داستان حقیقی یکی از شما
یاسمین
پارت ۲۱

نیلا که به خیالش نیما عشق زندگیشه و اول واخر که قراره به هم برسن دیگه کِی رابطه مهم نیست.
درست یک ماه بعد در حالی که نیما هرشب از نیلا تقاضای رابطه داشت، به دخترا گفت که امشب مهمونی داره تو خونه ش.
از خواهرا خواست که خودشون رو زیبا آماده کنند و میخواد که امشب بدرخشند.
دخترا که اولین پارتی عمرشون بود،تا جایی که توان داشتن به خودشون رسیدن و بهترینِ خودشون رو آماده کردند.
جو مهمونی برای دخترا تازه بود. مخصوصا که برای اولینبار دیدن نوشیدنی بجای قهوه و شربت، مشروب در انواع مختلفه.
نیکو و نیلا نمیخوردن اما وقتی چندتا پسر که میخواستن پیش دخترا بامزه بازی در بیارن شروع کردن به تیکه انداختن به نیکو و نیلا، دخترا برای اینکه نشون بدن اتفاقا خیلی هم پایه هستند شروع کردن به خوردن.
بعد رول گل بود و حشیش که بین هم دست به دست تعارف میکردن و به خواهرا که رسید باز برای اینکه کسی فکر نکنه اهل حال و پایه نیستن اونم کشیدن.
اخر مهمونی اونقدر منگ بودن که همه رو در هاله ای از غبار میدیدن.
اما اونقدر گیج نبودن که نفهمن دورشون چی میگذره. فقط قدرتِ حرکت یا مقاومت نداشتن.
اون شب نیما به ۷ یا ۸ پسر ، نیلا و نیکو رو فروخت و همگی گروهی به این دو تجاوز کردند

۱۶ پاسخ

خدای منننن😢😢😢

وای خدای من

وای خدااا چه درد ناکه
تصورش میکنم تمام تنم میلرزه😭

وای چه قدردرد کشیدند
طفلیا

یاااا خداااا

از پارت اول تا الان خوردم یعنی برگام ریخت نمیدونم چی بگم والا🥲🥲


پارت بعدی رو کی میزاری عشقم

ای وای😔😔😔😔😔😔😔 قلبم درداومد

درخاست دادم قبول کن گلم ک ادامشو گذاشتی بخونمش😊

آخ آخ خیر نبینی پسر

واای آخه ی آدم چقدر میتونه کثیف و بیرحم باشه😣

واااای خدای من😓ی عده مثل نیما چقد آخه ذاتشون کثیفه تف تو روت پسر

واقعا چه ادمای کثیفی پیدا میشن🫠🥴

وای خدای من

خدای من
داره مغزم منفجر میشه .....

عزیزم ادامه شو بزار سریعع

وای.

سوال های مرتبط

مامان شازده کوچولو💎 مامان شازده کوچولو💎 ۷ ماهگی
داستان حقیقی یکی از شما
یاسمین
پارت ۱۷

اما سرنوشت خواهرام:
نیکو و نیلا اون روز صبح زود از خونه زدن بیرون.اول با خودشون فکر کردن برن یه شهر دیگه اما اگه میرفتن دوست پسراشون که عشق زندگیشون بودن رو دیگه نداشتن.
پس نیلا زنگ میزنه به نیما(۱۰سال ازش بزرگتر بود) بهش میگه باید هم رو ببینن.
نیما هم که فکر میکرده طبق معمول قصد دیدن چند دقیقه ای تو کوچه پشتی مدرسه ست، میگه خوابم میآد باشه ظهر میآم.
نیلا اما میگه: آدرس خونت رو بده باید ببینمت.
اینو که میگه خواب از سر نیما میپره و بلند میشه میشینه.
میپرسه چی شده؟
نیلا میگه فقط حضوری میتونم توضیح بدم باید ببینمت.
نیما یه پارکی که یه طرف دیگه شهر بود قرار میزاره.
دخترا تقریبا یک ساعتی منتظر بودن تا نیما رو میبینن که داره میآد سمتشون.
نیلا از نیکو فاصله میگیره و میره سمت نیما.
نیما میپرسه اون کیه؟
نیلا میگه خواهرم.بریم اونجا برات تعریف میکنم.
بعد خودش میره رو یه نیکمت میشینه و منتظر میشه نیما هم بشینه.
به نیما میگه: ما از خونه فرار کردیم.دیگه نمیخوایم برگردیم خونه.
نیما با تعجب و صدایی شبیه به فریاد میگه: چیییی!!!!!
بعد آرومتر میگه: فراره چی؟ پشم چی؟ کشک چی؟ مگه بچه بازیه؟ پاشو برو خونتون بابا...
نیلا اما تمامِ جدیتِ تصمیمش رو میریزه تو صداش و میگه: ما برنمیگردیم، برگردیمم کشته میشیم... چون تو عشقمی گفتم به تو بگم بلکه بیای باهامون یا کمکم کنی.نمیخوای که هیچی...میریم یه شهر دیگه...
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۱۰ ماهگی
قصه امشب نی نی ها👼🌜

تو یه دهکده‌ی کوچیک 🏘️، یه دختر کوچولو 👧 به اسم پریا زندگی می‌کرد. پریا یه قلب مهربون ❤️ داشت و همیشه دوست داشت به دیگران کمک کنه. یه روز، پریا تو راه مدرسه 🏫 یه بچه‌گربه 🐈 کوچولو دید که توی بارون 🌧️ زیر یه درخت پناه گرفته بود.
بچه گربه خیلی گرسنه و سردش بود. پریا دلش براش سوخت. 🥺 اون کیف مدرسه‌اش رو گذاشت زمین و گربه رو بغل کرد. ❤️ پریا گربه رو به خونه برد و بهش شیر 🥛 داد و براش یه جای گرم درست کرد. 🔥
مامان و بابای پریا هم خیلی مهربون بودن و از این کار پریا خوششون اومد. 🥰 اونها به بچه گربه غذا دادن و اسمش رو گذاشتن “نینی”.
نینی و پریا با هم دوستای صمیمی شدن. 👯‍♀️ پریا همیشه از نینی مراقبت می‌کرد و باهاش بازی می‌کرد. 🧶 پریا به نینی یاد داد که چطور بازی کنه و نینی هم به پریا یاد داد که چقدر عشق و محبت می‌تونه خوشحال‌کننده باشه. 😊
یه روز، پریا و نینی با هم به پارک 🌳 رفتن. پریا دید که یه بچه‌ی دیگه 👦 داره گریه می‌کنه. پریا رفت پیشش و ازش پرسید که چی شده. بچه‌ی دیگه گفت که اسباب‌بازیش گم شده. 🧸
پریا به کمک نینی شروع کردن به گشتن دنبال اسباب‌بازی. 🕵️‍♀️ بعد از یه مدت، اسباب‌بازی رو پیدا کردن و به بچه‌ی دیگه دادن. 🥰 بچه‌ی دیگه خیلی خوشحال شد و از پریا و نینی تشکر کرد.
پریا یاد گرفت که کمک کردن به دیگران و مهربون بودن، بهترین حس دنیاست. 💖 و اینجوری بود که پریا و نینی، با مهربونیشون، دنیای خودشون رو قشنگ‌تر کردن.