۴ پاسخ

من کل دوران بارداریمو بنظرم شوهرم دوماهش خونه بود همه ش شهرستان بود کارش ایجاب میکرد .انقد دوران بارداری سختی رو داشتم دست تنها هنوز نتونستم منم دلم پاک‌شه ازش

چون شب قبلش دعوا درست کرد که نیاد

میخواسته راحت بخوابی فکر میکرده پیشت باشه اذیت میشی
اما تو باید بهش میگفتی ک نیاز داری پیشت بمونه تا آرامش بگیری
بعضی مردا اینجوری هستن

عزیزم خیلی سخت من حتی شوهرم بیمارستان نیومد

سوال های مرتبط

مامان کسری جون🥰 مامان کسری جون🥰 ۱۲ ماهگی
پارت پنج :دیگه اومدم خونه و زندگی عادی بود منم درد داشتم ولی با فاصله سه چهار ساعت من خیلی کتاب خوندم کلاس شرکت کردم و علایم زایمان رو میدونستم رو‌خودم کنترل داشتم دست پاچه نمیشدم بگم وای الان ۳سانتنم درد هم دارم گاهی برم بیمارستان دیگه تا شب رفتم حموم چندتا اسکات زدم و شیو کردم و ساک بچه ام زو هم آماده کردم شیاف رو گذاشتم و رفتم بالش بارداریم رو اوردم رو تخت گذاشتم و خوابیدم تا ساعت پنج صبح که با درد تیرکشیدن از شیکم تا کمرم بیدار شدم انگار یه آن برق وصل میشد بهم از شکمم نا کمرم میومد و ول میشد یه جوری بود که اگه سرپا بودم مجبور میشدم بشینم یا دولا بشم ،تو کلاس ها تکنیک تنفس یادگرفته بودم و با اون تکنیک ها کامل دردم رو رد میکردم همسرم ساعت ۷رفت سرکار و من هم بیدار بودم هر یک ساعت دردم میگرفت و ول میکرد منم فهمیدم که نزدیک زایمانم شروع کردم جمع و جور کردن خونه تا همه چی مرتب باشه دردم گرفت برم سر آخر داشتم آرایش میکردم دیدم درد هام خیلی نزدیک بهم حدودا هر ده و پونزده دقیقه یکبار دیگه زنگ زدم به همسرم ساعت ۱۱بود اونم مرخصی گرفت از اداره و اومد خونه تا بیاد یک ساعتی طول کشید مامانم ایناهم رسیدن و با شوهرم و مادرم و خواهرم راهی بیمارستان شدیم قبلش به دکتر زنگ زدم گفت حرکت کن سمت انصاری منم خودمو میرسونم کل مسیر من انقباض داشتم هی با تنفس خودمو کنترل میکردم تا تموم میشد یه نفسی میکشیدم بعدی میومد پشت سر هم خلاصه پست صندلی شوهرم رو گرفته بودم و با نفس هام خودمو آروم میکردم خداشاهده حتی یه اخ نگفتم کل مسیر رو جوری که همشون میخندیدن میگفتن این درد زایمان نیست ما بریم برمون میگردونن میگن این وقتش نشده هنوز
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۱۲ ماهگی
واااای ک چقدر سختههه😫😫😫
دیشب گفتم بچم بیقرار بوده و تب دندون داشته. از ساعت ۲شب یهو تب شدید آورد هر نیم ساعت بیدار میشد و کلی گریه میکرد. تب پسرم اندازه گرفتم شوهرم خوند گفت ۳۷ونیم گفتم خب خوبه دیگه ولی برا اینکه هول نکنم دروغ گفته بود ۳۹ درجه بوده. دیگه دیدم با دارو و قطره کم نمیشه تبش براش شیاف گذاشتم تا ۶ صبح با من بود بعد دیگه بیهوش شدم از خستگی بچه رو سپردم به شوهرم ولی صداش تو گوشم مونده بود. صبح بردمش بیمارستان گفتن ویروسه
از بیمارستان رفتم خونه پدرشوهرم ک با برادرشوهرم سرگرم بشه کلی بهونه گرفته. بعد اومدیم خونه یه ساعت خوابیده بااااز گریهههه رفتم خونه بابام. اونجا دوباره گریههههه برگشتم خونه گریههههه داروهام هیچ اثری ندارن انگار. باز رفتم خونه پدرشوهرم ک با برادرشوهر ۵ساله ام سرگرم بشه. اومدیم خونه باز گریههههه نیم ساعت خوابید که بدو بدو شام گرم کردم خوردم. باز الان گریهههههه دادمش دست شوهرم داره راهش میبره.
دیگه نمی‌دونم چیکار کنم بچم آب شد😭😭😭