۲ خرداد ۱۴۰۴ – ۶ ماه و ۲۳ روزگی

امروز یکی از اون روزایی بود که قلبمون پر از عشق شد... نیکای نازنینم برای اولین بار با چهار دست و پا دنبال باباش راه افتاد، گریه می‌کرد و دلش می‌خواست بره ددر!
باباش که راه می‌افتاد سمت در، اونم با اون پاهای کوچیک و صدای شیرینش گریه‌کنان دنبالش می‌رفت. در خونه رو که باز می‌کردیم و می‌بردیمش تو راه‌پله، ساکت می‌شد، انگار به آرزوش رسیده بود...
اما همین که می‌اومدیم توی خونه، دوباره اشکاش می‌ریخت که یعنی "منو ببرید ددر!"
این عشق پاک و وابستگی بی‌قید و شرط به باباش، یکی از قشنگ‌ترین لحظه‌های مادر بودنمه...

تصویر
۸ پاسخ

داره میگه بزار بلایی سرتون بیارم ....منو می‌برید تو راه پله برمی گردنید وااااای داره نقشه میکشه 🤣🤣🤣🤣🤣دوربگردم فرشته کوچلو 🥰🥰🥰🥰🥰

چه خوب دختر من هنوز چهار دست و پا نمیره تنبل خانوم☺️🥹

اون نقطه های روی دستشو گاز گازی کنننن

نه بابا دختر منم نهایت ۵۸۰۰باشع

عزیزم عین پسر منم ریزس😘😘

عزیزم چند کیلوعه؟دختر منم هیکلش مث دختر شماست

ای جانم دخترا بابایی هستن

خودااا لباسش ❤️❤️❤️

مقالات مرتبط

چهار دست و پا رفتن نوزاد
چهار دست و پا رفتن نوزاد از چند ماهگی شروع می‌شود؟
تفاوت شیر خشک با شیر مادر
8 تفاوت شیر مادر با شیر خشک که نمیدانید!
از کجا بفهمیم که مقدار شیر مادر برای تغذیه نوزاد کافی است؟
از کجا بفهمیم که مقدار شیر مادر برای تغذیه نوزاد کافی است؟
رفتار خودخواهانه کودکان
علت رفتار خودخواهانه کودکان و برخورد مناسب با آن

سوال های مرتبط

مامان نیکا مامان نیکا ۷ ماهگی
۶ ماه و ۱۸ روزگی


امروز قلب مامان گرفت...
نیکای شیرینم سرما خورد، تب داشت و بی‌حال بود. دو روزه لب به چیزی نزده جز شیر مامانش. اون لبخندهای همیشگی‌ت کم‌رنگ شدن و چشمای قشنگت دیگه مثل همیشه برق نمی‌زدن.
مامانت، همون که همیشه محکم و صبوره، دیشب تا صبح بیدار بود، هی بغلت می‌کرد، هی پیشونی‌تو می‌بوسید، دعا می‌کرد که زود خوب شی، که بخندی، که باز هم با شوق، غذاهای خوشمزت رو بخوری.
دخترم، دلم از دیدن بی‌حالیت پُر درد شد... اما می‌دونم این روزا می‌گذره و باز هم صدای خنده‌ت خونه‌مون رو پر می‌کنه. تو قوی‌ترین فرشته‌ی زمینی منی، مامان بهت افتخار می‌کنه.
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان لیانا💗 مامان لیانا💗 ۷ ماهگی
دیشب دخترکم برای اولین بار بهم نگاه میکرد که یهو گفت مام ذوق مرگ شدم فدای مامان گفتنت بشم عشقم 😍🥺🧿🥰💋
باباش هم حسودیش شد🤣🤣
بمونه به یادگار از
❤۱۴۰۴/۲/۵❤
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان hamta🌷 مامان hamta🌷 ۸ ماهگی
خانما بیاید دلداریم بدید..دختر من امروز رف تو هفت ماه...یه خاهر شوهر دارم که دختر داره یه ماه از دختر من کوچیکتره.الان دختر اون تونسته چهار دست پا راه بره دختر من هنوز نرفته.... خانواده ای شوهرم اگه ببینن دوباره دختر منو طعنه میزنن که ای تنبل اون کوچیکتره ولی زودتر تو راه افتاد...💔
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان سیدمهدیار🌱 مامان سیدمهدیار🌱 ۷ ماهگی
این حجم از وابستگی به باباش طبیعیه ؟هر شب اینجوری رو دست باباش خوابش میبره .باباش براش قرآن میزاره انقد قشنگ گوش میده ...بعدشم میخوابه 🥲خدایاشکرت🤲
مشاهده ۱۱ پاسخ دیگر
مامان ماهلین 🌒 مامان ماهلین 🌒 ۷ ماهگی
غذاش حاضره خودش نیست با باباش رفته مغازه تا از خونه میره بیرون گریه میکنه دنبالش اینم بردش
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان محمدهادی💙🌈 مامان محمدهادی💙🌈 ۶ ماهگی
مامانا دیشب بچم تا صبح هزار بار بیدار شد و هربار با گریه های شدید و هق هق در حدی که نفسش میرفت،،اصلا اینطوری نبود تاحالا،،شبا گریه هاش معمولی بود و نهایت با پستونک یا ممه آروم میشد دیشب با هیچی هم آروم نمیشد،،چشم بسته گریه میکرد،،نه دلش درد میکرد نه پوشکش کثیف بود،به نظرتون چش شده؟
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان هیلدا کوچولو مامان هیلدا کوچولو ۸ ماهگی
دخترم میوه دلم از امروز زمین به زیر دست و پاهایت می باشد نازنینم اولین چهاردست و پا راه رفتنت مبارک 😍💕❣️خیلی تلاش کرد امشب دیگ رفت
♥️♥️۱۴۰۴/۲/۲۷♥️♥️
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان نینی مامان نینی ۷ ماهگی
#پارت_هفتم


از شبی که اومدیم خونه درد جسمی یه طرف درد روحم یه طرف دیگه.مدام دلشوره داشتم و به در و دیوار نگاه میکردم گریه میکردم به پسرم نگاه میکردم اشک میریختم حس میکردم زندگیم تموم شده ۹ماه بارداری منع رابطه بودم و بعدشم که درد سزارین و خون ریزی…حس میکردم دارم از همسرم دور میشم و کلا زندگیم از دست رفته
همسرم هردفعه که در اتاقو باز میکرد من یه گوشه در حال گریه بودم و قطعا برای هر مردی سخته زنش رو تو این حال ببینه و نتونه براش کاری کنه.نمیتونستم غذا بخورم و کلا با آب و ابمیوه زنده بودم.غذا میدیدم حالم بد میشد و هیچ تشت‌هایی نداشتم
و اونجا بود که فهمیدم بله من افسردگی بعد زایمان گرفتم و داشت منو از پا در میاورد.
یه شب میون گریه هام ساعت ۳صبح بود که دست کشیدم رو شکمم و دیدم یه چیز قد فندوق زیر پوستمه و حسابی دردناکه و دقت که کردم دیدم اون تیکه زرد شده
زدم اینترنت و دیدم یه کسایی بعد زایمان تجربه منو داشتن و اصلا چیزایی خوبی ننوشته بودن یکی میگفت عفونته و مجبور شده بخاطر همین یک هفته تو بیمارستان شکمش رو پاره کنن و باز بزارن تا خوب شه.من بعد خوندن اون مطالب دیگه از ترس نمیتونستم بخوابم...
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان ܣߊ‌ܝ̇ߺߊ‌🧸💋 مامان ܣߊ‌ܝ̇ߺߊ‌🧸💋 ۸ ماهگی
هانای نازم🥺❤️
از همون لحظه‌ای که فهمیدم قراره مادر یه دختر بشم، دنیام رنگ دیگه‌ای گرفت...
نه فقط چون "دختر" بودی… چون نرمیِ زندگی بودی، صدای لطیف آینده‌م، روشن‌ترین دلیلِ بودنم✨️

اولین بار که صدای قلبت رو شنیدم، یه اتفاق توی من افتاد؛
یه عشقِ بی‌دلیل، یه وابستگیِ عمیق که هنوزم با من نفس می‌کشه…
تو نیومدی فقط "دخترم" باشی،
اومدی که معنای دوباره متولد شدن من بشی❤️

با هر خنده‌ات، به دنیا دلگرم‌تر شدم🌞
وقتی بغلت می‌کنم، انگار همه‌چی سر جاشه…🌱
وقتی می‌خندی، خستگیِ دنیا از تنم در می‌ره…🌈

دخترم…
تو فقط فرزند من نیستی، تو رفیق روزهای سختی،
همراه بی‌ادعای قلبم، همون رویای قشنگی که یه روز تو دلم بود و حالا تو آغوشمه🫶🏻

تو فقط بزرگ نمی‌شی… تو توی وجودم ریشه می‌زنی.
هر روز، بیشتر شبیه رویاهایی می‌شی که یه روز فقط آرزو بودن🌸

روزت مبارک، جانِ دلم.
بودنت باارزش‌ترین دارایی منه…
و مادرِ تو بودن، قشنگ‌ترین تعریف مادر بودنه👩‍👧💖
مشاهده ۸ پاسخ دیگر
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۷ ماهگی
نی نی ها برامون نامه نوشتن🥺😍😍
مامانِ قشنگم،

هنوز نمی‌تونم بگم، اما قلب کوچیکم می‌دونه چقدر برام زحمت کشیدی… از اون لحظه‌ای که نفسم به دنیا افتاد، گرمای دست‌هات، نوازش‌های آرومت و حتی اشک‌های خستگی‌ات رو حس کردم. می‌دونم بعضی شب‌ها بیدار می‌مونی تا من راحت بخوابم، و با هر گریه‌ام، بی‌صبرانه دنبال آروم کردنم می‌گردی.

قول می‌دم یه روزی…

با اولین “مامان” گفتنم، با اولین بوسه‌ام روی گونه‌هات، با هر قدم کوچیکم به سمت تو، کم کم بدهکاری عشق‌های بی‌پایانت رو پس بدم.

دوستت دارم، از همون روز اولی که نفسم شروع شد… تا همیشه. ❤️

(یه نوزادِ کوچیک، با قلبی پر از عشق برات)
شبتون بخیر مامانا🌜
مشاهده ۱۲ پاسخ دیگر
مامان هانا مامان هانا ۶ ماهگی
وابستگی در ۶ ماهگیه طبیعیه؟ دخترم فقط بغل منو و باباش میره،اطرافیان میگن بیشتر ببرش بیرون
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۷ ماهگی
قصه کودکانه امشب👼🌜
یه روز آفتابی ☀️، یه دختر کوچولو به اسم “آوا” تصمیم گرفت بره پیک نیک. آوا یه سبد بزرگ پر از خوراکی‌های خوشمزه برداشت 🍎🍓🍌🍪 و به سمت پارک به راه افتاد.
توی پارک، آوا یه درخت بزرگ 🌳 دید که یه تاب خوشگل بهش آویزون بود. آوا خیلی خوشحال شد و سریع رفت سوار تاب شد. 👧🏻
همینطور که داشت تاب می‌خورد، یه سنجاب کوچولو 🐿️ رو دید که داشت دنبال یه فندق می‌گشت. آوا یه دونه از بیسکوییت‌های سبدش رو به سنجاب داد.🍪
سنجاب خیلی خوشحال شد و بیسکوییت رو با خودش برد. آوا دوباره شروع کرد به تاب خوردن. یهو یه پروانه زیبا 🦋 اومد و دور سر آوا چرخید.
آوا خندید و به پروانه گفت: “چه پرهای قشنگی داری!” پروانه هم انگار فهمید و بیشتر دور آوا چرخید. آوا از سبدش یه توت فرنگی 🍓 برداشت و خورد.
یه دفعه بارون شروع شد! 🌧️ آوا خیلی ناراحت شد، چون فکر کرد پیک نیکش خراب شده. اما بعد یه رنگین کمون زیبا 🌈 توی آسمون ظاهر شد.
آوا با دیدن رنگین کمون خیلی هیجان‌زده شد و تمام ناراحتیش رو فراموش کرد. اون فهمید که حتی توی روزهای بارونی هم میشه چیزهای قشنگی پیدا کرد.😊
آوا وسایلش رو جمع کرد و به سمت خونه رفت. توی راه، به این فکر می‌کرد که چقدر روز خوبی داشته و چقدر خوشبخته که می‌تونه از چیزهای کوچیک زندگی لذت ببره. 💖
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان اقا علی مامان اقا علی ۶ ماهگی
بیایید داستانایی ک از قدیمیا شنیدین در مورد بچه تعریف کنین😁
مثلا مادربزرگ خودم میگفت خیلی زمان قبل مادر صدای بچه ای ک تو شکمش بود رو میشنید و یه بار یه مادری صدای گریه بچشو شنیده بود ک خیلی گریه میکرد نمیدونست ک چیکار بکنه هر چی راه میرفته و حرف میزده بچه ساکت نمیشد با چاقو شکمشو پاره میکنه و میمیره بعد از اون دیگه هیچ مادری صدای بچه ی تو شکمشو دیگه نشنید 😁😁😁
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان نیلا 🩷🌸 مامان نیلا 🩷🌸 ۱۰ ماهگی
نیلا همش میخواد بره بیدون بگرده.. تا برمیگردیم خونه باز نق و نق که بریم بیرون..
یعنی اصلا فکرشم نمیکردم به این زودی بچه انقدر دَدَر بخواد همشم برا اینکه به شیر خوردن رغبت پیدا کنه شروع شد.. حالا چه کنم؟
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان گردو(حلما )جانم مامان گردو(حلما )جانم ۷ ماهگی
اولین دندونت دراومد ، و دلِ من دوباره افتاد… اما این‌بار، توی لبخند تو 🦷✨

حلما جانم...
تو نیومدی که فقط دخترم باشی...
تو اومدی که منو از نو بسازی، که بشی معنای زندگی توی تاریکی‌های بی‌صدا.
وقتی اولین دندونت رو دیدم، انگار یه تیکه ماه افتاد توی لبخندت…
چقدر کوچیکه، اما چقدر بزرگه… چون داره نشونم می‌ده که داری بزرگ می‌شی… و من؟
من با هر نشونه‌ی بزرگ شدنت، هزار بار عاشق‌تر می‌شم،
تو رو نه با قلبـم ، با روحم دوست دارم…
با همه‌ی بود و نبودم، با همه‌ی لحظه‌هام…
دندون کوچولوی تو، فقط یه سفیدیِ خوشگل نیست،
یه نشونه‌ست…
نشونه‌ی این که خدا هنوزم معجزه خلق می‌کنه،
و من خوش‌شانس‌ترین زن دنیام،
چون معجزه‌ش توی آغوش منه 💞
حلما… تو دلیل بودنمی.
تو دلیل دوباره لبخند زدنمی.
تو دلیلی… که هنوز می‌تونم با اشک شوق، بنویسم💖
بعد از خواهرت ک پیشمون نموند💔
تو شدی نجات دهنده ی من🤍✨
اولین دندون حلما جانم
بمونه یادگاری ۱۴۰۴/۳/۱۰
ب وقــت ۷ ماه و۱۵ روزگی💫
مشاهده ۵ پاسخ دیگر