۷ پاسخ

داخل دهنش نگاه کردی منم بچم همسن بچه ی شماست قبلا خیلی بهونه گیر بود وگریه میکرد بعد متوجه شدم آسیابیاش دارن در میان قشنگ ورم داشت الان نوک زدن یککم بهتر شده

ای خدا گندمم همینطور شده
زده شدم دیگ
یکساله کلاس مادرو کودک میریم
چند هفته س چسبیده بمن تکون ممیخوره
ی مامان ک تازه بچشو میاره پرسید تازه میاین بچت انگار. نمیخاد بازی کنه
میگم خیرسرم یکساله میام
تازگیا اینطوری شذه


مربی میگفت گندم دیگ باید مستقل بیاد

تنها نیستی عزیزم نلین هم همینطوری شده نلین در کل دختر آرومی بودش نلین از خواب پامیشه گریه حتی در طی شب چشهاش بسته هستش پاهاشو محکم میزنه زمین توی خواب گریه بهم میگه اینجا نشین اونجا میشینم میگه پاشو اوف در کل لجبازیش نزدیکهای دو سالگیش شروع شده خدا بهمون توان و قدرت بده

فک میکردم فقط دختر من اینطوریه بیدار شدنش کلا با گریه و جیغ و داد و اشکه بغل میخواد مدام فک میکردم بزرگتر بشه راحت تر میشم که نشد همون نی نیی بود که بود و هست واقعا همین عصری داشتم فک میکردم بابا ۲ سال و نیم گذشت چرا ایینا یه کم شبیه آدم نمیشن

دقیقا مثل دخترمن دیروزازخواب بیدارشده گریه جیغ چقدرمنوچنگ زد واقعارد داده بودم بخدا😥😥

منم دقیقا همین داستان دارم

پسر منم جدیدا صبحا با گریه
بیدار میشه
همشم تا ظهر بهونه میگیره
همشم تو خونه بغل میخاد
منم نمیدونم تا کی ادامه داره

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۲ سالگی
خانوما بچه های شمام لجبازی زیاد میکنن؟🤕من دیگه کم افردم افسرده شدم از دست شاهان
دائم گریه میکنه چیزی میخاد فقط با گریه میگه میخاد بیدار بشه یه داستان داریم میخاد بره پستشویی یه داستان سره غذا یجور دیگه 😭
مثلا میگه مامان بیا باهام بازی کن میرم پیشش میشینم بعدش نمیزاره به اسباب بازی هاش دس بزنم گریه میکنه میگه دس نزن بلند میشم به کارام برسم گریه میکنه میگه بغلم کن
خیلی کم راه میره همش دوسداره بغل باشه
هفته قبل مشهد بودیم بیچارم کرد .. ماشاالله دیگه بزرگ شده من واقعا نمیتونم نگهش دارم..از طرفی مشکلات زندگی از یه طرفم غرغرای شاهان
قبلا اینطوری نبود الان چند ماهه اینطوری شده..مثلا امروز خاهرزاده شوهرم اومد پیشش باهاش بازی کنه اولش خیلی ذوق کرد ولی بعد چند دقیقا نزاشت به اسباب‌بازی هاش دس بزنه اونم ناراحت شد رفت..جیش داره میگه جیش دارم ولی دیگه انقدر میگه با بابا برم بعدش میگه نه مامان هی میاو میره جیش میکنه رو شلوارش
خدایا واقعا تحملم کم شده اعصابم ضعیف شده...
شبام نمیزاره درس بخابم تا صبح پاش تو دهنمه . واقعا ترسیدم از این همه بهونه گریو گریه الکی میگم یه دکتر ببرمش ببینم چشه
بخدا خیلیم بهش بها میدیم وقت میزاریم تا جایی که در توانمون باشه کم نمیزاریم ولی نمیدونم چکارش کنیم که از این حالت در بیاد
بعضی وقتا دیگه صبرم سر میاد یدونه میزنمش بعدش با چشمای پراشکش نگام میکنه قبلم آتیش میگیره.هی تحمل میکنم تحمل میکنم یهو مث آتشفشان فوران میکنم
توروخدا کسی تجربه ای دارع بگه چیکار کنم آروم بشه از این حالت در بیاد😞