تجربه وخاطره  زایمان طبیعی پارت ۱
سلام دخترا دوشنبه رفتم معطب دکترم ۳۸هفته و ۳روزم بود معاینه کرد گفت ۲ثانت دهانه رحمت بازه  ورزش کن .پیاده روی کن بزا زودتر زایمان کنی چون سربچه پایینه وزنش کمه زایمانت راحته واقعا معاینش درد داشت هیچی دیگه با رنگ پریده اومدم بیرون بااجیم بودم آجیمم که استرسی گفت وای تو الان ب خون ریزی میفتی زایمان میکنی نمیدونم پاشو زور بریم خونه ما بخواب درد گرفت ببرمت دکتر  فکر کن ساعت ۸نیم شب😢🤦‍♀️
حالا منم با استرس زنگ زدم شوهرم اونم مغازه بود گفتم  که  حمید بر موهاتو بزن من امشب زایمان میکنم
زنگ زدم به ماما همراهم بهش گفتم که دکترم معاینه کرده و این حرفا اونم گفت وزش کن غذا بخور  بزا تا صب زایمان کنی 
منم فقط به فکر این بودم که خدایا من هیج کاری نکردم من هنوز ساک جمع نکردم .از اتاقش فیلم نگرفتم از خودمون عکس نگرفتم تولد حمید ۴شهریور بود براش کیک نخریدم 🤦‍♀️🤣🤣🤣
همه چیزو گذاشتم دقیقه ۹۰ من ب خدا(توروخدا این کارو نکنید شما حتما کاراتونو زود انجام بدین)

این عکس برای شبیه ‌که رفتیم معطب دکترم 🤣🤦‍♀️ سبزه منم بااون شکم🫠

تصویر
۵ پاسخ

۹ حامله بودی هنوز ساک نبستی

شکم نداشتی ک 🤔

خب ؟؟

عزیزم ماما همراهت کی بود؟ راضی بودی ازش

الان زایمان کردی دیگه؟

سوال های مرتبط

مامان نیکی مامان نیکی ۲ ماهگی
خاطر و تجربه زایمان طبیعی پارت ۲
هیچی دیگه اومدیم خونه خواهر وسایل برداشت که شب بیان خونه ما که هم ساک و خونمونو تمیز کنه
منم تو راه کیک خریدم برای حمید حداقل عکس بگیرم با شکمم و هم یادگاری بمونه میوه اینا خریدیم و بلخره اومدیم خونه رفتم‌حموم شام خوردم .سال حاظر کردم مدارکمو حاظر کردم همه اینارو رو دور تند انجام میدادما انگار. که ۱ساعت دیگه زایمانمه🤣 شاید باورتون نشه 🤦‍♀️🤣
هیچی دیگه چنتا فیلم گرفتم عکس گرفتیم  صورتمو اصلاح کردم 🤣🤦‍♀️
بعدا ماما همراهم گفت بچه تکون میخوره ‌؟ منم گفتم ن والا تو این چند ساعت تکون نخورده اونم گفت که اگه تو ۲۰ دقیقه چیزای شیرین خوردی تکون نخورد برو بیمارستان آن. سی. تی. بده 
منم با آسترس ساعت  ساعت ۲نیم شب رفتم بیمارستان  دهخدا رفتم  ان.سی تی دادم .البته ماما گفت که الان بچه خوابه چرا الکی میخوای آن سی تی  بدی  اصلا زمان خوبی نیست زمانش بعداز صبحونه و بعداز ناهار ولی من چون پول داده بودم دیگ گفتم اشکال ندارع بگیر خیالم راحتشه
حالا منو حمید با ساک .کریر. هرچیزی که برای زایمان رفته  بودیم  آن سی تی بدیم .آنقدر ذوق داشتیم 🤣🤦‍♀️

عکس برای همون شبه بر استرسه🤦‍♀️🤣🤣
مامان فسقلی مامان فسقلی ۴ ماهگی
تجربه زایمان من پارت چهار
رفتم که رفتم😅🤦🏻‍♀️
حالا بیان منو بگیرن رفتم بیرون زنگ زدم همسرم بدو‌ بیا بریم اون بیچاره هم زایشگاه بود بدو بدو اومد رفتیم گفنم برم خونه دوش بگیرم لباس بردارم مامانمم بردارم بیاییم که همسرم گفت دیر نشه بچه چیزیش بشه شک افتاد ب دلم ولی باز گفتم نه بریم خونه من از اینجا مستقیم برم زایمان از استرس میمیرم فقط ساک همراهم نبود واگرنه حموم اینا رفته بودم از ترس میخاستم زمان بکشم نرم بیمارستان
رفتیم خونه به مامانم زنگ زدم با گریه توضیح دادم اونم فورا با بابام اومد همشون ترس تو چشاشون بود حتی مامانم گریه میکرد ولی به من دلداری میدادن چه این هفته چه هفته بعد نترس
البته بگم که من بعد سونو به دکترم خبر دادم گفت بمون الزهرا زایمان کن خیلی ناراحت شدم گفتم خانم دکتر من ۹ ماه اومدم پیش شما اخرش اینجا زایمان کنم اونم طبیعی گفت اونجا همشون دکترای باسواد و حرفه ایی نترس منم که گوش ندادم و همسرمم از حرفش عصبی شده بود که چه دلیلی داره حتی اگ وقت زایمانتم باشه باید بیاد بیمارستان و اون عملت کنه اینم بگم دکترم فقط بین المللی میرفت الزهرا نمی اومد
مامان حسنا و اسرا مامان حسنا و اسرا ۱ ماهگی
سلام بچه ها تجربه زایمانمو میگم هم یادگار بمونه هم برا شما بدرد بخوره
من چهل هفته شده بودم و زایمان دومم بود هر کار میکردم دردام شروع نمیشدن تا یه روز به فکر زایمان اولم رفتم که تو زایمان اولم زعفران خورده بودم که دردام شروع شدن و رابطه داشتم ولی این سری اصن علاقه نداشتم به رابطه و بی میل بودم تا مجبور شدم یکبار رابطه برقرار کردم یک روز بعدش
رفتم پیاده روی نیم ساعت بعد که برگشتم یه دوش آب گرم گرفتم بعدشم یه فلاکس چایی زعفران خوردم و کمرو دلمو با روغن زیتون ماساژ دادن ساعت 7 بعدش ساعت 11 شب دردام شروع شدن و من باور نداشتم که بچه ام بدنیا میاد صبر کردم تا صبح شد صبح به مامانم زنگ زدم گفتم بیاد خونه من تا من می‌خوام برم بیرون بهش نگفتم که درد دارم بلاخره مامانم اومد تو خونه با مادرشوهرمو و دخترم تو خونه بودن منم گفتم می‌خوام برم بیرون و بهشون نگفتم که درد دارم اومدم شوهرمو زنگ زدم رفتم پیش دکترم
دکتر همین که سنو کرد گفت وقت زایمان نیست برو خونه ۲ هفته دیگه بیا منم گفتم من درد زایمان رو دارم گفتن برو معاینه دامن انجام بده همین که معاینه دامن و دکتر خودم انجام داد گفت رحمت 8 سانته کلن بازه چجوری تحمل کردی درداتو گفتم شیر خوردمو زعفران که دردام کاهش پیدا کنن
گفتن همراه زنونه داری گفتم نه تنها اومدم حتا ساک بیمارستان و نیاوردم با شوهرم تنها اومدم گفت زنگ بزن که برم بیارن ساکتو و برو این دارو هارو بیار که بستری بشی منم با خیلی استرس به مادر شوهرم زنگ زدم گفتم که با مامانم بیان بیمارستان که بچه بدنیا میاد و اونا اومدن منم رفتم داروهامو گرفتم شوهرمو رفت برام چند تا آبمیوه و کباب گوشت آورد
مامان ✿ 𝒩𝒾𝓁𝓂𝒶𝒽 ❀ مامان ✿ 𝒩𝒾𝓁𝓂𝒶𝒽 ❀ روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت دوم
خلاصه رفتم اورژانس به خواهرشوهرم گفتم الان من باید چی بگم فیلم بازی کنم یا رک و راست بگم سزارین اختیاری ام؟ گفت راستشو بگو من بهشون گفتم منم همینکارو کردم و مامای اورژانس تو پروندم نوشت کیس سزارین اختیاری است! من هیییچ درد و انقباضی نداشتم ان اس تی گرفت گفت انقباض منظم داری برو بلوک زایمان باید معاینه شی و سرم فشار بزنی! منم گفتم وقتی سزارینم چرا این کارارو باید بکنید؟ زنگ زد به دکترم دکتر کفت معاینه نکنید سرم معمولی هم وصلش کنید خلاصه رفتم برا زایمان مامای اونجا دوباره اصرار که باید معاینه کنم منم گفتم نه باز زنگ زد به دکترم دکتر گفت بذار معاینه کردن گفتن خوبه یک سانتی باید سرم فشار بزنیم و همزمان خواست امپول رو خالی کنه تو سرم که من گفتم نه و نمیذارم اون لحظه دیگه سزارین هم نمیخواستم فقط میخواستم برم خونه گفتم اگه قرار بر طبیعی هس حداقل خودم دردم بگیره بهتره. از اون طرف ماما هی میگفت صبحانه بخور و من نمیخواستم ناشتامو خراب کنم باز زنگ زد به دکترم دکتر با ایما اشاره میگفت سزارینت میکنم و با زبون میگفت همکاری کن وضعیتت برا طبیعی خوبه تو که طبیعی دوس داشتی و اینا منم کفتم میخوام برم خونه گفت نه بچه مدفوع میکنه نمیشه گفتم صبحانه بخورم پس؟🥺 گفت اره باید جون داشته باشی زور بزنی که من فقط یه خرما خوردم چون داشتم از گرسنگی میمردم
مامان آیهان مامان آیهان روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم
من از هفته 35دهانه رحمن دوسانت باز بود ورزش و پیاده روی هم که از 36شروع کردم خیلی کمکم کرد این هفته اخرهم شیاف گل مغربی گذاشتم باعث شده بود که دهانه رحم نرم نرم بشه
خلاصه هروقت معاینه میکردن من پیشرفت میکردم و این خیلی عالی بود تا ساعت پنج که ماما گفت به حالت سجده بشین وپاهات باز کن و زور بزن منم هرچی میگفتن فقط به خاطر این که دردم کمتر بشه همه انجام میدادم تا اینکه ماماگفت عالیه سرش دارم میبینم و به ماما بیمارستان گفت دکتر خبرکنن که بیاد منم فقط به خاطر این که از درد راحت بشم تا دکتر بیاد فقط زور میزدم که بچه بیاد و راحت شم ساعت پنج و چهل دقیقه دکتر اومد وقتی منو دید گفت عالیه دیگه زور نزن ،
منم نفس عمیق می‌کشیدم تند تند تا دکتر یکم برش داد از پرینه و سربچه اومد بیرون و منو انگار از آسمون انداختن زمین راحت راحت راحت شدم انگار نه انگار که من بودم درد می‌کشیدم
خدا بعد اون همه درد یه منبع از آرامشش گذاشت داخل بغلم کن به تحمل کردن همه اون دردا ارزش داشت حتی بیشتر 😍
ان شاالله که همه مامانا راحت زایمان کنن و بچه هامون بغل بگیرن
مامان آقا مهدیار💚 مامان آقا مهدیار💚 ۵ ماهگی
تا الان چند بار اومدم تجربه زایمان بگم ،وسط نوشتن یهو درگیر بچه شدم وقت نشد 🫡
پس بریم برای خواندن یه تجربه دیگه:
پارت ۱:زایمان طبیعی فیزیولوژیک:۳۹ هفته وشش روز
اول بگم من توی رویاهام همیشه ۳۷ هفته و پنج روز زایمان کرده بودم و همیشه اماده این تاریخ بودم😬
از قضا ۳۷ هفته و پنج روز رفتم معاینه لگن و دکتر گفت دهانه رحمت یک سانت بازه و کیسه آبت بمبه شده،با یه انگشت معاینه تحریکی کرد و گفت با این وضعیت اگر بیشتر ورزش کنی احتمالا تا آخر هفته زایمان میکنی،منم با تعجب و خوشحالی که اوو چه پیشرفتی قرار داشته باشم ورزش ها و پیاده روی هارو با شدت بیشتر شروع کردم.
البته بگم من همون شب دردام منظم شد و تا صبح درد داشتم و موکوس دفع کردم و فکر میکردم همین امروز فردا زایمان میکنم.اما صبح روز بعد دردام کامل قطع شد ولی خب من انرژی گرفته بود و روزانه یه ساعت نیم ورزش القایی و یه ساعت و نیم پیاده روی رو انجام میدادم.
اما خب روزهای هفته میگذشت و من دردی نداشتم دیگه با دکترم‌ تماس گرفتمو شرایط گفتم و گفت اگر دردت نگرفت بیا مطب.