۶ پاسخ

یعنی زمانی ک داشت شکمتو برش میداد حس کردی ولی درد نداشت؟

چقدر خوب که به سلامتی بدنیا اومد. انشالله پسر منم به خوبی و خوشی دنیا بیاد. منم سزارین هستم.

درکل راضی بودی؟

😍😭😭خدا کنه واسه منم راحت باشه خیلی استرس دارم

ای جان 🥹یه حس استرس و یه حس قشنگ

آخرش چه حس خوبیه صدای گریه بچت😍😍😍😍

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۵ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان پاشا🩵 مامان پاشا🩵 روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم#
زایمان سزارین

من نشستم رو تخت یه دکتر بیهوشی اومد که آمپول بی حسی بزنه گفت اصلا تکون نخور کل کمرمو بتادین و ضد عفونی کرد بعدش دوتا آمپول زد به کمرم که یکم درد و سوزش داشت
بعد دختره بالا سرم بود با دستش هولم داد گفت زود دراز بکش خلاصه دراز کشیدم آوردن پرده زدن جلو صورتم و دستگاه فشار و اکسیژن وصل کردن بهم من کم کم حس میکردم پاهام داره داغ میشه و بی حس بعد یه چیز مهم دیگه که من که گفتم بعد از بی حسی سوند بزنن اونا هم تو اتاق عمل یادشون رفته کلا نزدن😂😂😂😂😂
دیدم دکترم اومد شروع کنه ولی حس میکردم یه کار داره
می‌کنه واااای که من تو همه ی این لحظه ها کلا استرس و
ترس و دلهره داشتم
هیچ دردی نمی‌فهمیدم ولی می‌فهمیدم دارن هی تکونم میدن شکممو
بعد یه فشاری میدن بالای شکممو که بچه در بیاد که دو بار فشار دادن نی نی دراومد😜😍🧿
بعدش تو حین عمل من دو بار نفس تنگی گرفتم که اکسیژن زدن واسم بعدش دیدم هیچ دوستم انگار داره کش میاد داشتن میدوختن تو شکمم حس خالی و سبکی بود دو بار هم فشار دادن شکممو دوختن تموم شد دکترم اومد تبریک گفت خسته نباشید گفت به همکاراش و رفت بعدش پرده رو برداشتن منو بردن ریکاوری یه ساعتی موندم اونجا که بازم نفس تنگی داشتم بعدش نی نی رو گذاشتم رو سینم بردن بخش که بدترین چیز ممکنی که من تجربه کردم فقط لرزش بعد از عمل بود یعنی داشتم اینقدررررررررر می‌لرزیدم و دندونامو بهم میکوبیدم دندون درد گرفته بودم یعنی تا یکی دو ساعت بعد از عمل من فقط می‌لرزیدم که گفتن اثر آمپول بی حسیه خلاصه بعد از ریکاوری منو بردن بخش که من خیلی بی حال بودم همچنان می‌لرزیدم بعد همسرمو مامانمو دیدم منو رو تخت بخش خوابوندن
پارت سوم
تاپیک بعدی#
مامان shahan💙 مامان shahan💙 روزهای ابتدایی تولد
مامان آراز💙 مامان آراز💙 روزهای ابتدایی تولد
اول دلیل انتخاب سزارین رو بگم که من از طبیعی به شدت وحشت داشتم و چون اولین رابطم پارگی شدید داشتم که مجبور شدیم چندتا بخیه بزنن برام دیگه خیلی ترس داشتم و حتی نمیزاشتم دیگه دکتری معاینم کنه و کلا طبیعی رو قبول ندارم
در مرحله اول سوند وصل میکنن که به شدت میترسیدم و لحظه وصلش از استرس پاهام می‌لرزید ولی فقط یک لحظه سوزش حس کردم و تمام ولی بعدش که پاشدم حس فشار داشتم منفجر میشدم همش حس میکردم دسشویی دارم در حال انفجارم ولی بیرون نمیاد اونو تحمل کردم برام رگ گرفتن که رگ نداشتم از هزاران جا سوراخ شدم رفتیم اتاق عمل خب نشستم روی تخت پاهامو دراز کردم به حالت نشسته به کمرم آمپول بی حسی زدن که اصلا هیچ گونه دردی حس نکردم فقط یک لحظه جرقه حس میکنی و بعدش پاهات داغ میشه و بی حس بعدشم که دراز کشیدم در حد 5 دقیقه نی نی رو گذاشتن بغلم و اتاق عمل به کمک پرستار حین عمل نی نی رو شیر داد خودش سینمو گذاشت دهنش و اونم میک زد ، بعدش بردنم ریکاوری یه چند دقیقه اونجا بودم بعدش بردنم اتاق خودم و کم کم بی حسیم رفت و درد داشتم درد قابل تحمل بود خب تا وقتی که اومدن بلندم کنن
مامان ایلیا مامان ایلیا ۲ ماهگی
تجربه سزارین اول: من بیمارستان بوعلی همدان عمل شدم و حدود یکسال تحت نظر دکتر عظیمی بودم که خودشم عملم کرد هزینه بیمارستان حدود ۴۲ ۴۳ تومنی شد و ۶ تومنم دکتر به عنوان دستمزد گرفت. من صبح ساعت ۶ رفتم بیمارستان که یخورده زود و خود پرسنل هم نیومده بودن ولی از شش ونیم چنتا دیگه مامان هم برای عمل اومدن که من چون زودتر از همه رفته بودم نوبتمم برای عمل زودتر شد. اول رفتم بخش زایمان اونجا مدارک و تحویل دادم و سرم برام وصل کردن و سوند.هیچی از وصل کردن سوند نفهمیدم و اصلا درد نداشت ولی بعدش حس خوبی نداشت و احساس میکردم ادرارم میریزه که دوبار پرستار اومد چک کرد و تاکید کرد هیچ مشکلی نداره و فقط بخاطره شستشو فکر میکنم سوند شله . من از اتاق عمل هیچ ترسی نداشتم و ساعت نه رفتم اتاق عمل اونجا با دکترم صحبت کردم ولی از لحظه ای که آمپول بی حسی و بهم زدن و پرده رو کشیدن جلو چشمم استرس تمام وجودمو گرفت و به دکترم میگفتم من میترسم اونام همش باهام صحبت کردن و گفتن نفس عمیق بکش که بهترشدم همون پنج دقیقه اول کوچولو به دنیا اومد و بهم نشونش دادن که همه استرسم رفت ولی چون رو سینم احساس سنگینی میکردم و از استرس خیلی صحبت کردم و سرمو تکون داده بودم تهوع گرفتم و تو اتاق عمل مقدار کمی بالا اوردم که به اون وحشتناکی که فکر میکردم نبود و تو اتاق عمل همه چیز برای هراتفاقی مهیا بود بعد نیم ساعت بخیه زدن تموم شد و انتقالم دادن ریکاوری اونجا بچه رو اوردن بهش شیر دادم البته من بی حس بودم و همه کارارو پرستار کرد بهم گفتن تا یازده تو ریکاوری میمونم ولی فقط یه ربع موندم و انتقالم دادن اتاقی که بهم داده بودن ، عصر باوجودپمپ درد احساس درد کردم ک برام شیاف گذاشتن و بهتر شدم
مامان فندوق مامان فندوق ۶ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه زایمان سزارین
روز چهارشنبه ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان اول رفتم زایشگاه ازم nstگرفتن گفتن خیلی انقباض داری درد نداری ک نداشتم بعد بردنم بهم انژیوکت وصل کردن و کلی شرح حال گرفتن و بعد سوند وصل کردن من از سوند خیلی میترسیدم و خودمو سفت میکردم ولی اصلا اونجوری ک‌فکر میکردم نبود ساعت ۸ گفتن آماده ای بریم اتاق عمل رفتم رو‌ولیچر بردنم اتاق عمل یکم محیطش برام ترسناک بود چون اولین بارم بود ولی زیاد استرس نداشتم کلی آدم اونجا بود هرکسی مشغول ی کار بود دکترمم اومد کمک کردن رو تخت نشستم گفتن کمر و گردنت رو خم کن آمپول بی حسی بزنیم من ترسی نداشتم از اون ولی چون دریچه نخاعی من تنگ بود یکم اذیت شدم و چند بار سوزن زد تا تونستن جای درستی پیدا کنه وقتی تزریق تموم شد پام شروع ب داغ کردن کرد درازم کردن و جلوم پرده کشیدن سرم وصل کردن حس میکردم چیزی روی شکمم میکشن گفتم من بی حس نیستم هنوز شکمم رو پاره نکنید گفتن نه نترس هنوز داریم بتادین می‌زنیم بعدش دیگه نفهمیدم کی شکمم رو پاره کردن صدای گریه بچم پیچید و دنیا مال من شد تمیزش کردن آوردن کنار صورتم بوسش کردم بعد بردنش لباس تنش کنن..بعد حس کردم حالت تهوع دارم گفتم بهشون ی آمپول تو سرم زدن اما خوب نشدم و بالا آوردم بعدش باز گفتم سردردم بهم آرامبخش زدن دیگه چیزی نفهمیدم یهو چشامو باز کردم دیدم چنتا مرد می‌خوان بزارنم رو تخت دیگه ببرن ریکاوری تقریبا یک ساعتی تو ریکاوری بودم دوبار اومدم شکمم رو فشار دادن ک چون بی حس بودم زیاد درد نداشت بعدش هم بردن بخش و پسرم رو آوردن برای شیر خوردن ..در کل از انتخابم راضی ام بازم برگردم عقب سزارین انتخابمه الآنم درد ندارم ۸ ساعتی شیاف میزارم تو بیمارستان هم پمپ درد داشتم که اصلا دردی حس نکردم
مامان آرن مامان آرن ۲ ماهگی
سلام دوستان من زایمان کردم سزارین میخوام بهتون تجربم و بگم چون خودم خیلی دوست داشتم تجربه دیگران بخونم
من ساعت ۶ونیم صبح اومدم بیمارستان پاستور نو دیگه یه سری فرم و....پر کردم ان اس تی و فشارمو گرفت آنژوکت زد به دستم ازمایش خون ازم کرفتن بعد تو همون بخش سوند برام زدن هنوز بی حس نشده بودم ولی واقعا واقعا اصلا حتی یه کوچولو هم درد نداشت اول بتادین ریخت بعد سوند گذاشتن بعد من و کم کم بردن اتاق عمل بهم سرم و دستگاه فشار و ....زدن کلی باهام حرف زدن شوخی کردن تا دکتر اومد امپول بی حسی و زدن واقعا اونم اصلا اصلا درد نداشت تا اینجا انژوکت که بهم زدن دردش از بقیه چیزا بیشتر بود یعنی اونا هیچ دردی نداشتن بعد هم دراز کشیدم پاهام مثل سنگ شده بود کاملا بی حس بودم ولی قشنگ کشش هایی که رو بدنم انجام میشد و خالی شدن شکمم و حس میکردم یذره درد حس میکردم ولی نمیفهمیدم که کجام فقط میگفتم درد دارم😂😊 بعدش دیگه بهم دارو زدن خوابیدم تا تقریبا ساعت ۱۱ و نیم به هوش اومدم تخت اتاق ریکاوری خیلی سنگ بود کمرم درد میگرفت گفتم یه چیز بزارین وسط گودی کمرم که پارچه اوردن تا الان سخت ترین قسمتش این بود من و از تخت ها جابه جا کردن اوردن تا بخش و تینکه شکمم و سه بار فشار دادن اونم درد داشت
مامان مهوای قشنگم 🥰 مامان مهوای قشنگم 🥰 ۲ ماهگی
*تجربه زایمان پارت دو*
لباسای اتاق عمل رو دادن بهم پوشیدن و یه پرستار اومد سوند وصل کرد اصلا اونطوری که فکر میکردم درد نداشت فقط یه سوزش ریز بود و بعدش بار اول که میخواستم ادرار کنم احساس میکردم میریزه و حس خوبی نداشتم اما چند دقیقه بعدش کلا فراموشم شد
من تصورم از اتاق عمل رفتنم این بود که بیرون با خانوادم خداحافظی کنم ولی بعد لباس عوض کردنم مستقیم منو بردن اتاق عمل و اینم شوک بعدی بود برام 🥲
کادر اتاق عمل واقعا خوب بودن از دکتر بیهوشی گرفته تا دکتر خودم و پرستارا سعی میکردن با صحبت کردن باهام استرسمو کم کنن.
ازم خواستن بشینم و بعدم آمپول نخاع رو زدن اصلا دردش حس نمیشد و واقعا در حد یه آمپول عضلانی کمتر بود .
بعدم دراز کشیدم پرده رو جلوی روم زدن و شروع کردن فقط دستشون رو روی شکمم احساس میکردم انگار داشتن لمس میکردن چند دقیقه بعدش صدای گریه دخترم رو شنیدم اونا ذوق میکردن که چقدر نازه و من داشت دلم میرفت که ببینمش
تو همین حین بخاطر استرسی که داشتن تهوع گرفتم و همون موقع که داشت بخیه میزد من عوق زدم و بالا آوردم و این خیلی اذیتم کرد 🥺
سریع برام آمپول تهوع زدن و عمل رو ادامه دادن بعدش یهو یه لرز شدید گرفتم و بخاطر داروها خواب رفتم.
ربع یا نیم ساعتی خوابیدم بیدار که شدم تو ریکاوری بودم سه بار ماساژ رحمی دادن که دردناک بود واقعا ولی قابل تحمل بود و بعدشم بردن بخش
مامان 🩵🩶💙محمدرضا مامان 🩵🩶💙محمدرضا ۷ ماهگی
آنژیوکت رو بد جا زد و اولش از آرنج دستمو نمیتونستم خم کنم ، بعدشم که خم میشد خون برمیگشت تو سرم🤕
بعدش سوند رو آوردن، سوند هیچ دردی نداشت فقط یه سوزش کوچولو و یه حس بد که همش فکر میکنی میخواد دراد😑🤕
ساعت یه ربع به یازده با ویلچر اومدن ، بردنم اتاق عمل ، مامانم و خواهرم و خواهر شوهر موندن تو اتاق و ازم خدافظی کردن🥹 و همسرم تا در اتاق عمل اومد🥺 هیچ استرسی نداشتم ، شب نخوابیده بودم چون داشتم آشپزی میکردم برا چند روز ، حسابی خوابم میومد😴جلو در اتاق عمل هم باز فشارمو و ضربانمو چک کردن و چند تا سوال پرسیدن ، بعدش بردن اتاق عمل شماره ۱۱ ، نشستم رو تخت ، تا دکتر خودم بیاد ، دکتر بی حسی گفت خم شو جلو ، آمپول بی حسی رو زد به کمرم درد نداشت ولی باز یه حس خاصی داشت ، یه فشاری به کمرم میومد که یکم‌ ناخوشایند بود ، بلافاصله کمک کردن دراز بکشم و پاهام داغ شدن و دیگه نتونستم تکونشون بدم! دکترم اومد ، اول شروع کرد جای عملو ضدعفونی کردن و بهم‌گفت که نترسم داره ضدعفونی میکنه و متوجه میشم، بعدش گفت که میخوام عمل شروع کنم آماده ای؟ گفتم یس😁😎 از سقف نور چراغ یه جوری بود که دیده میشد دکتر داره چیکار میکنه😮😵‍💫