۹ پاسخ

خوش بگذره عزیزم ❤️❤️

کحا هستش

چه مادر پسرای خوشتیپی 😍😍ماشالله خدا برای هم حفظتون کنه 💋💋

عزیزم چقدر قشنگ♥️آره هوا حسابی خنک شده

ما اونجا باغ داریم ارومیه خیلی قشنگه

هوا خیلی خنک شده

تصویر

چه جالب 😍

انگور ها رو ببینید

تصویر

دوتا قوی خوشگل تو استخر بودن

تصویر

سوال های مرتبط

مامان مھلا کوچولو مامان مھلا کوچولو ۳ سالگی
دخترم سرماخوردگی گرفت همراه تب از اینورم‌ شکمش کار نکرده بود چن روز بود بردمش دکتر برای سرماخوردگیش چون شکمش سابقه داشت ۶ روز کار نکنه خلاصه ک‌ من داروهای سرماخوردگی رو از دیروز هیچی ب دخترم نمیدم چون درگیر شکمش شدم امروز ۸ روزه کار نکرده خاکشیر دادم روغن زیتون سوپ حالش بد شد ولی روغن کرچک شربت فیژیلاکس یا همون انجیر دادم دیشب سیاف گیلیسیرین گذاشتم ک همیشه رد خورد نداشتم ولی نکرد امروز روغن شیاف کردم ولی نکرد شکمش ماساژ ریاد دادم با روغن خوش دارو هم نیس چیزی بخوره گیاهی اینا.ولی کمو بیش چیزی میخوره مثل آب هویج سیب یه ذره غذا حالا مام روستا تا شهر دوساعت راهه شب تصمیم شد دخترم و ببریم شهر بیمارستان و دکتر اماده شدیم رفتیم تا یه مسیری ک ۱۰ دقه راه بود شوهرم ب شدت خواب گرفته بود مجبوری برگشتیم تا صبح بریم الآن دارم ثانیه میشمارم صب بشه بریم زودتر همش فکر بد میاد ذهنم نصف شبی از استرس و نگرانی حالت تهوع گرفتم دخترم خداروشکر آروم خوابه.کاشکی خدا معجزشو الان نشون بده و دخترم بیدار شه و شکمش کار کنه😔🥺😓🥲😭
مامان دلی😍 مامان دلی😍 ۳ سالگی
منبع :خبرگزاری فارس

🔹قدم نورسیده مبارک!

تا حالا شنیدید که می‌گن: «قدم نو رسیده مبارک»؟
دیشب من واقعاً قدمِ مبارک یه نوزاد رو دیدم.

توی یکی از بیمارستان‌های زنان و زایمان تهران، وقتی یه مادر تو اتاق عمل داشت سزارین می‌شد، یه موشک به سمت بیمارستان اومد. موشکی که احتمالاً ساخته‌ی شرکت‌های تسلیحاتی اسرائیلی مثل آی‌ام‌آی یا رافائل بود.
همون موشک‌های دقیقی که به قول خودشون فقط «اهداف نظامی» رو می‌زنن و قراره برای ما ایرانی‌ها «دموکراسی و صلح» بیارن!

اما این یکی، درست وقتی به بیمارستان برخورد کرد، منفجر نشد.

موشک، توی آسمون سر خورد، به هدف خورد... ولی نترکید.
و این یعنی نه فقط جون اون مادر و نوزادش نجات پیدا کرد، بلکه جون ۶۰–۷۰ تا مریض دیگه هم حفظ شد.

بیمارستان رو تخلیه کرده بودن و مریض‌ها رو برده بودن تو محوطه‌ی باز بیرونی.
مادر، تازه چشماش رو باز کرده بود؛ با تعجب خودش رو زیر یه درخت وسط پارک دید، نه زیر سقف اتاق عمل.
بی‌قرار بچه‌اش بود، و نمی‌دونست چه اتفاقی افتاده.
پرستارها که نوزاد رو آوردن و نشونش دادن، یه نفس عمیق و آروم کشید...

پ.ن:
برای آدمی مثل من، با ایمانی که بیشتر وقت‌ها لنگ می‌زنه، خدا توی همین لحظه‌ها راحت‌تر پیدا می‌شه تا توی کتاب‌های قطور دعا.
من خدایی رو می‌شناسم که، با وجود هزار و یک کنترل کیفیت توی صنایع نظامی رژیم، باز هم کاری می‌کنه که یه موشک عمل نکنه... فقط برای اینکه یه بچه به دنیا بیاد.

این روزها، خدا رو خیلی بیشتر از قبل حس میکنیم