۸ پاسخ

واقعا تنهایی سخته
هیچکس تا تجربه نکنه نمیتونه درک کنه ،اینکه همیشه باید روی پای خودت بایستی!!دور بودن تو دوران بارداری خیلی پر رنگ تر میشه!! بدترین حسی که تجربه کردم تو ماه ۴بارداریم بدجور هوس دستپخت مامانم داشتم،اما دور بود!انشالله سایشون مستدام باشه

دقیقا🥺حرف دل خیلیامونو زدی..من تمام خانوادم شیرازن..وااااقعا به خودم افتخار میکنم ک ازپسش براومدم

واقعاااا خدا قوت بده بهتون خیلی سخته بایدم افتخارکنین چون کاربزرگیه من بابام راه دور قبول نمیکرد شرط ازدواج بچه هاش این بود ک حتما تو شهر خودمون باشه حتی اطرافم درحد یکی دوساعت قبول نمیکرد ما اول نمیفهمیدیم بعد ک اومدیم تو زندگی فهمیدیم نزدیکی چقدر بهتره راه دوره

منم از خانوادم دورم
ازخانواده ی همسرمم دورم
البته شرط ازدواج این بود که نزدیک هیچ کدوم از خانواده ها نباشیم
خیلی خیلی خیلی راضیم
ماهی یه بار میرم سرمیزنم
با کلی عزت و احترامو پذیرایی خوب بدون حرف و حدیث و سخن .
تلفنی هم جز موارد خیلی خیلی ضروری ارتباط نمیگیرم.
دوتا جاریم نزدیکن به مادرشوهرم
یکی از جاریام خودش داره روانی میشه
اون یکی هم از تربیت خوب مادرشوهرم سه تا روانی تحویل جامعه داده.
حتی خانواده ی پدریمم از نظر سبک زندگی وتربیتی قبول ندارم وخداروهرروز هزاران بار شکر میکنم که از هردو خانواده دورم.

اونوق اینا همه هست من ۲ تا بچه و الان ۱۱ ساله غربتم برمیگردم میبینم من ک یه دختر بودم و نازنازی خیلی خیلی قوی بودم ک تونستم تااینجا بیام

خانوادت، دوستات، همه دورن ازت، خیلی بده، خیلی, منم دورم.

منم خانوادم بوشهر هستن خیلی دوریم دقیقا با بند بند وجودم درک میکنم این حرفهارو چون همه رو تجربه کردم
و حتی الان که اینو گفتی اشک از چشمام سرازیر شد 😭😭😭

منم ۱۳ ساله از خانوادم دورم روزهایی ءذروندم که خرکس بود جا میزد و کم می اورد

سوال های مرتبط

مامان گیسو مامان گیسو ۲ سالگی
دوسال گذشت ،دوسال پیش همچین شبی احساس عجیبی داشتم رو مبل دراز کشیده بودم و به شکم برآمدم نگاه میکردم و با تکون های دختر کوچولوم خودمو آروم میکردم ،شبش با ناراحتی و بهونه های آخر بارداری با علی قهر بودم و با قهر خوابیدم صبح روزبعد کیسه آبم پاره شد و ساعت ۵:۵۵دقیقه بعد ازظهر گیسو خانوم بدنیا اومد ،خاطراتمو مرور میکنم میبینم چقدر این دوسال زود سپری شد چقدر تغییر کردم چه لذت هایی،چه از خودگذشتگی هایی، چه موهای سفیدی که به سفیدی های قبلی اضافه شد... با تمام این ها این سمانه با وجود گیسو خیلی قویه ،باید بگم به خودم افتخار میکنم با همه ی پایین بالایی هاش ،باهمه ی سختی هایی که فقط خودم میدونم چه بر من گذشت ،با تمام تنهایی هاش ، تو یه شهری که دوسش دارم ولی دور از خانواده ...
خداروشکر میکنم بابت همسرم که همیشه تگیه گاه بود و نذاشت این سختی ها برام بغض بشه .
الان که اینارو مینویسم گیسو رو پام خوابیده قبل خواب با دستای کوچولوش موهامو ناز کرد بعد بوسم کرد و زود خوابش برد،چی میخوام دیگه از این دنیا  من خوشبخت ترین مامان دنیام🥹
مامان آرتا مامان آرتا ۲ سالگی
مامان 𝕾𝖍𝖆𝖍𝖆𝖓 مامان 𝕾𝖍𝖆𝖍𝖆𝖓 ۲ سالگی
سلام دوستان عزیز
سال نو مبارک 🌱
انشالله که سال جدید سالی همراه با سلامتی و آرامش باشه ❤️
(پیشاپیش اگر خاطر عزیزی آزرده میشه معذرت میخوام )
در ابتدا میخوام بگم که روزی هزاران بار خدا رو شکر میکنم بخاطر وجود بچه ها برای سلامت بودنشون🙌

شاهانم در کل از اول بچه آرومی نبود و سخت کنار میومد با هر چیزی واقعا گاهی کم میارم
دوستانی که منو دنبال کردن از ابتدا میدونن تا یکسالگی پیر شدم با آلرژی شاهانم
واقعا از به اشتراک گذاشتن این مطالب خودمم راضی نیستم اما شاید کسی بتونه کمکی کنه که منم بتونم به خودم کمک کنم

پسرم بشدت بد اخلاق و بدقلق هست
برای دارو خوردن،غذا خوردن،پوشک کردن و هر چیزی گریه میکنه عصبانیتش و با گاز گرفتن من یا کوبیدن سر خودش به زمین نشون میده خیلی سعی میکنن آروم باشم و حواس شو پرت کنم اما نمیشه
درمونده شدم از‌گریه و بهونه گیری هاش فقط ساعتی که خوابه آرومه اونم شبا باز بیدار میشه و گریه میکنه

با دکتر مشورت کردم اما فقط گفت اقتضای سنی اش
لطفا شما اگر مشاوری که مجازی بتونه کمک کنه یا اگر تجربه مشابهی دارید لطفا بگید که واقعا خسته

شدم میدونم مادر بودن حوصله میخواد و ...فقط این و میگم گه عمق ماجرا رو بدونید من تو این دوسال یکبار نشده بتونم یه سریال ۳۰ دقیقه ای رو ببینم
پس این غر زدن نیست فقط میخوام راهی پیدا کنم برای آرامش خودم و خانواده ام🌱
مامان دلبندای مادر مامان دلبندای مادر ۱ سالگی
روزی که بچه هام به دنیا اومدن رفتن دستگاه پرستار اومد سینه هامو چک کرد گفت خالیه 🥲 من واقعا ناراحت بودم و آگاهی نداشتم گریه میکردم که پس بچه هام چجوری شیر بخورن( نارس بودن و باید حتما شیر مادر میخوردن)
خیلی ناراحت بودم مامانم گفت خدا بنده ای رو میده روزیشم میده نگران نباش
فرداش که مرخص شدم تو خونه سبنه هام شروع کرد به درد گرفتن و متورم شدن به حدی که قرمز شده بود و خیلی درد داشت از بیمارستان زنگ زدن که شیر بدوش براشون بیار 🥲 و منی که بغضم گرفته بود
اون تایمی که شیر نداشتم چون بچه هام نیاز نداشتن وقتی بچه هام دیکه باید شیر میخوردن خدا برام قرار داد
بماند که دوماه بیشتر شیر خودمو نشد بدم بعدش شیرخشکی شدن ولی ما ادما چقدر از رحمت خداوند و رزاق بودنش غافلیم
دنیای اطرافمون پر شده از آدمایی که ناشکری میکنن غافل از اینکه روزی دهنده خداست ولی ما به بنده رو می‌زنیم خدا رو از یاد میبریم
ان شاءالله خدا روزی بی حد و حساب قستمون کنه و لحظه ای مارو به حال خودمون رها نزاره رفیق یادت باشه ناامیدی از شیطانه 🙂