۳ پاسخ

به به شبا خنکه اینجا شبا خیلی سرده پتو میکشیم ما

بچم بردم منم جایی نبود خودش نماله دست نگیره استرس دارم مریض نشه

کدوم ور بردیش بچه منم دوس داره

سوال های مرتبط

مامان ماهلین مامان ماهلین ۲ سالگی
دخترم و سه روزه از شیر گرفتم روز اول در طول روز میومد نگاه. می‌کرد من چسب ضد حساسیت زدم با رژلب شب ک شد بردمش پارک بازی کرد حسابی خسته شد اومدیم خونه خوابید یهو وسط خواب بیدار شد سینمو ناز میکرد بوسش می‌کرد بعد گفتم مامان ببین اوف شد خوابید بعد گفت آب بده خلاصه تا صبح برنامه ها داشتیم ک‌ فقط شیر نخوره
صبح روز دوم رفتیم خونه مامانم خواهرم کلی باهاش بازی کرد غروب بردمش شهربازی دونفری کلی کیف کردیم اومدیم شام خوردیم آخر شب باز پارک خواست ک بردیم باز بازی کرد آوردم خونه بهش شام دادم ک سیر بمونه و راحت بخابه شب فقط یه بار بیدار شد آب خواست اما سینم بی نهایت سفت شده و درد داشت
ا
صبح روز سوم بیدار شد فرنی دادم ظهرم غذاشو کامل خورد ولی بی نهایت آب خورد امروز یه
چرت زد و بیدار شد رفتیم حیاط بازی توپ بازی دوچرخه بازی
عصرانه هم خورد و شب باز رفتیم پارک الان بهش غذا دادم دستشویی هم رفت لباساشو عوض کردم اومد رو پام گفت مامان لالا یه تکون دادم خوابید ایشالله واسه همه ی مامانا راحت باشه
تاریخ ۱۴۰۴/۶/۲۵ساعت یازده صبح از شیرگرفتم بمونه یادگاری
مامان آبان مامان آبان ۲ سالگی
سلام مامان‌های گل
دوباره کتاب آوردم براتون. اسمش هست "چه عالی عزیزم" ولی ما بهش میگیم "گوشی". کتاب طوطی (بخش کودک انتشارات فاطمی) منتشر کرده، کاغذش هم گلاسه‌ست. راستش مطمئن نیستم این کتاب برای گروه سنی بچه‌های ما مناسب باشه ولی از اونجایی که آبان خیلی دوستش داره و موضوع جالبی هم داره که دغدغهٔ خیلی از مامان‌هاست، گفتم معرفی کنم.
کتاب دربارهٔ یه مادر و پسره که با همدیگه میرن پارک. پسر کوچولو خیلی هیجان‌زده است و به مامانش میگه امروز می‌خوام از اون درخت بزرگ بالا برم و... ولی مامانش سرش تو گوشیه و در جواب همه چیز فقط به پسرش میگه چه عالی عزیزم!
پسر کوچولو از درخت میره بالا و اونجا کلی ماجراجویی میکنه و اتفاقات مختلف براش می‌افته (تو این قسمت‌ها تخیل هم وارد میشه، مثلا روی درخت میمون‌ها میان و پسر کوچولو رو پادشاه خودشون می‌کنن یا اونجا با یه پلنگ دوست میشه و...) بعد که برمی‌گرده پیش مامانش، می‌بینه مامانش همچنان با گوشی مشغوله. پسر بچه دمغ میشه و با خودش فک می‌کنه مامانش این همه چیز جادویی و قشنگ رو ندیده. با هم برمی‌گردن خونه. موقع خواب مامانش چن‌تا برگ، چوب و... که پسر بچه از پارک با خودش آورده رو می‌بینه و ازش می‌خواد براش تعریف کنه تو پارک چه اتفاقاتی افتاده. پسر بچه هم تعریف میکنه و مامانش میگه بار بعد منم باهات از درخت میام بالا.
بقیه رو تو کامنت‌ها میذارم براتون