۳ پاسخ

به حرف اون گوش نکن!
اون یه حسود به تمام معناست چون تو خوشگلی و با آرایش خوشگلتر میشی زر زر میکنه جوابشو بده بگو خودم تصمیم میگیرم که آرایش کنم یا نکنم نه تو

به حرف کسی نه آرایش نکن نه از آرایشت کم کن ببین خودت کدومو دوست داری

چه ساده ای که باز به حرف اون میکنی

سوال های مرتبط

مامان ❣️پسری👼🏻❣️ مامان ❣️پسری👼🏻❣️ ۸ ماهگی
تقدیم به تموم مادرای الان و آینده گهواره
وقتی مادر میشی دیگه برات مهم نیست موهات بریزن یا نه، بلند باشن یا نباشن، حتی ممکنه عمدا بری و موهای پرپشت و بلندت رو کوتاه کنی که راحت تر مادری کنی، وقتی مادر میشی اون یه ذره شکم که بعد زایمان برات مونده نگران کننده نیست، حتی به ترک های پوستت هم میخندی! وقتی مادر میشی به لاغری و چاقی هم دیگه اهمیت نمیدی و مهم اینه که برا بچه ت شیر داشته باشی، وقتی مادر میشی حتی ممکنه برعکس، بیشتر به رشد درونی خودت، ظاهر خودت برسی که بچه ت که بزرگ شد بهت افتخار کنه، وقتی مادر میشی خودت دوباره بچه میشی و شعرای کودکانه رو از بر می کنی که برا کودکت بخونی و خنده هاشو ببینی، حتی وقتی بچه ت خوابه هم تو داری تلاش میکنی که وقت بیداریش بیشتر باهاش وقت بگذرونی، وقتی مادر میشی یهو می بینی رفتی خرید و از خریدات خیلی خوشحالی اما اینبار فقط برا بچه ت خرید کردی! وقتی مادر میشی کمترین فداکاری اینه که از خواب شب و استراحت روزت با عشق میگذری، وقتی مادر میشی تازه می فهمی که عشق کاری میکنه که تو جز زیبایی توی تیکه ای از وجودت هیچ چیز دیگه ای نبینی، وقتی مادر میشی نقطه ی امن جهانت میشه اون کنج خونه که بچه ت خوابیده، وقتی مادر میشی بهتزین تفریحت مادری کردنه و جهان تو خلاصه میشه در یک موجود عجیب دوست داشتنی، وقتی مادر میشی باورت نمیشه همه ی اینا تویی، تو که قبلا خیلی چیزا برات مهم بودن اما الان هزار پله رشد کردی با حس ناب مادری
مامان آریاس مامان آریاس ۵ ماهگی
سلام مامانای عزیز میخوام بعد از ۴ ماه تجربه زایمانمو بزارم 🤭


اون شبی ک میخواستم برم برا عمل همه کارامو کرده بودم سوپمو بارگذاشته بودم ک برگشتم بخورم خونه تمیر همه چی عالی حموم رفته ساعت ۷ شام خوردم بیرون با همسرم یادمه بارون میبارید و برام کباب گرفته بود 😋🤣
از استرس هردوتامون خواب نداشتیم تا ساعت دوازده حرف زدیم و هندونه اورد گفت بخور توام منم ب حرف دکترم گوش نکردم و خوردم اخه تا بعد ۱۰نباید بخوری چیزی الکی خودمو گول زده بودم ک خوابم تا چشام گرم شد بیدار شدم و همسرم بیدار کردم خلاصه رفت مادرشوهرمو اورد و رفتیم دنبال مامانم و خودمم وسایلم و اماده کرده بودم از فلاکس و پتو ساک نی نی و لوازم ارایش و بهداشتی و اینا..
تو راه از بس استرس داشتم زدیم کنار ساعت ۵ من جیش میکردم😂😂😂 ۴و نیم راه افتادیم ۶ اونجا بودیم (بیمارستان بوعلی همدان)رفتیم تو با همسرم هیچکی نبود دیگ تا کارای اداریشو کردیم و منتظر شدیم تا پذیرش بشم و ازمایش خون گرفتن و رفتیم پیش دکتر بیهوشی و بقیش پارت بعدی