۴ پاسخ

ای جونم خداحفظش کنه😍😍

سلام عزیزم من ادیت عکس آتلیه ای انجام میدم
بالای دوتا دونه 25 کلیپ های مناسبتی 40 🌿✨

بله واقعا همینجور من نمیدونم دیگ آنقدری دوس دارمش چجوری ابراز کنم گلم میگم النگو دختر خانومتو چند گرفتی و اینکه رو سز صورتش نمی ماله

ای جونم ماشاالله این النگوش چند گرمه

سوال های مرتبط

مامان ❣️پسری👼🏻❣️ مامان ❣️پسری👼🏻❣️ ۸ ماهگی
تقدیم به تموم مادرای الان و آینده گهواره
وقتی مادر میشی دیگه برات مهم نیست موهات بریزن یا نه، بلند باشن یا نباشن، حتی ممکنه عمدا بری و موهای پرپشت و بلندت رو کوتاه کنی که راحت تر مادری کنی، وقتی مادر میشی اون یه ذره شکم که بعد زایمان برات مونده نگران کننده نیست، حتی به ترک های پوستت هم میخندی! وقتی مادر میشی به لاغری و چاقی هم دیگه اهمیت نمیدی و مهم اینه که برا بچه ت شیر داشته باشی، وقتی مادر میشی حتی ممکنه برعکس، بیشتر به رشد درونی خودت، ظاهر خودت برسی که بچه ت که بزرگ شد بهت افتخار کنه، وقتی مادر میشی خودت دوباره بچه میشی و شعرای کودکانه رو از بر می کنی که برا کودکت بخونی و خنده هاشو ببینی، حتی وقتی بچه ت خوابه هم تو داری تلاش میکنی که وقت بیداریش بیشتر باهاش وقت بگذرونی، وقتی مادر میشی یهو می بینی رفتی خرید و از خریدات خیلی خوشحالی اما اینبار فقط برا بچه ت خرید کردی! وقتی مادر میشی کمترین فداکاری اینه که از خواب شب و استراحت روزت با عشق میگذری، وقتی مادر میشی تازه می فهمی که عشق کاری میکنه که تو جز زیبایی توی تیکه ای از وجودت هیچ چیز دیگه ای نبینی، وقتی مادر میشی نقطه ی امن جهانت میشه اون کنج خونه که بچه ت خوابیده، وقتی مادر میشی بهتزین تفریحت مادری کردنه و جهان تو خلاصه میشه در یک موجود عجیب دوست داشتنی، وقتی مادر میشی باورت نمیشه همه ی اینا تویی، تو که قبلا خیلی چیزا برات مهم بودن اما الان هزار پله رشد کردی با حس ناب مادری
مامان حُـسـیـن‌جانم🤎 مامان حُـسـیـن‌جانم🤎 ۷ ماهگی
از وقتی که حسینِ نازنینم به دنیا اومده،
دنیام زیر و رو شده😍
یه موجود کوچولو، با اون دستای ریز و اون نفسای نرم و آروم،
شده تمام قلبم 💜💛
فقط کافیه نگاش کنم، یا دستم رو بگیره
با اون انگشتای کوچیکش، که دلم از جا کنده بشه. 🫀
انگار تموم خستگی‌های دنیا با یه لبخند کوچیکش
دود می‌شن و می‌رن هوا 🥺

حسین هنوز خیلی کوچیکه،
حتی نمی‌تونه چیزی بگه،
ولی با همون نگاهش،
با اون بوی شیرین و آرامش‌بخشش،
هزار تا حرف قشنگ بهم می‌زنه.
شب‌هایی که بیدار می‌مونم کنارش
با اینکه خستم،
اما دلم نمی‌خواد این لحظه‌ها تموم بشه.
وجودش واقعا یه معجزه‌ست؛
یه دلیل جدید برای نفس کشیدن،
برای قوی بودن، برای عاشق بودن.

مامان بودن برای من یه افتخاره،
یه نعمت...
که هر روز برای داشتنش خدا رو شکر می‌کنم. 😍💜
بهش قول دادم که همیشه پناهش باشم؛
تو بیداری، تو خواب، تو خنده، تو گریه و...
حسین جانم، مامانت تا آخر دنیا عاشقته. 💛✨

#سه ماهگی قلبِ خونمون به ساده ترین شکل ممکن 🤭💚❤️
مامان آریا 👶🏻🩵 مامان آریا 👶🏻🩵 ۵ ماهگی
اولین قطره از یه تصمیم تازه...

امشب یه تجربه‌ی جدید داشتم... یه جورایی یه قدم تازه توی مامان بودنم برداشتم.

برای اولین بار به آریای کوچولوم شیرخشک دادم.
پسر نازنینم تا شش روز دیگه میشه دو ماهه و تا الان فقط شیر خودمو خورده بود.
ولی حس کردم وقتشه یه بار امتحان کنم. شاید وقتایی پیش بیاد که بخوام چند ساعتی بذارمش پیش مامانم یا مادرشوهرم، و خب اون موقع خیالم راحت‌تره اگه شیر دیگه‌ای هم بخوره.

ولی وای... امشب دلم پُر از حس‌های جورواجور بود.
یه طرف ذهنم می‌گفت «اگه شیر خشک اذیتش کنه چی؟»
یه طرف دیگه‌م نگران بود که «نکنه دیگه شیر خودمو نخواد؟»
یه دلشوره‌ی خاصی داشتم که فقط یه مامان می‌تونه درکش کنه...

هی حالت‌هاشو چک می‌کردم، مدفوعشو، صورتشو، حتی خوابیدنشو...
انگار داشتم به یه ماجراجویی تازه وارد می‌شدم!
یه جور حس عجیبی بود... هم حس رهایی و آسودگی داشتم، هم یه کوچولو عذاب وجدان.

الان با خودم فکر می‌کنم، واقعاً همه‌ی مامانا اولین بار که شیر خشک دادن همینطوری بودن؟
انگار یه دل کندن کوچولو از یه چیزی که فقط بین من و پسرم بود...
ولی خب، تهِ دلم می‌دونم هر کاری که از سرِ عشق و مراقبته، درسته.
مامان بودن یعنی هر روز یه تصمیم جدید، با یه دنیای احساس قشنگ و گاهی سخت.

دوست دارم بدونم شماها چی حس کردین اون دفعه‌ی اول؟
من تنها نیستم، نه؟