خانوما بیایین اینجا 😅
من از وقتی دخترم رو حامله شدم استراحت مطلق بودم و ویار شدید داشتم نمی‌تونستم غذا بپذم مگر اینکه خودم هوس میکردم، حاملگی تموم شد بچه که اومد دخترم به حدی کولیک و ریفلاکس شدید داشت که اصلا از بغلم زمین نمی‌تونستم بزارمش چون وحشتناک گریه میکرد واسه همین بیشتر اوقات چیزی درست نمی‌کردم یا غذایی مثل کوکو و زرشک‌پلو با مرغ و غذا های که زود بپذه رو بعد اینکه همسرم از سرکار میمومد درست میکردم یه وقتایی ام به حدی داغون بودم که همسرم خودش درست میکرد، ( اصلا کمکی نداشتم و ندارم مامانم و ابجیم هیچ کدوم کمک نمیکنن بهم)
خلاصه که بچه یواش یواش بزرگ تر شد ریخت پاش خونه ام اضافه شد 😂🤦🏻‍♀️ یه وقتایی اصلا وقت نمیکردم وسایلا رو از رو زمین جمع کنم خونمون شلوغ بود اکثرا هنوزم شلوغه بیشتر واقع، از طرفی یه وقتایی غذا میپذم یه وقتایی میمونه بعد اومدن همسری یه چیز آماده میکنم میخوریم، ( اینم بگم چون زودپز دارم حالا هر غذایی ام یهو هوس کنم دو ساعته میپذم جا افتاده هم میشه)
الان که سه ماهه حامله ام بیشتر وقتا ویار اذیتم می‌کنه از غذا های بو دار بدم میاد 🤦🏻‍♀️ اما ویارم خیلی شدید نیس با دارو کنترل میشه، یه وقتایی غذا میپذم یه وقتایی از بیرون می‌خریم یه وقتایی غذای اماده، چون خیلی کمردرد و دل‌درد میشم الآنم دکتر استراحت مطلق گفته اما با وجود دخترم نمیتونم استراحت کنم بیشتر سرپا هستم همسرم که میاد من دراز میکشم همش میگه تو تنبلی میکنی وگرنه زنای دیگه چطوری میرسن به همه چی،

حالا من تو این فکرم که آیا واقعا من تنبلی میکنم؟؟

۸ پاسخ

عزیزم از اول نتونستی بچه کار خونه شوهر داری باهم هندل کنی و جالبه با این شرایط بازم حامله هستی

خب عزیزم بالاخره بچه میخوابه ...بازی میکنه ...غذاتم بپز ...هماهنگ باش با شرایط ...آخهه وگرنه همه بچه دارن اکثرن هم بچه هاشون شلوغن و خود من رفلاکس داشت همش بهونه اما همیشه غذام درست بود ظهر که میومد شوهرم

ببین قسمت استراحت مطلق و که نه چون دست خودت نیست ..
ولی شاید یکم بعدش بد عادت شدی نتونستی خودت و با شرایط مطابقت بدی منم قشنگ یادمه ۳ ماهه بود پسرم گند خونم و برداشته بود به کاری حس میکردم نمیزسم
کمکی اومد فقط ۸ساعت داشت کار می‌کرد بنده خدا .اما کم کم خودم و پیدا کردم و زندگیم و انداختم روی روتین
الان همه چیز اوکیه و سر جای خودش

گلم غذا درست کردنی زیاد بزار برا دو وعده راحت بعدشم هرسری که وقت میکنی دومدل درست کن بزار فریزر راحت

دقیقا شرایط منو داشتی منم دقیقا همینجور بودم اما از وقتی اساس کشی کردیم اینقد کار مبکنم مامانم میگه با یه بچع کوچیک خونت برق میزنع زیادی کار میکنی دیگه قبلشم کار میکردم اما اونجا تخت رو جمع کردم چون فروش نمیرفت اتاق شد انباری

نظرم اینه بکوب لا پاش درست بشه

چرا این قدر سخت میگیری
خب حاملگی و بچه کوچیک و بچه پشت سر هم همینه دیگ
چرا انقدر ب خودت سخت میگیری نه اصلا هم تنبل نیستی
مردا باید درک کنن دیگ الان حاملگی و بچه کوچیک و...
چ اشکال داره تو یه بخش خونه داری ب قول خودت ضعیف باشی و نرسی ب همه کارا برسی
چرا انتظار زیاد از خودت داری
نه عزیزم اصلا هم تنبلی نیست خیالت تخت
اولویت نی نی تو دلت و دختر گلته
در حد خونه داری ملایم سعیتو بکن ولی ب خودت فشار نیار

ولی واقعا اینم بگم دخترم به حدی شلوغی میکنه در طول روز شاید یه وعده شام بخورم که اونم چون همسرم خونس سر دخترم رو گرم می‌کنه تو خونه تنهایی نمیتونم بخورم تا من غذا بخورم دخترم یه گندی میزنع

سوال های مرتبط

مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
هیچوقت اصلا تصور هم نمی‌کردم که روزی به اینجا برسم اصلا تو فکرم تصوراتم نمی‌گنجید که تو سن ۲۵ سالگیم بچه ای بیمار با شرایط و مشکلات خاص داشته باشم بزرگترین درد اینه که قصور پزشکی باعث شده تو بچه بیمار بدنیا بیاری و ندونی ...
فکرشم نمی‌کردم یه روزی به اینجا برسم بچه ام نتونه مثل بچه های سالم دیگه غذا بخوره میوه بخوره همیشه باید غذاهاش رو میکس شده بدم آبکی بدم خیلی چیزها براش ضرر داره از غذا از داروها از عفونت ها
فکرشم نمی‌کردم یه روزی بدبخت ترین زن تنها باشم من با ازدواجم بدبخت شدم نه تنها من پسرخالمم بدبخت شد بچه ی معصومی بدنیا اومد که الان باید راه می‌رفت باهم دستاشو می‌گرفتم می‌رفتیم قدم زنی
فکرشو نمی‌کردم هرروز ساعت ۶ صبح باید بیدار بشم داروی قلبش رو تو آب حل کنم تو خواب ناز بیدار کنم بچه ام رو با سرنگ دارو بریزم دهنش بعد اون به ترتیب ساعت ۱۰ تا ۱۲/۵ ظهر ۳ تا داروی تشنج یه مکمل برای کنترل بیماریش بدم دوباره شب هم همینارو تکرار کنم دارو قلب مکمل داروهای تشنج اصلا این بچه وقت نمیکنه از دارو خوردن ویتامین و دارو یبوست و دارو رفلاکس هم که بماند ....
فکرشو نمی‌کردم یه روزی به اینجا برسم که برم دکتر ژنتیک تازه بگه بچه شما بیماری متابولیکی هم داره من هرروز یه حرف بد درمورد بیماری پسرم بشنوم وباز باحال بد وگریه برگردم خونه ...
من اصلا این روزای نحس و کثافطم رو تصور هم نمی‌کردم چرا یه دکتر با آزمایش ننوشتن های زیاد تر با پیگیری نکردن هاش منو بدبخت کردمنو به اینجا رسوند چرا من الان دنبال کارهای شکایت از همون دکتر باشم ...