سلام خانوما امید وارم حال تون خوب باشه میخواستم از سختیای این دوره طولانی بهتون بگم تا شمام هیچ وقت ناامید نشین من ۲۱سالمه مامان محمد نیکان هستم از ۱۴سالگی تا الان که محمد نیکان قشنگم برام موند خیلی تلاش کردم خیلی سختی کشیدم ۵سال حامله شدم باز سقد شد همه ناامید شده بودن اما من گفتم نه آخر یکی برام میمونه ۵تارو رفتم سونوگرافی به امید اینکه صدای قلب شو بزاره دکتر گفت متأسفانه قلب نداره اما بعد ۵تا محمد قشنگمو باردار شدم با هزار استرس رفتم سونوگرافی دیدم گفت اینم قلبش خداروشکر تشکیل شده بود اما باز تموم نشد چند بار خونریزی اوفتادم شب تا صبح تو بیمارستانا بودم مادرم گریه میکرد من میگم مامان گریه نکن بچه ام چیزیش نمیشه امیدوار بودم ولی دکتر بیمارستان گفت این سقد شده بیا دارو بدیم بقیه شم دفع بشه من گفتم نه بچه ام سالمه چون خونریزیم درحدی بود که تا صبح انگار یه پارچ خون از بدنم خارج شد همه منو دیدن میگفتن این سقد شده مگه بچه ۸هفته چقده که انقد خون ازت آمده ولی خلاصه من گفتم نه بچه ام سالمه امدم خونه صبح رفتم سونوگرافی دیدم صدای قلب محمدنیکان قشنگمو گذاشت گفت بچه ات سالمه هماتوم داشتی دفع شده و کلی سختی دیگه کشیدم اما همش تموم شد و چند هفته دیگه محمدنیکان قشنگمو بغل میگیرم شمام ناامید نشین همه چی به موقع اش درست میشه انشالله

تصویر
۱۵ پاسخ

ای جان دلم بحق حضرت علی اصغر به سلامتی دنیا بیاد 🫶🏼🥹

عزیزم خداروشکر برامنم دعاکن

ایشا... بغل بگیری فندوقتو

انشالله به سلامتی بغل بگیری گلم 🥰
خدا به همه چشم انتظارا بده🙏🏻

انشاالله به سلامتی ودل خوش بغلش می‌کنی

خدابرات نگهش داره

سلام وای ک این بارداریا چقد سخت شده منم چند باری خونریزی میگیرم درحدی ک امید ندارم دیگه وچند تا سنو دادم بعد خونریزیا خداروشکر بچه سالم میموند بااین شرایط سخت تا ماه ۴ ام همش خونریزی داشتم ولی خدا اگ بخواد میشه خداروشکر بابت همچی ولی بارداری خیلی سختی دارم بعد خونریزی فشار بارداری امد بعد فشار قند بارداری امد والان بهم گفتن رحم نرم شده خیلی باید مواظب باشی والحمدلله ان شالله از خدا میخوام ک ب وقتش وروزش ب دنیا بیاد همین❤️

ای جان انشاالله به حق حضرت رقیه صحیح و سالم بغلش بگیری

ای جانم حالتو خریدارم،خدا حفظش کنه برات عزیزم.

ای جانم به این صبر .درکت میکنم .

منم سختی زیاد کشیدم بچه اولم پسرم و پارسال به دنیا اومد زود اومد ولی از دنیا رف زود زایمان کردم . خیلی سختم بود خیلی . هنوزم داغش به دلمه ولی الان خداروشکر لطف خداو معجزش دخترم و باردارم و منتظر معجزه خدای مهربونم که غم دلمو به گلستان کنه خیلی صبوری کردم و دارم میکنم . واقعا منتظر و چشم انتظارم تا دستای کوچولوش و بگیرم .الهی سالم و سلامت بچه هامون و بغل بگیریم . 😍😔🥺❤️

عزیزم💓

خداروشکر، انشالله سالم سلامت بگیری بغلت💜

واقعا داستانتو خوندم انرژی گرفتم عزیزم خدا برات نگهش داره و حفظش کنه انشالله به سلامتی زایمان کنی برا منم دعا کن زایمان خوبی داشته باشم

الهی عزیزم♥️انشالله پسرقشنگتو صحیح و سالم تو بغلت بگیری و زیر سایه پدرومادر بزرگ شه😍😍
چشم بهم بزنی قد کشیده و مردی شده واسه خودش♥️♥️

الهی شکر؛ انشالله خدا برات حفظش کنه عزیزم و صحیح و سالم به دنیا بیاد❤️

سوال های مرتبط

مامان لیلی کوچولو🤱🏻 مامان لیلی کوچولو🤱🏻 ۱ ماهگی
قسمت پانزدهم
رها

اصلا روی دوتا پاهام بند نبودم، حتی فکر نمیکردم دارم خواب می‌بینم، خیال میکردم دیوانه شدم و توهم زدم. یبار دیگه نگاه کردم دو تا خط بود دوباره نگاه کردم دو تا خط بود سه بار چارباره و هر بار که نگاه میکردم واقعا دو تا خط بود …
اگر به نجس و پاکی کف دستشویی اعتقادی نداشتم مطمئنم اینقدر پاهام شل شده بودن که همونجا میشستم روی زمین. به سختی خودمو بیرون کشیدم و با گریه به مادرم زنگ زدم. توی همون هفته دوبار با گریه به مادرم زنگ زده بودم که شوهرم ماشین نداره شما بیاین بریم دکتر از معده درد دارم میمیرم!
وقتی صدای گریه منو شنید اونم۹ صبح با ترس و وحشت گفت:
- رها چی شده؟ معدته؟ طوری شدی؟
و بابامو صدا زد ک از خونه نرو بیرون رها حالش بده بریم ببریمش بیمارستان !
و من از این طرف تلفن بال بال میزدم که به خدا خوبم، به خداااا خوب ترین حالِ جهان رو دارم … اما انگار نه فقط من که هرکسی که سختی های منو دیده بود نمیتونست باور کنه من واقعا «حامله شدم!»
یدفعه داد زدم :
- ماماااان دو دقیقه گوووش بده ببین من چی میگم بعد از اینقدر وحشت کن!
از طرفی کلی شرمنده بودم که داد میزدم و از طرفی انگار چاره ای نبود . یبار دیگه شمرده شمرده گفتم:
- مامان حامله ام .. حالم خوبه بی بی چکم مثبته حامله ام می‌شنوی؟ حامله ام؟
و صدای بووووق ممتد پشت خط و فهمیدم مامانم تلفن رو قطع کرده.
مامان دلانا❤️ مامان دلانا❤️ ۲ ماهگی
و بالاخره رسیدیم به ۳۶ هفتگی...خدافظ استراحت مطلق، شیاف،خونه نشینی،استرس،افسردگی....خدایاشکرت شکرت شکرت😍😍😍
میخوام از تجربه کم بودن طول سرویکسم بگم واستون:
تا پنج ماهگی همه چی خوب بود من خیلی عادی زندگی خودمو داشتم همه فعالیتی میکردم خونه تکونی خرید سیسمونی پله رابطه همه چی...دیگه تو ۲۵ هفته بودم که کم کم کمردرد و دردای واژن اومد سراغم رفتم سونو گفت طول سرویکس شده ۲۷...خلاصه از ۲۵ هفتگی زندگی من تغییر کرد شد همش و همش استراحت مطلق خیییلی بهم سخت گذشت هر روزش اندازه هزار روز واسم میگذشت هر روز کم میاوردم گریه میکردم افسرده شده بودم از خونه نشینی تموم بدنم درد میکرد از بس خوابیده بودم همش پشیمون بودم از بارداری ولی خب چاره ای جز تحمل نداشتم خدا کمکم کرد و با استراحت و شیاف رسیدم به هفته امن ولی از من به شما نصیحت توروخدا از اولش رعایت کنید که مثل من نشید استراحت مطلق و خونه نشینی خیلی طاقت فرساست من که خیلی سختی کشیدم تا رسیدم به اینجا🥲🥲🥲