امروز رفتیم عکسای یکسالگی دخترمو بگیریم. اونقدددددر گریه کرد ک چی بگم. همیشه با بادکنک بازی میکنه اما خانم امروز تصمیم گرفت از بادکنک بترسه. نزاشت یدونه عکس درست حسابی بگیره حتی ی لبخندم نزد
از اونور پسرم از صبح باهام لج کرده مغزم داغ کرده دیگه اونجام ن وامیسته عکس بگیره ن حرف گوش میده سر ی دود رنگی گریه کرد باباش سرش داد زد

حیف اون همه پولی ک قراره ب عکاس بدم


خسته شدم خییییلی خسته.
از این زندگی ازاین بچه داری از این بدو بدو هایی ک تموم نمیشه خسته شدم.
هر وقتم بزور میام برا خودم ی خاطره خوب درست کنم ی یادگاری شیرین
یکی یجوری گند میزنه توش ک ب بد ترین خاطره هام تبدیل میشه.
پسرم خیلی گستاخ و لجباز شده از دستش خستم دلم میخواد چند روز برم از خونه هیچکدوم پیشم نباشن حتی صداشونم نباشه.
چند روز دیگم مدرسه باز میشه ی درد سر دیگم اضافه میشه کم اوردم دیگه خیلی خسته شدم با تمام جونم خستم

ایناس عکساتون؟

چقدرمثل منی ....منم خیلی خستم دخترمنم شش سالشه واقعاازدستش بریدم

🤣🤣🤣🤣دقیقا همین میشن تولدشون

کاملا با پوست و خون درکت میکنم فکر میکردم فقط پسر من اینطوره.پسر من علاوه بر لجبازی و حرف گوش نکردن غذا هم نمیخوره حتی تنقلات هم لب نمیزنه میوه هم نمیخوره هرکی می‌رسید کلی حرف بارم میکرد میبرمش حموم انگاری یه مشت استخون رو دارم میشورم انقد حالم بد میشه

اینا عکسای خودتونه

بخدا وضع منم مثل شماست پسرم که اصلأ به حرفم گوش نمیده دخترمم فقط گریه از اینطرفم پیش مادرشوهرم زندگی میکنم اونم از ی طرف مغزمو میخوره