی صبرانه منتظرم این روزایی که تعریف کردی رو از سر بگذرونم که نخواب دارم نه حال🤦🏻

الهی برات بمیرم یادته اوایل راجب زایمان ک صحبت میکردیم از ماساژ رحمی و فشاراش میترسیدم؟لامصب بدترین چیزه
خدا سلامتی بده بهت عزیزم سریعتر این بخیه هارو بکنی بندازی دور این چند روزم سریع بگذره
خودت الان چطوری؟سردرد و کمردرد داری؟
نینی جوووون چطورهههه عسلچع؟

تجربه زایمان طبیعی رو یه جور درده سزارین سه جور دیگه ، هر تجربه ای که می خونم گریه ام می گیره برای خودمون😭

اول اینکه خداقوت، خیلی مبارک باشه.
و مرسی ازاینکه تجربتون رو گذاشتید
🤗💜

اون فشاری که به شکم وارد میکنن برای تخلیه خون باقیموندس
یه چنین چیزی
جفت و ...

عزیزم بیمارستان دولتی بودی یا خصوصی؟

مبارک باشه انشاالهه قدمش پراز خیر و برکت باشه برات ن

اره درد خودش داره ولی اگه پمپ درد داشته باشین اصلا درد فشار شکمی و از تخت اومدنو ندارین

گریم گرفت و خودمو تصور کردم😢کاش زایمان برای همه خیلی خوب پیش بره

مبارکه عزیزم ❤️
منم از سزارین بخاطر همین چیزایی که گفتی وحشت دارم واقعا با همه سختیش ترجیحم زایمان طبیعی بود ولی سزارینی شدم دیگه

خداقوت عزیزم
خداروشکر که بسلامتی این روزها رو گذروندی و بچه تون رو صحیح و سالم در آغوش گرفتی.
واقعا سخته

مبارکه عزیزم مادر شدن واقعا سخت ترین کار دنیاست ولی ارزشه اولین لمس نی نی رو داره

مبارک عزیژم

عزیزم خداروشکر که بسلامتی فارغ شدی و خدا قوت واقعا منم خیلی استرس و ترس دارم مخصوصا اونجایی که فشار میدن شکمو جاریم میگفت تو بیحسی فشار دادن متوجه نشد امید دارم برا منم همینطور باشه و متوجه نشم گاهی یادم میوفته تپش قلب میگیرم .سونو هم نوشته بود سفالیک امیدوارم بچرخه و خودشون بگن سزارین اجباری بشم بخاطره هزینه و اینکه از طبیعی متنفرم و بیشتر میترسم تا از سز .خلاصه قدمش مبارک باشه مامان رستا خداروشکر که الان بهتری و مراحل سخت تموم شده حالا سختی و شیرینی بچه داری رو میگذرونی اما میگم که شیرینه بعد ۹ ماه انتظار این سختی ❤️

عزیزم ممنون که تجربتو کامل باهامون به اشتراک گذاشتی🙂🙂❤️

دکترت کی بود؟

🙂🙂🙂🙂🙂💔💔💔💔💔وای وای وای
توی بیمارستان رفتی حموممم؟🥲
عی خدا😭😭

عه زاییده بالاخره😁
مبارک باشه عزیزم ❤️

بد بود که🥲🥲🥺

باقسمت آخرش بغض کردم 🥺

سوال های مرتبط

مامان ملوری🦢 مامان ملوری🦢 روزهای ابتدایی تولد
#تجربه سزارین

زایمان من اختیاری بود با اینکه زایمان دوم بود ولی زیر میزی دادم
روز زایمان خیلی استرس داشتم با همسرم و خواهرم رفتیم بیمارستان چون مادرم بچه هامون و نگه داشته بود اول همسرم کارای بستری رو انجام داد بعد من رفتم بلوک زایمان لباسامو عوض کردم بهم سرم زدن خیلی از سوند میترسیدم ولی درد نداشت فقط حس بدی بهم میداد مثل کلافگی رفتم طبقه بالا اتاق عمل خیلی ترسیده بودم سردمم بود بعد از پرسیدن چندتا سوال مثل گروه خونی و نداشتن بیماری بردنم اتاق شماره ۲ البته من فیلمبردارن داشتم و مدام از همه جام داشت فیلم و عکس میگرفت🤣نشستم روی تخت اتاق عمل اومدن برام امپول بی حسی بزنن یه لحظه حس کردم برق از توی پام رد شد به ثانیه نکشید بی حس شدم اون حس بد سوندم از بین رفت واقعا اونقدر درد و ترسی که میگفتن نداشت سریع خوابوندنم روی تخت یه پرده کشیدن جلوم از ترس شروع کردم به گریه کردن ولی همه دلداریم میدادن که نترس چیزی حس نمیکنی واقعا هم چیزی حس نکردم فقط انگار یکی داشت شکممو ناز میکرد حس خوبی داشتم یه دفعه صدای گریه دخترم اومد وای بهترین لحظه عمرمو برای بار دوم تجربه کردم اوردنش پیشم کلی بوسش کردم بعد از بخیه شکممو دوبار فشار دادن که بازم دردی حس نکردم بعد بردنم ریکاوری بعد از ۱۰ دقیقه بردنم توی اتاقم تا ۸ ساعت باز ناشتا بودم فقط سرم بهم میزدن بعد از ۸ ساعت گفتن مایعات فقط بخور بعدم اومدن سوندمو کشیدن من بلند شدم راه رفتم اولین بلند شدن واقعا یکم درد داشت ولی قابل تحمل بود
مامان رقیه سادات مامان رقیه سادات ۱ ماهگی
قسمت ۸
.۱۱ونیم بیحس شدم همون لحظه که سوزنو زد به کمرم بیحس شدم و اصلا هم سوزنش درد نداشت خوابوندنم رو تخت یه چی زدن جلو صورتم و شروع کردن ۱۱ ونیم که شروع شد ۱۱و ۴۰ دقیقه صدای گریه دخترم اومد و من با ارامش ترین بودم از اون لحظه به بعد و هیچ دردی نداشتم ولی هی از حال میرفتم حین عمل که دکتر بیهوشی میگفت چی زدن به این تو زایشگاه که این هی از حال میره ولی اون لحظات انقدرررر اروم بودم بعد اون همه درد شدید که دلم میخواست بخوابم دکترم گفت بخواب .ولی نمیتونستم اب دهنمو قورت بدم اصلا حس نمیکردم گلومو .۱۲ اومدم ریکاوری بهم پمپ درد و اینا وصل کردن که خیلییییی خوب بود پمپ درد و پیشنهاد میکنم حتما درخواست بدید دردتون رو فوق العاده کم میکنه .دیگه اونجا گفتن باید بتونی پاهاتو تکون بدی تا ببریمت بخش دخترمم فقط تو اتاق عمل چند ثانیه دیدمش .شکمم رو یه بار تو ریکاوری فشار دادن که هیچ حسی نداشتم تا ساعت ۱ونیم دیگه حس پاهام برگشته بود و یکم درد داشتم که هی برام مسکن زد ۱ونیم اومد ببرنم بخش دوباره شکممو فشار داد که یکم درد داشت ولی بهم گفت شکمتو تا میتونی بده تو مثل وقتی میخوای بگی شکم ندارم تا کمتر دردت بیاد که واقعا کار ساز بود .۱ونیم دیگه رفتم بخش وتا حدود ۷ صبح ۳ بار دیگه شکممو فشار دادن که دردش خیلی قابل تحمل بود .پمپ درد و شیاف نمیزاشت درد داشته باشم.
مامان آوش💫 مامان آوش💫 ۵ ماهگی
تجربه من از زایمان سزارین
روز سوم فروردین برای سونوگرافی به بیمارستان رفتم که گفتن آب دور جنین 8.5به دکتر شیفت زنگ زدن و گفت باید عمل بشم چون بچه هم بریچ بود اومدم خونه یه دوش گرفتم و وسایلام جمع کردم و ساعت 3بستری شدم اول nstگرفتن بعد سوند وصل کردن و انژوکت زدن موقع وصل کردن سوند و بعدش خیلی احساس سوزش داشتم بعد رفتم اتاق عمل امپول بی حسی تو نخاعم زدن اصلا درد نداشت بعدش کم کم پاهام سنگین شد و یه پرده جلوی سرم کشیدن پنج دقیقه طول نکشید که صدای گریه بچم شنیدم و دیدمش اشکام جاری شد🥹پسر سفید قند عسلم هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر عزیز باشه،خداروشکر کردم بعدش شروع کردن به کندن جفت و بخیه و ...با اینکه بی حس بودم اما کندن جفت کامل احساس کردم رحمم میکشیدن بیرون، بعد از بیرون آوردن بچه خیلی از قبلش بیشتر طول کشید حدود یک ربع فقط بخیه و کارای بیرون‌اوردن جفت انجام دادن ،یکم بالا اوردم بعد که تموم شد نیم ساعتی توی ریکاوری بودم درخواست پمپ درد کردم ،بعدم که بلندم کردن و رو تخت خوابوندن با اینکه موقع عمل زیاد اه و ناله کردم و حرف زدم ولی سردرد نگرفتم،کم کم دردام شروع میشد پمپ درد خیلی خوب بود هر بار که اذیت بودم فشار میدادم
مامان 🩵🩶💙محمدرضا مامان 🩵🩶💙محمدرضا ۵ ماهگی
آنژیوکت رو بد جا زد و اولش از آرنج دستمو نمیتونستم خم کنم ، بعدشم که خم میشد خون برمیگشت تو سرم🤕
بعدش سوند رو آوردن، سوند هیچ دردی نداشت فقط یه سوزش کوچولو و یه حس بد که همش فکر میکنی میخواد دراد😑🤕
ساعت یه ربع به یازده با ویلچر اومدن ، بردنم اتاق عمل ، مامانم و خواهرم و خواهر شوهر موندن تو اتاق و ازم خدافظی کردن🥹 و همسرم تا در اتاق عمل اومد🥺 هیچ استرسی نداشتم ، شب نخوابیده بودم چون داشتم آشپزی میکردم برا چند روز ، حسابی خوابم میومد😴جلو در اتاق عمل هم باز فشارمو و ضربانمو چک کردن و چند تا سوال پرسیدن ، بعدش بردن اتاق عمل شماره ۱۱ ، نشستم رو تخت ، تا دکتر خودم بیاد ، دکتر بی حسی گفت خم شو جلو ، آمپول بی حسی رو زد به کمرم درد نداشت ولی باز یه حس خاصی داشت ، یه فشاری به کمرم میومد که یکم‌ ناخوشایند بود ، بلافاصله کمک کردن دراز بکشم و پاهام داغ شدن و دیگه نتونستم تکونشون بدم! دکترم اومد ، اول شروع کرد جای عملو ضدعفونی کردن و بهم‌گفت که نترسم داره ضدعفونی میکنه و متوجه میشم، بعدش گفت که میخوام عمل شروع کنم آماده ای؟ گفتم یس😁😎 از سقف نور چراغ یه جوری بود که دیده میشد دکتر داره چیکار میکنه😮😵‍💫
مامان جوجه🐣🩷 مامان جوجه🐣🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی (پارت۴)
❌❌❌❌❌
با کمک ماما بلند شدم رفت سمت اتاق زایمان تا بحال اتاق زایمان رو از نزدیک ندیده بود و وقتی رفتم داخلش خیلی ترسناک بود برام ،من تا الان دوبار اتاق عمل رفتم اینقدر برام ترسناک نبود که اتاق زایمان رفتم
سریع روی تخت دراز کشیدم و دستگاه اکسیژن و فشار خون و ان اس تی وصل کردن برام ،خیلی درد داشتم و اصلا نمی‌تونستم تحمل کنم که دوباره یه دوز دیگه برام تزریق کردن،دکترم میگفت زور بزن و نمیدونم توان زور زدن رو نداشتم یا زور میزدم بچه بدنیا نمیومد،همون لحظه ضربان قلب بچه کم شد و میخاست ببرن منو سزارین کنن ولی دکترم سریع اومد بتادین ریخت روم و لحظه برش زدن واژن رو هم حس کردم و دونفر کنارم رفتن روی پایه محکم شکممو فشار دادن ،اون لحظه از درد و ترس کلی جیغ زدم و تا مرز سکته کردن رفتم ولی وقتی دخترم بدنیا اومدن اصلا نفهمیدم چی شد فقط اون لحظه بچه رو گذاشتم بغلم همه چیز فراموش شد و باورم نمیشد،دکترم گفت حالا زور بزن که جفتت بیاد بیرون که از درد و ترس رو به بهوش شدن بودم که دکترم گفت برات بیهوشی میزنم راحت بخوابی که جفتت رو بکشم بیرون هم برات بخیه بزنم