۸ پاسخ

من الان تاپیک رو دیدم.
میبینی چ حسی داره آخرین ماهگردش؟ باورت نمیشه ک دیگه باید دنبال تدارکات تولدش باشی و ماه بعد دیگه ماهگردی در کار نیست و تولدشه ، تولد یکسالگی... یکسال گذشت اما انگار همین دیروز بود از بیمارستان اومدیم با یه نینی کوچولو که حتی میترسیدیم بهش دست بزنیم مبادا اذیت بشه ، گیج و گنگ و خسته و پر از عشق و هیجان ، چقدر سریع گذشت ، ۱۱ ماهگی گیلاس خانوم مبارک باشه و الهی که هرروز زندگیش از دیروزش قشنگتر باشه ❤️🍒🥰

عزیزمممممم عاقبت بخیر بشه

آی خدا لباسشووووو😍😍😍😍

آخیی خانوم خوشگله تنش سلامت😍

ایخدا دلبرو☺️🫠
مبارک باشه 🎀

ای جانم خداحفظش کنه عزیزم

آخی ♥️🥹
مبارکه
چقد جمله ی : آخرین ماه‌گرد
حسای مختلفی رو در من زنده کرد، شادی ،غم، ذوق، حسرت

ای جانم مبارک باشه خداحفظش کنه

سوال های مرتبط

مامان علی جون مامان علی جون ۱ سالگی
علی جان دلم، اولین تولدت مبارک عمر مادر...🎂❤️🎂❤️🎂
پسرکم باورم نمیشه که یکسال گذشته...
یکسال از اولین لحظه ای که صدای گریه ات رو شنیدم،اون لحظه ای که دنیا ایستاد و تو شدی همه زندگیم
علی جانم❤️تو فقط یه بچه نیستی...
تو دلیلی هستی برای نفس کشیدنم،برای بیدار شدن،برای ادامه دادن...
با اومدت قلب من شکل تازه گرفت
پر شد از چیزی که هیچ وقت با هیچ کلمه ای نمیتونم تعریفش کنم،یه عشق خالص،یه وابستگی بی مرز،یه آرامش عجیب که فقط و فقط وقتی توی بغلمی میتونم حسش کنم.
یکسال پر از لحظه هایی بود که با اشکم با لبخند قاطی شد...
وقتی اولین بار خندیدی،وقتی اولین بار بهم نگاه کردی،وقتی اولین بار دستت رو دور انگشتم حلقه کردی...
تو بزرگ شدی جان دلم ولی منم با تو بزرگ تر شدم ،قوی تر شدم،عاشق تر شدم...
نمیدونی هر شب قبل خواب چقدر میبوسمت و تو به این کار عادت کردی و با بوسه های من خوابت میبره،چقدر بعد خواب نگات میکنم و از خدا تشکر میکنم که تو رو بهم داد...
که صدای نفس هات شد امن ترین موسیقی شبهام...
که بوی تنت شده آرامبخش تمام خستگیهام...
علی کوچولوی من❤️
امروزم تولد توئه🎂
اما انگار هدیش رو من گرفتم
خودت رو،وجود نازنینت رو،عشقی که تا همیشه توی قلبمه
تولدت مبارک پاره تنم😍
هر سال،هر روز،هر لحظه بیشتر از قبل عاشقت میشم و دوست دارم

بمونه به یادگار با یک روز تاخیر
چون من و علی جانم دیروز سخت مریض بودیم و امروز بهتریم
خداروشکر
مامان نیلرام 🤍🥹 مامان نیلرام 🤍🥹 ۱۶ ماهگی
مامان 💗نیارا💗 مامان 💗نیارا💗 ۱۴ ماهگی
امروز تولد نیارای خوشگل منه 👧🏻🌷🌹
تو همین ساعت دختر من به دنیا اومد و مثل اسمش به زندگی ما روشنایی بخشید
قبل از بارداری با استرس باردار شدن و بعد از اون هم با سختی استراحت مطلق روزهای زندگیم سپری شد هر روز از بارداریم برام به اندازه یکماه گذشت
تا بالاخره ۱۴ شهریور ۱۴۰۳ دخترم دنیا اومد من روز تولدش ندیدمش چون بردنش ان ای سی یو
عوضش تو این ساعت محکم جای اون روز بغلش کردم رو سینه م گذاشتمش
این یکسال خیلی سخت گذشت و به جرات میتونم بگم نیارا از اون بچه آیی بود که همه چیش همراه چالش بود ولی همه ی شب نخوابی ها و خستگی ها با یک لبخندش از بین میرفت
الان هم اینجا بهش میگم:
نیارای جانم دختر عزیز مادر عاشقانه دوستت دارم و نفس من بسته به صدای نفس هات بزرگترین خواسته ی من از خدا سلامتی تو هست
وقتی به چشمام نگاه میکنی تمام دنیا رو داخل نگاه تو میبینم ازت ممنونم که دختر من شدی امیدوارم پدر و مادر خوبی برات باشیم❤️❤️🌹🌹🌹🌷🌷🌷
امیدوارم خدا همه ی بچه ها رو واسه پدر مادرهاشون سلامت نگه داره و سایه ی پدر و مادر ها روی سر دلبند هاشون باشه❤️
مامان پناه👶 مامان پناه👶 ۱۳ ماهگی
شنبه، ۸ شهریور ۱۴۰۴
امروز قلبم پر از شوق شد… پناه کوچولوم برای اولین بار با دنیای تازه‌ای آشنا شد؛ دنیای چهاردست‌وپا رفتن. 🥹✨
دیدن اون دستای کوچیک که روی زمین می‌ذاره و با تردید اما پر از انگیزه جلو میره، یعنی دیدن رویش زندگی جلوی چشمام.

سه قدم بیشتر نبود… اما برای من یعنی سه قدم به سمت آینده، سه قدم به سمت قد کشیدنش، سه قدم به سمت دختری که هر روز قوی‌تر و مستقل‌تر میشه. 💕
خدایا شکرت برای این لحظه، برای این معجزه‌ای که هر روز کنارم قد می‌کشه.

پناه ۱۰ ماه و ۱۵ روزه بود که چهاردست‌وپا رفت. 😍
البته از اردیبهشت خیلی حرفه‌ای سینه‌خیز می‌رفت و دلش با چهاردست‌وپا نبود. هنوزم بیشتر وقتا سه چهار قدم میره و دوباره برمی‌گرده به سینه‌خیز. خیلی وقته گارد چهاردست‌وپا رو می‌گرفت ولی نمی‌رفت؛ عشق سینه خیزه 😂❤️‍🩹.

دوس نداره بچم، اما همین چند قدم هم برام یه دنیا شد.
خواستم یادگاری بمونه که ۸ شهریور بود و پناه توی ۱۰ ماه و ۱۵ روزگی برای اولین بار چهاردست‌وپا رفت. سال‌ها بعد هر وقت گهواره رو ببینم، یادم باشه این روز شیرین رو با چه شوقی ثبت کردم. 💫