۴ پاسخ

به سلامتی خوش قدم باشه
هزینه تون چقدر شد؟آیا فیلمبرداری هم داشتین؟

کلا پروسه داخل اتاق عمل چند دقیقه طول کشید؟ استرس داشت؟ و اینکه تو چیزی حس میکردی بدون درد؟

ووی عزیزم خداروشکر به سلامتی قدمش خیر و تن جفتتون سلامت باشه 😘

بسلامتی عزیزم مبارکت باشه

سوال های مرتبط

مامان نینی مامان نینی ۲ ماهگی
تجربه سزارین
پارت 2
بعد از چندشی شدن از دست سوند داشتم ثانیه هارو می‌میشماردم که زود برم اتاق عمل بی حس شم سوند لنتی رو حس نکنم خیلی میسوخت خدایی تکون ک میخوردم رو تخت کباب میشدم تا اینکه بالاخره لحظه موعود رسیددد و صدام کردن و با کمک پرستار رفتیم ک بریممم ورودی اتاق عمل مامانم اومد و بوسم کرد خیلی قشنگ بووود همسرمم دستمو گرفت و نمیدونم چرا ب بنده خدا زیاد محل ندادم 😂 یه خانوم خدمه خیلی مهربون اومد دستمو گرفت و رفتیم ب سمت اتاق عمل وارد ک شدم هیچکی نبود منو اون خانومه بودیم روی تخت نشستم سوند همچنان رو مخم بود کم کم بقیه اومدن فشارم نوار قلبم و اینا رو چک کردن و یچیزایی برای نوار قلب ب سینم وصل کردن و دکتر بیهوشی اومد دوباره گفتن بلند شو و بشین و سرتو بنداز پایین و تکونم نخور من ازین قسمت خیلی میترسیدم چون بهم گفته بودن درد داره فلان ولی خب متاسفم ک میترسونن بقیرو اصلا اونجوری درد نداشت در حد یه آمپول ساده بود و تموم شد و بعدش باز گفتن آروم بخاب و دکتر بیهوشی همش اسممو می‌پرسید و یه چند ثانیه بعد گفت پای چپتو بیار بالا پاهام خیلی سنگین و داغ شده بود و بار دوم ک خواست نتونستم بیارم بالا بی حسی هم حس بامزه ای بود انگار هر پام 300 کیلو بود 😂
مامان فینگیل 🌼 مامان فینگیل 🌼 ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۵ :


چون اتاق عمل یه طبقه دیگه بود حین جا به جایی شوهر و مامانم اومدن پیشم مامانم دستم گرفت و میگفت الان میری راحت میشی دخترم و شوهرمم دست دیگم و گرفت قربون صدقم میرفت و بوسم کرد و گفت وروجک کار خودش و کرد و در گوشم گفت که خیلی دوسم داره و برای بعدشم اتاق خصوصی واسم هماهنگ کرده و من و راهی اتاق عمل کردن
سریع برانکارد و بردن تو اتاق عمل ، من کلا چشمام بسته بود و حال نداشتم
محیط خیلی سرد و تقریبا کم نور بود
از رو تخت زایشگاه با کمک خودم منتقلم کردن رو تخت اتاق عمل
کادر اتاق عمل هی باهام حرف میزدن که بچه چیه؟ اسمش و چی میخوای بذاری و ازینجورحرفا ولی من حال جواب دادن بهشون و نداشتم
اوناهم میگفتن این چرا اینجوریه؟ چرا حرف نمیزنه؟ چرا انقدر رنگ و روش زرده؟ خبر نداشتن که من کلی درد کشیده بودم
متخصص بیهوشی اومد گفت بشین و کمرت و خم کن من خیلی درد داشتم و نمیتونستم تکون بخورم اونم گفت همکاری کن تا زودتر بی حسیت و بزنم و ازین درد خلاص شی منم با اینکه خیلی سخت بود به حرفاشون گوش دادم و سوزن بی حسی هم اصلا درد نداشت کم کم پاهام گرم شد و دردهام کم شد من و خوابوندن و دستام و بستن و پرده ی جلوم و کشیدن
دکترم سریع لباس اتاق عمل پوشید و کارش و شروع کرد
مامان بردیا 🥰 مامان بردیا 🥰 ۳ ماهگی
سزارین قسمت سوم
رفتم بیمارستان، اول رفتم پذیرش و نامه پزشک و دادم و بعد بخش زایمان و آوردن ازم رگ گرفتن و بعد سوند زدن
ک البته سوند خودش درد چندانی نداشت ولی من بعدش همش حس ادرار داشتم دوست داشتم در بیارم برم دستشویی اما بتادین ک قبلش زدن منو اذیت میکرد و واقعا سوخت.
بعد منتظر موندم تا دکترم بیاد.
دکتر ک اومد بردنم اتاق عمل
دکتر بیهوشی بی حسم کرد ک اصلا درد نداشت
در حین عمل هم هی منو چک میکردن ک حالم خوبه یا نه
در آوردن بچه از شکمم خیلی زود بود شاید 5 دقیقه ولی بستن و دوخت و دوز شکمم طولانی تر بود و نمیدونم فشارم میدادن یا چی ک تپش قلب میگرفتم و حالم منقلب بود و یکم بی‌حال بودم ولی بد نبود.
بعد منو آوردن ریکاوری و ماساژ رحمی دادن چون بی‌حس بودم نفهمیدم هیچی
کلا بی حسی چیز بیخودیه
سرم نباید تکون میدادم و احساس می‌کردم پوست سرم خواب میره
خلاصه بچه رو آوردن و تماس پوستی و یکم شیر دادم ک البته نداشتم.
بعد از حول حوش یک ساعت میخواستن ببرنم بخش ک دم در یه ماما دیگ دوباره منو ماساژ رحمی داد و من چیزی حس نکردم چون بی حس بودم.
مامان رُز کوچولو🩷🧿 مامان رُز کوچولو🩷🧿 ۱ ماهگی
یهو دیدم دکتر وندا یکی از بهترین دکترای یاسوج و استاد همه دکترا ک من زیر نظرشون بودم گفت فوری باید سزارین بشه و طبیعی نمیتونه خلاصه فقط میدونم از تررررررس داشتم میمیرم تو ۵ دیقه هنه چی اتفاق افتاد یهو خودمو تو اتاق عمل دیدم حتی همسرم امضا نکرده و رضایت نداده منو عمل کردن.منو بردن اتاق عمل و ی آقای جوون اومد و منو بردن رو ی تخت دیگه و اون تخته خیلیییی باریک و کوچیک بود و وسطش خالی منو نشوندن رو تخت و ی سری چیزا بهم وصل کردن و اصلا بهم آرامش ندادن آقایی ک اومد برا بی حسی گفتم منو حای دختر خودت بدون و بهم آرامش بده گفتم بی حسی درد داره گفت اره خیلی ک من استرسم بیشتر شد و فقط اون پسر جوونه بهم آرامش میداد میگف نه خلاصه گفتن صاف بشین و سرتو بده پایین و اون پسره هم شونه هامو گرف و دکتر بی حسی اومد و هی ضد عفونی کرد ولی واقعا اصلا نفهمیدم کی بی‌حسی زد واقعا درد نداشت ولی وقتی ک اون موادش میرف داخل میفهمیدی و ی دردی داشت و دردشم از انژیوکت رو دست کمتره یهو دیدم دوتر بی حسی به شدت منو هل دادن جلو و درازم کردن ک لباسم کارامل رف بالا و کل بدنم معلوم شد و خجالت کشیدم.خلاصه ی پرده زدن جلوم و شروع کردن به ضد عفونی ک من کامل حس داشتم و می‌فهمیدم ولی پاهام داغ شد هی میگفتم دکتر من بی حس نیستم توروخدا نزنی دردم بگیره میگف نه عزیزم فعلا ضد عفونی منم کامل حس داشتم و هرکاری میکردن رو می‌فهمیدم ک گفتم دکتر من هنوز حس دارم یهو دوتر گف نترس شروع نشده ک یهو صدای دخترم اومد و من زدم زیر گریه و دخترم و نیاوردن ببینم چون مدفوع کرده بود و ی کم ازش خورده بود خلاصه من ۲ ساعت اتاق عمل بودم و دیگه تموم شد بعدش رفتم ریکاوری و ماساژ شکمی اولی تو اتاق عمل بود و دومی تو ریکاوری و بعدش تو بخش ک واقعا درد داشتتتت
مامان 🧸 اهورا 🍫 مامان 🧸 اهورا 🍫 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین»
سلام ب همه🥹🖐️
منو اهورا اومدیم تجربه زایمان سزارین براتون بزارم...
خیلی کلی میگم براتون....
سی و نو هفته بودم ک رفتم برا سز.از همون روز اول از طبیعی وحشت داشتم و با شناختی ک از خودم دارم حق داشتم...
خلاصه رفتم برا سزارین اختیاری با کلی زیر میزی دکترمو راضی کردم ب سزارین از مرحله سوند خیلی میترسیدم ولی اصلا اون چیزی ک فکر میکردم نبود خیلی راحت بود...
اما از بس منو ترسونده بودن وقتی اومد برام سوند بزارع همه بدنم می‌لرزید از شروع سوند گذاشتن تا پایان عمل و حتا بعد از اون همه بدنم استرس گرفته بود مثل بید میلرزیدم..‌
منو بردن اتاق عمل دل تو دلم نبود... آمپول بی حسی اصلا درد نداشت سرمو خم کردن و آروم برام آمپول و زدن پاهام سنگین شده بود خودشون جابه جاشون می‌کردن«سوندمو از بس ک نزاشتم پاهامو قشنگ باز کنه خوب نزاشته بود تو اتاق عمل باز شد و خود دکتر برام گذاشت وقتیکه کاملا بی حس بودم» خلاصه آمپول و ک زدن دیگه بدنم از لرزه وایستاد «من خیلی استرس داشتم و اصلا اوکی نبودم ن از درد ن از چیزی فقط میلرزیدم»
حس ک نمی‌کردم و نمی‌دیدم چون به پارچه سبز جلو چشمم زدن ولی وقتیکه شکممو باز کردن صداش میومد خش خش صدا میداد خلاصه شکممو که باز کردن یه فشار به سینم وارد شد درد نداشتااا ولی حس کردم دارن ی چیزیو ازم جدا می‌کنن خلاصه همون لحظه که سرم سنگین شد اهورام بدنیا آوردن صدای گریشو که شنیدم خود به خود اشگم اومد تو اتاق عمل دوتا پرستار کنار من بودن سعی میکردن منو آروم کنن باهام حرف میزدن مدام میگفتن حالت تهو نداری از این حرفا که نداشتم... فقط لبام رو هم نمیموند از شدت لرز منو 9 بردن اتاق عمل 9 و بیست دقیقه اهورام بدنیا اومد🥹💙🧿
ادامه پارت بعد»»»»