۴ پاسخ

من تصور یه خانم خوشبخت داشتم ازت گلم
امیدوارم اشتباه کرده باشی وخوشحالیتون پایدار باشع

من تاپيك هاتو ديدم بنظرم بگو ب همسرت اشتباه نكن الان زمرته اي شده ادم از خودي ضربه ميخوره عزيزم من زندگي اولم خواهرم و شوهرش اينقدر دخالت كردن مثلا شوهر خواهرم ميرفت پيش شوهر قبليم حرف ميزد ك از زير زبون اين حرف بكشه ب خواهرم ميگفت خواهرمم ب من منم ميگفتم رأست ميگه با شوهرم جنگ و دعوا بود هميشه ما جدا شديم از هم ولي همون خواهرم و شوهوه بعدا ي حرفائي ميزدن استخونم ميسوخت الان ازدواج مجدد كردم ٥ساله سالي ي بار ب زور خونه خواهرم ميرم هرچيزي بهش نميگم أصلا اجازه نميدم دخالت كنن سر كوچيك ترين مسله اي حتي مادرم و پدرم

باهم حرف بزنین تا مشکل برطرف شه بفهمی گفته یا نه همینجور قضاوت نکن رکوراست بگو این حرفو زدی یا نه

از ی جا به بعد ما زنا ب این نتیجه میرسیم که بیشتر برا خودمون زندگی کنیم

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۴ سالگی
دلم خیلی گرفته بخاطر لکنت پسرم دوازده روزه شوهرم رفته ماموریت حالا رفت نزدیک بیست روزه دیکه بیاد از ساعت ۱۲ تا الانا پاب پای پسرم بودم بعنی هر روز هر روز با همیم دیگه باباش نیس ک ی ساعت با اون باشه دغم میده ولی از درد اینکه لکنتش بدتر نشه هیچی نمیگم باز با اون وضع لج بازی میکنه اصلا گیر نمیدم خونه زندکی رو ب چه وضعی درآورده هیچی نمیگم باز با اون حال شبا ساعت ۱۲ ک میشه دنبال گریه اس دنیال بهانه است ک بشینه گریه کنه ب زبون میگیرم هر کاری میکنم نمیشه از ساعت ۵ بد از ظهر تا ۱۱ ام می‌گردونمش مغازه هارو پارکارو روانی شدم دیگه 😭😭😭😭😭😭😭😭😭
کاش منو این بچه صب رو نبینیم خیلی روزا برام سخت میگذره غصه لکنتش ک دیگه داغونم کرده ب زور جوری رفتار میکنم ک‌بچم ی وقت ناراحت نشه از ناراحتی من وگرنه از درون داغونم قلبم درد میکنه از غصه😭الان خوابیده همینجور نشستم‌دارم گریه میکنم
ی مادر شوهر خرفت دارم دیروز تو پارک دیده ما رو ن حالی ن احوالی ن ی دست بچمو بگیره سمت خودش ک چی میکنی عین احمق ها بد ی ساعت گذاشته رفته خونش
ولی بگی بیا ی خروار غذا گذاشتم بیا بخور با سر میاد عین گاوم میخوره
ی زنگ نزده تا ب حال ب ما تو این دو سال ک شوهرم ماموریته چی میکنید