۳ پاسخ

عزیزم درکت میکنم واقعا شرایط سخته من بچه هام شیر به شیر نیستن ولی از لحاظ خونه دقیقا هرروز طویله است.بدنم کم میاره جمع کنم بخدا.پسرم خییلی شلوغ کاری و ریخت و پاش میکنه خودش دائم نق میزنه من با کی بازی کنم خودش کمه میره بچه های همسایه رو هم جمع میکنه میاره روزها خودم تنهام نمیتونم قانعش کنم نره سراغ اونا از طرفی وقتی بیان دست از سر من برمی‌داره خوبه از طرفی هم وقتی بیان نمیذاره زود برن هرروز ناهار باید بذارم بخاطر اونا هم،دائم لیوان و ظرف برمیدارن ،هرچی اسباب بازی هست میریزن هرچی بالشت و پتو هست میبرن خونه بسازن وقتی عصرا میرن میخام خودمو خفه کنم از وضعیت خونه .کوچیکه هم که همسن پسر شماست همش بهم آویزونه شیر میخواد یا بهانه.دلم میخواد زود بزرگ بشن یکم بتونم حتی فکرمو آزاد کنم .الان که به شوهرم میگم من روانی شدم بخدا حتی فرصت مشاوره رفتن هم ندارم😭😭🥺🥺

باید عادت کنی به خونه شلخته چون دومی هم اضافه میشه چاره ای نداری تا ۴سال شاید خوب بشن

هی الان وضعیت هممون همینه رفته رفته هم بدترمیشه تاوقتی خودشون به استقلال برسن🥴

سوال های مرتبط

مامان عطرین و آریا🩷🩵 مامان عطرین و آریا🩷🩵 ۱ سالگی
شبی به مدت یکساعت و نیم بچه هارو گزاشتم پیش پدرشون رفتم بیرون کار داشتم،، وقتی برگشتم کلید انداختم دیدم فقط صدای گریه میاد ،همسرم داره شیر واسه اریا درست میکنه و عطرین هم پایین پاش هی میگفت بابا اب بابا اب و شوهرم دست وپاش گم کرده بود نمیدونست به عطرین اب بده که هی صداش نکنه یا شیر بده به اریا که گریه نکنه..
من قبل رفتن ابگوشت درست کرده بودم گزاشته بودم وقتی اومدم عطرین گرسنه بود شوهرم حتی وقت نکرده بود که یه لقمه غذا بده،، نه که بگم پدرشون کم کاری کرده بودها ..واقعا تمام سعیش کرده بود ولی نتونسته بود ازپسش بربیاد
من شبی واقعا به خودمون مادرا افتخار کردم بهش گفتم حالا فکر کن من باید اول دوتاشون اروم کنم غذا بزارم، با بچها بازی کنم، سرگرمشون کنم ،ظرف بشورم خونه رو هم جمع کنم و....
وقتی اومدم داخل خونه عطرین بچم بقدری خوشحال شده بود که تا بیاد برسه بغلم دوبار افتاد زمین
خلاصه که خسته نباشیم هممون
درموردعکس هم بگم
اینارو هم واسه عطرین گرفتم یه هوش چین و کتاب دالی چی و ملت عشق واسه خودم🤣
مامان فاطمه ایلماه مامان فاطمه ایلماه ۱ سالگی
تورا خدا کمکم کنید 😭دخترم سه شبانه روز زود تب داشت بی‌دلیل که با هیچی پایین نمیومد دیگه دیروز تبش یه کم بهتر بود ولی باز بی حال تو بغلم بود دبگه استابهش دادم بعد یه لقمه غذا بهش دادم همون لقمه اول آورد بالا استفراغ کرد کلا بی حال بی حال شد با اینکه اصلا دلم نمبخواست ببرم بیمارستان که سرمش بزنن چون خیلی میترسه بی حال تبش که کلا قطع نمیشد دیدم گفتم ببرم سرمش بزنم تا زودتر سرحال شه سرم‌ خواستیم بهش بزنیم بچم از ترس اینقدر جیق زد که هلاک شد 😭😭تا آخر سرم تموم شه دخترم آروم نشد انگار دیوانه شده بود حالا دیگه تب نداره ولی دیگه آروم نمیشه ایتقدر جیق میزنه همش هم میگه نه نه 😭😭😭اون گریه میکنه خودمم گریه میکنم چش شد بچم هرکه تماس میگیره میگه دلپیچه داره شاید بدن درد داره شاید میگم این قبل سرم اینجور نبود چطور حالا اینجور شده الان بیدار شده به جیق زدن وبی قراری عجیب غریب خودم میگم نمیدونم از ترس سرم عصبی شد نمیدونم دکتر دارویی نداده که بهش حساسیت داشته چرا اینجور چیکار کنم خدایا 😭😭الان کردمش تو کالسکه تو حیاط میگردم فعلا خوابید ولی همین که بیدار شه جیق های میزنه که گاهی اینجور نبوده