۱۱ پاسخ

خدارو شکر الحمدلله
عجولی عزیزم
نیازی به تمرین نیست هر موقع تواناییشو پیدا کنه خودش کارشو انجام میده
الکی نگرانی

سلام عزیزم چقدر خوشحال شدم خداروشکر که دختر گلتون داره حرکتاش انجام میده مطمئن باش بزودی میای خبر راه رفتنش و تاپیک میزنی

منم بعضی وقتا خیلی نگران میشم ولی با حرف های همسرم خیلی آروم میشم تقریبا شرایط منم مثل شماست اصلا اجازه کاردرمانی نمیده چون جایی که رفتیم افتضاح بود الان توی خانه باهاش تمرین میکنیم خدا رو شکر خیلی خوبه

سینه خیز میره چهار دستو پا ن

پس من چی بگم پسرم هنوز میخزه سینه خیزم نمیره

همه مامانا اینجورین قربونت برم مخصوصا وقتی هرروز کلی مشکل جدید می‌بینیم تو گهواره و اینستا به خدا توکل کن نترس مطمئن باش رستا بدون تمرینم خیلی زود پیشرفت میکنه اون تا ۲۰ ماه قبل فقط یه لقاح بود من همیشه به خودم میگم من از بیست ماه قبل چه پیشرفتی داشتم ولی مسیحا از یه سلول کوچولو شده یه پسر کوچولو خیلی زود میشه مرد کوچولو

خدا گفت نا امید نباش مامان خانوم😊

سلام عزیزم مگه بچت مشکل داره این فکر خیال داری

خدا رو شکر خدا همه بچه ها رو سالم سلامت نگه داره والا منم منفی هستم همیشه بدترین حالت رو در نظر میگیرم

خداروشکر عزیزم 🥰🥰

قربونت خدا برم واقعا فکرای الکی نکن

سوال های مرتبط

مامان نفسی مامان نفسی ۱۳ ماهگی
مامان می‌نویسم برات اینجا که بمونه به یادگار 🥹🥺


دقیقاً همین ساعتا بود که رفتیم بیمارستان
به محض رسیدن منو بستری کردن و گفتن باید همین امشب زایمان کنی چون کیسه آبت پاره شده

با کلی نگرانی و استرس و ترس و البته ذوق و شوق دیدن روی تو ،تو دلم فقط گفتم خدایا کمکم کن 🥺
ساعت ۹ شب بود که آمپول فشار بهم زدنو گفتن شدت دردت کمه و باید شدیدتر بشه و این بود آغاز بخشی از تجربه ی من از مادر شدن 🥲 دردا پشت هم شروع شدن همانا و دادوفریاد من همانا
تا اینکه ساعت دو و نیم شب گذاشتنت تو بغلم 🥹
انقد از قبل استرس اینو داشتم که مو داشته باشی و کچل نباشی و انقد پیش دکتر و ماما ها گفتم ، همین که بغلم گذاشتن گفتن ببین دخترت چه موهای خوشگلی داره از ما هم بیشتر داره ! 😅
وااای نگم از اولین دیدارمون
تو چرا انقد مظلوم بودی مامان ؟ چرا گریه نمی‌کردی ؟ چرا چشمات باز بود و همه جا رو نگاه میکردی ؟

من قربون اون نگاه کردنت برم ،من قربون اون خانومی و ساکتیت برم ،من قربون اون موهای رو سرت برم که تا دیدم ذوق مرگ شدم چون برات کلی گیره سر و کش مو و کیلیپس گرفته بودم مامانی ، و به ذوق دیدن این صحنه ها که موهاتو خرگوشی ببندم و تو برام دلبری کنی و منم قربون صدقت برم 🥹

قربون قدمت مامان
خوش اومدی
خوش اومدی ب زندگی من و بابایی

تولدت مبارک جان مامان
الهی که باشی ،الهی که باشم تا ببینم موفقیتاتو ، خوشحالیاتو، خنده های از ته دلتو، ذوق تو چشماتو 🥺 🫀 🥹
مامان 🌸m.m🌸 مامان 🌸m.m🌸 ۱۷ ماهگی
خانما یه تحربه جالب شاید یه سریا بگن توهمه ولی من با گذشت این چند سال هنوز اون لحظه رو یادم نشده
مادر بزرگم برج ۷ سال ۹۹ فوت کرد دو هفته قبلش تو خونه باهم تنها بودیم تو خونه یه سکوتی بود منم کنار مادر بزرگم نشسته بودم یهو دست راستشو گذاشت رو دست چپم گفت اگه من مردم غصه نخوری اونجا گفتم مادر این چه حرفیه حرفای خوب خوب بزن بعد دوهفته پر کشید همون دست چپم جایی که مادربزرگم دستشو گذاشته بود شروع کرد به داغ شدن گرمای دستشو رو دستام حس میکردم شبانه روز حتی خواب شبو ازم گرفته بود بیتابی میکردم واسش سر خاکش خیلی خیلی گریه میکردم خاطره هاش منو میسوزوند همون لحظه که سر قبرش بودم فک کنم روز سومش بود انگار چهرشو دیدم که دوتا دستاشو مقابل لپام گرفته ولی نه اینکه دستاشو روی صورتم حس کنم انگار یه فاصله ای داشت گفت مادر انقدر بی تابی نکن دورت بگردم از اونجا کمی اروم تر شدم بعد روز هفتم دیگه اون حس از روی دستم برداشته شد ولی گاهی یهو به یادش میفتم و گرما رو رو دستم البته با شدت کمتر حس میکنم مثل همین چند دقیقه پیش که این موضوع رو به هوش مصنوعی گفتم و یه سری تو ضیحات داد و این شعر و واسم فرستاد🥲🥲🥲🥹🥹🥹