سوال های مرتبط

مامان شاهان🧒👨‍👩‍👦 مامان شاهان🧒👨‍👩‍👦 ۵ سالگی
خانما اومدم درد و دل کنم ، اگه راه کار درستی داشتین بگین
اینکه شوهرم پدر و مادرش از حج اومدن من هنوز ولیمه نگرفتیم،هرکسی ام میاد خونه مادر شوهرم یا ناهار میاد یا شام فامیلا ۴ تا گوسفند بریده بودن از گوشتشون به درجه یک ها میدیم، موقع ای هنوز آتش بس نشد اکثر اطرافیان گفتن ولیمه نگیر ، اینم بگم که مصطفی دو سال پیش گاو خرید به قسمت مکه رفتن و ولیمه دادنشون،الان گاو رو نکشتن و فامیلا میگفتن یا گاو رو بفروش پولشو بده به بهزیستی یا گوشتشو بده ولی الان آتش بس شده به مصطفی میگم هرجور شده ولیمه بده فکرا همین آدم ها که میگن نگیر میگن خسیس بازی در آوردن و ولیمه که رسمه رو ندادن ، بعدشم تیکه تیکه میان اعصاب خوردی دارن همش در حال تمیز کاری و پذیرایی هستیم همشونم برای ناهار یا شام میان از پا افتادیم آخرشم این میشه که ولیمه ندادیم،مادر شوهرم میگه الان همه شهرستانن و نمیتونن بیان ولی وقتی ما دعوت کنیم وظیفشونه بیان بقیش به خودشون ربط داره پدر شوهرمم یه آدم بی زبون و لال
همه کارا و وظیفه ها به دوش مصطفی هست
خواهر شوهرامم رفتن سر خونه زندگیشون، رسما تمام کارا گردن منه تا میام بالا مادر شوهرم زنگ میزنه بیا فلانی بیا شام بزار یا خونه جارو کن
الان به مصطفی گفتم هرجور شده ولیمه بگیر تمام بشه بره اونم عصبی شد گفت الان دیگه نمیتونم چند روز گذشته و کارام رو سرم ریخته چک هام مونده و این حرفا ولیمه نمیگیرم انقدر گیر نده ،گاو رو میفروشم پولشو میدم بهزیستی و گور بابای حرف مردم
ولی کارش خیلی اشتباهه،الان نمیفهمه ولی خب ولیمه یه رسمه دیگه
مامان کارن و کوشان 😍 مامان کارن و کوشان 😍 ۵ سالگی
سلام خانمهای گل 🌸
من دیروز که بچه هام مشغول بازی بودن اومدم جلوشون چندبار گفتم وای سر گیجه دارم اصلا به روی خودشون نیاوردن بعد خودم رو به حالت غش زمین زدم واکنش بچه هام خیلی جالب و دور از انتظار بود
اول پسر بزرگم اومد چندبار اسمم رو صدا کرد بعد آروم زد توی صورتم بعد صورتم رو بوس کرد همین جوری که اسمم رو صدا میزد یه دونه محکم زد توی صورتم از درد نتونستم جلوی خنده م رو بگیرم و خندیدم اینجا انگار فهمید کارش درست بوده امیدوار گفت مامان خوبی گفتم خیلی سر گیجه دارم چشمهایم بسته بود گفت مامان نمیتونم چشمهایت رو ببینم بعد شروع کرد همه موهام رو ریخت توی صورتم 😂🤔 گفت حالا بهتر شد من که نمیتونم چشمهات رو ببینم بعد دوباره من رو صدا کرد جواب ندادم انگار دوباره نگران شد گفت حیف که بلد نیستیم ببریمش یه بیمارستان یکدفعه کوشان پرید روی شکمم چندبار صدام زد بعد گفت مامان میشه با گوشیت بازی کنم🤣😂 بعد هم محکم زانوش رو فرو کرد توی شکمم دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم