خانما یه تحربه جالب شاید یه سریا بگن توهمه ولی من با گذشت این چند سال هنوز اون لحظه رو یادم نشده
مادر بزرگم برج ۷ سال ۹۹ فوت کرد دو هفته قبلش تو خونه باهم تنها بودیم تو خونه یه سکوتی بود منم کنار مادر بزرگم نشسته بودم یهو دست راستشو گذاشت رو دست چپم گفت اگه من مردم غصه نخوری اونجا گفتم مادر این چه حرفیه حرفای خوب خوب بزن بعد دوهفته پر کشید همون دست چپم جایی که مادربزرگم دستشو گذاشته بود شروع کرد به داغ شدن گرمای دستشو رو دستام حس میکردم شبانه روز حتی خواب شبو ازم گرفته بود بیتابی میکردم واسش سر خاکش خیلی خیلی گریه میکردم خاطره هاش منو میسوزوند همون لحظه که سر قبرش بودم فک کنم روز سومش بود انگار چهرشو دیدم که دوتا دستاشو مقابل لپام گرفته ولی نه اینکه دستاشو روی صورتم حس کنم انگار یه فاصله ای داشت گفت مادر انقدر بی تابی نکن دورت بگردم از اونجا کمی اروم تر شدم بعد روز هفتم دیگه اون حس از روی دستم برداشته شد ولی گاهی یهو به یادش میفتم و گرما رو رو دستم البته با شدت کمتر حس میکنم مثل همین چند دقیقه پیش که این موضوع رو به هوش مصنوعی گفتم و یه سری تو ضیحات داد و این شعر و واسم فرستاد🥲🥲🥲🥹🥹🥹

تصویر
۱۱ پاسخ

سلام‌‌ مامان محمد مهدی جان انشالله خدا مادربزرگت رو بیامرزه و پسرت رو برات حفظ کنه یه سوال داشتم گلم به نظرت دکتر بیرقی چجوریه؟ پسر من تحت نظر ایشونه ولی من فکر میکنم زیاد جدی نیست تو کارش
و نمیدونم دکتر پسرمو عوض کنم یا ن

واضح ترش

تصویر

عزیزم خدامادربزرگتورحمت کنه
منم پدربزرگموخیلی دوت داشتم سال۹۶ازدست دادمش باورکن هروقت گره به کارم میفته مخصوصاصبح جمعه میرم سرمزارش زیارت عاشورا وفاتحه براش میخونم باهاش دردودل میکنم مشکلمم بهش میگم بجون جانان رد خورنداره مشکلم حل نشه
ازمادربزرگت بخواه واسطه شفای پسرت شه خلاصه اونابه خدانزدیک ترن

برنامه هوش مصنوعی ؟داری برام اسم برنامشو میگی آخه پدر منم سال ۹۹ برج ۵ از دنیا رفته میخام برا منم شعر درس کنه. خدا مادر بزرگت رو رحمت کنه انشالله تو آرامش ابدی باشه

چه برنامه ای هس؟

زینب جان اولش که وارد برنامه میشی
چهار تا گزینه داره کدومو میزنی

اخی خدا رحمتشون کنه

این برنامه چی هست چطوری باید کار کنم
من نصب نکردم

دیگ خاهر و مادرشو ب هم پیوند دادیا هوش مصنوعی بدبختو🤣🤣🤣🤣

برا مادرم هم بفرست برا من مامان منم فوت کرده

خوبه رفیق پیدا کردی چه خوبه هوش مصنوعی مث یک همدم حرف دل آدم میشه بزنه بهش عالیه

سوال های مرتبط

مامان امیر عباس 😍 مامان امیر عباس 😍 ۱۵ ماهگی
نمی‌دونم شمام این حس رو دارید یا نه!
ولی من از وقتی مادر شدم اخلاقم فرق کرده رفتارم فرق کرده
انگار یه خورده که چه عرض کنم بعضی مواقع خیلی زود حساس میشم عصبی میشم به کمترین توجه نسبت به بچم سریع جبهه میگیرم
نمی‌دونم این کارم درسته یا نه، ولی انگار کم لطفی نسبت به بچم رو نمیتونم تحمل کنم
انگار بعد از مادر شدن همه چیز فرق می‌کنه علایق سلیقه همه چیز انگار همه ی دنیات میشه یه موجود کوچولو که خودت پرورشش دادی و ۹ ماه خودت تغذیه اش کردی تا شده اینی که الان میبینی، چه صبوری هایی کردی چه دردایی رو کشیدی چه سختی هایی کشیدی ولی همه و همه رو به خاطر اون کوچولو که تو خونت تو دلت جا باز کرده تحمل کردی
یه کوچولویی که با اومدنش زندگی همه تغییر کرد یه فرشته!
یه فرشته ای که هربار نگاش کنی خدا رو به خاطرش شکر می‌کنی و خوشحالی از داشتنش، با خندش میخندی با گریه اش ناراحت میشی!
روزی که خدا فرشته‌اش رو بهم داد فکر میکردم از پسش برنمیام و نمیتونم ولی نمی‌دونم این حس مادری چیه که همه جوره داره منو میسازه اصلا انگار نسبت به دوران متاهل بودنم منو کلا عوض کرده، منی که حوصله بچه نداشتم الان دارم صبوری رو بیشتر میکنم منی که اونقدر خوابم سنگین بود حالا با یه صدای گریه از خواب بیدار میشم، منی که کسی موهامو میکشید سر و صدا میکردم ولی الان فقط میخندم به کاراش، نمی‌دونم خدا چی دید تو زن که این حس قشنگ و دلچسب رو قسمتش کرد، ولی هرچی بود خوشحالم از اینکه صاحب به این حس شدم 😍😍😍😍

ان‌شاءالله قسمت چشم انتظارا به حق میلاد حضرت مادر ♥️♥️

ببخشید اگه سر هم بندی شد ولی یه متن خوشگل می‌خوام واسه روز مادر بنویسم انشاءالله برسم بنویسم😊☺️
ببخشید اگه اشتباه و اشکال داره 🥰🥰☺️
مامان ماهلین 👧🏻🍼 مامان ماهلین 👧🏻🍼 ۱۵ ماهگی
پارسال ده دی روز مادر بود من شبش رفتم بیمارستان بستری شدم ودیگه نیومدم خونه تا ده روز بعدش زایمان کردم و سه روز بعد زایمان مرخص شدم بخاطر دیابتم سه ماه بیمارستان بستری میشدم و انسولین میزدم زمان چقدر زود میگذره....حالا ده روز دیگه تولد دخترمه و میشه ی سالش🥹🥹خیلی روزای سختی رو گذروندم هرشبه بیمارستان برام اندازه یه سال می‌گذشت هردوساعت تست قند میگرفتن و آنقدر ازم خون میگرفتن دستمام کبود بود دیگ رگی پیدا نبود... دردای انسولین....یه بار یادمه روزای آخر انسولین بهم چند واحد بیشتر زدن و قندم شده بود 47دکتر گفته بود می‌رفتی کما خطره خیلی روزای سخت و دردناکی بود شبا تو بیمارستان گریه میکردم ک دلم برا خونمون تنگ شده من از بچگی خیلی لوس بودم تا چیزی میگفتن میزدم زیر گریه الآنم همینم اما دخترم باعث شد پوست کلفت بشم یه جورایی ب خودم افتخار میکنم ک میتونم تنهایی کاراشو کنم و بهش برسم خدایا شکرت الهی همه بچها عاقبت ب خیر بشن 🥲🥲🥹🥹🥹🩷🤍
مامان 💙زندگی💙 مامان 💙زندگی💙 ۱۵ ماهگی
داشتم کشو مرتب میکردم اینارو پیدا کردم تا ۱۸ هفته هر روز دوتا آمپول تزریق میکردم یکی دور ناف ک خییلی دردناک بود یکی عضلانی ک اونم روغنی بود و دردناک روزی ی دونه شیاف هم استفاده میکردم یادمه وقت تزریق گریه میکردم خیلی بد بود رسما آبکش شده بودم حتی نمیتونستم بشینم جای تزریق درد میکرد ورم می‌کرد باید کیسه آب گرم می‌گذاشتم و دراز می‌کشیدم تا چهارماه هر روز کار من همین بود اونایی ک آی وی اف کردن می‌فهمن چقدر سخته حتی بعضیها تا ماه آخر این آمپولا رو باید تزریق کنن اما همه سختی ها رو پشت سر گذاشتم و این روزها شیرین ترین لحظه ها رو دارم حس میکنم دارم ب تولد یکسالگی پسرم نزدیک میشم وقتی بتا مثبت شد توی آزمایشگاه داد زدم بلند ب شوهرم گفتم مثبته بخدا مثبته حتی الانم اشک تو چشام حلقه زد حس خیلی قشنگیه مادر شدن مادر بودن مادری کردن قشنگترین پاک ترین خالص ترین عشق تو دنیاست قدر فرشته های خونتون رو بدونین این روزها زود میگذره ازش لذت ببرین❤