۲۰ پاسخ

اتفاقا من لوازم آرایشم بردم ولی چشمت روز بد نبینه آنقدر که حالم بد بود کار به آرایش نکشید

من همه چی آماده کردم ولی نمی‌دونم چرا شوهرم همه چی رو قاطی کرده بود روز ملاقات هم یک روسری تیره آورده بود😐😂
من کلی لباس و تجهیزات آماده کردم هیچی نرسید دستم جز یک عطر که حداقل کمتر بو خون بدم
از اون طرف یک عکس درست دوتایی هم نداریم 😭😂

من همچی برده بودم ولی خیلی اذیت شدم دردکشیدم‌ولی خداراشکربخاطرنعمت زیبایی که بهم داد

من چند دقیه بعد زایمانم ماما همراه، ازم عکس گرفت برا خودم عادی بود اما همسرم و مادرم عکسام ک دیدن گریه کردن.. مخصوصا مادرم.. میگفت چقدرررر اذیت شدی😥اما من ب عشق جان دلم حالیم نبود ک دارم میمیرم🥹😁

منکه شبانه سزراین اوژانسی شدم حتی صورتم پر مو بود من قبل از زایمان مشخص نبود باردارم ولی همچین زایمان کردم همچین پف کردم من آخر بارداری ۶۷ بودم بعد از زایمان فکر کنم هشتاد شدم اینقدر پف کرده بودم اصلا دلم نمیخاد اون چند عکسی هم گرفتم نگاه کنم 😅😅😅

من ارایش کردم با وجودی ک خیلی اذیت شدم سرحال بودم الان عکس نگرفتم ی عکس تو اتاق زایمان دارم ۵دیقه بعداز زایمانم هنو بخیه نزده بودنم صورتم پر بادع😂

من انقد درد کشیدم که ارایش اصلا یادم نبود

من انقدر سر خودم زدم ب دیوار از درد یادم میفته انگار دنیا رو سرم خراب میشه ، ب چیزی مثل ارایش اصلا فکر نمیکردم

به نظر من تمام خانوم ها بعد زایمان زیبا میش این تلقین که میگید زشت شدم مگه میشه یه فرشته زشت باشه بعد زایمان آدم هیچ گناهی نداره با بچه ای که آوردی هیچ فرقی نداری پاک پاک

من برده بودم اصلا انقد درد داشتم انقد دلم پیش دخترم بود اصلا نشد بزنم

من هر دو دفعه لوازم ارایش بردم ولی انقد تنگی نفس گرفتم حال ارایش کردن نداشتم

من صبح قشنگ شیتان پیتان کردم رفتم بستری شدم 😂

من لوازم ارایشی برده بودم ولی از بس خسته بودم بعدش و بخیه هام اذیت بودن از ارایش بیزار بودم😂

من که هیچ عکس ازخودم ندارم ازبس زشت شده بودم

من برده بودم باخودم حتی ارایشم کردم رفتم ولی اینقد صورتم پف کرد بعدبهوش امدنم که نمیشد ارایش کنی

من برنامه ریزی کردم از الان😂
قراره قبلش مژه بکارم موهامو ببیافمم

عزیزم با چ برنامه ای اینجوری عکسو درست میکنی میشه عکس برنامه رو بفرستی

من ک اصلا عکسم نگرفتم 🤣اینقدر ک حالم بد بود

من که سزارین بودم عکسامو میبینم میکم کاش لوازم ارایش میبردم ، ولی فک نکنم استفاده میکردم خیلی درد داشتم

من اصلاحم نکرده بودم 😂
آرایش که جای خود داشت😂

سوال های مرتبط

مامان سفید برفی مامان سفید برفی ۵ ماهگی
تجربه مسافرت با بچه سه ماهه
خواستم تجربه مسافرت یک ماهه مون با بچه رو با شما ب اشتراک بزارم ۲۰ اسفند دخترم ۳ ماهه بود ک تصمیم گرفتیم بریم سفر چون من و شوهرم بشدت اهل سفریم و حدودا ۴ ماه بود ک بخاطر بچه جایی نرفته بودیم، اینم بگم همین دخترمون هم پارسال اسفند ماه توی سفر درست شد🤣🤣🤣
خلاصه اینکه واسه سفر با بچه باید تمام وسایلش از جمله لوازم بهداشتی، پتو، پد زیرانداز،پستونک، شیرخشک ، پشه بند کلا همه لوازمش همراهتون باشه، بچه‌ها توی ماشین ک راحت میخوابن دختر من توی هواپیما هم راحت خوابید سر ساعت شیرش و دادم و پوشکش و عوض کردم و هربار شستمش، ما با ماشین رفتیم مشهد هوا خیلی سرد بود لباس گرم برده بودم، بعد رفتیم شیراز با هواپیما، بعدش زاهدان، بعد شمال و از اونجا با ماشین برگشتیم تهران.نکته اساسی اینه ک طبق آب و هوای هر شهر لباس تنش کنین حتما هر دو سه روز حمومش کنین خلاصه اینکه خیلی خوش گذشت دخترم اجتماعی تر و خیلی باهوش تر شده و کارهایی ک میکنه انگار بزرگتر از سنشه چون خیلی چیزا رو تجربه کرد ک بچه های هم سنش هنوز نکردن🥰🥰
مامان وروجکم🤱(آرتام) مامان وروجکم🤱(آرتام) ۴ ماهگی
مامان آیهان🌙🧸 مامان آیهان🌙🧸 ۳ ماهگی
انقد دوره بارداری و زایمان سختی داشتم که هنوزم به خودم نیومدم☹️ افسردگی خیلی شدید گرفته بودم پسرم ۳۶ هفته چون iugr شده بود با وزن ۱۸۲۰ به دنیا اومد ۱۵ ساعت درد طبیعی کشیدم آخر سزارین به دنیا اومد اما آمپول بی حسی روم اثر نکرد تا عمل رو شروع کردن دادم رفت هوا انقد داد زدم که دیگه یادم نمیاد فکر کنم بیهوشم کردن یکی داشت بیدارم میکرد پاشدم دیدم همه چی تموم شده دارن میبینم ریکاوری اما من خیلی دوست داشتم گریه بچمو بشنوم بیارن بدن بغلم ولی اصلا هیچی حالیم نشد بعد که رفتم بخش بعد ۵ یا ۶ ساعت پسرمو آوردن گفتن تو دستگاه نرفت خیلی ریز و فسقلی بود 😍اونجا انگار دنیارو بهم دادن وقتی فهمیدم صحیح وسالمه چون دکترم منو ترسونده بود میگفت ۹۰ درصد بچت مشکل داره😒دو روز دیگه هم بستری موندم چون هی پسرمو میبردن سونوگرافی و قلبش و اینا رو چک میکردن آخر بعد ۵ روز میخواستم مرخص بشم که گفتن زردی داره باید حداقل یه شب بره دستگاه که با رضایت شخصی اومدیم خونه دستگاه اجاره کردیم خلاصه خیلی عذاب کشیدن چون مادر نداشتم که بیاد بهم برسه خیلی دلم گرفته بود از مادرشوهرم هم دل خوشی نداشتم چون تو کل دوره بارداری ازش خیری بهم نرسید با اینکه تو یه ساختمونیم فقط بلد بود عذابم بده خلاصه تا ۱۰ روز خونه خواهرم بودم بعد اومدم خونه خودم مجبور شدم خودم تنهایی همه کارمو بکنم با اونهمه درد هم مراقب بچه بودم هم کارای خونه رو میکردم خیلی عذاب آور بود تا شب میشد اظطراب میگرفتم کارم شده بود گریه خیلی افسرده شده بودم خداروشکر اون روزا بخیر گذشت و بچم صحیح و سلامت کنارمه 😍🩵همسرم تو این مدت خیلی کمکم کرد وگرنه هنوزم به خودم نمیومدم خیلی ازش ممنونم همیشه برام حامی بوده🥰🤗