۲۹ پاسخ

خدا لعنتش کنه خب بچه منم راه نمیره زبون مادرشوهر رو باید برید انداخت جلو سگگگگگ

ببخشیدا ولی خیلی خنگی
آخه بچه ی ساله چه عجله ای واسه راه رفتنش که رفتی امپول زدی
آخه به اون حروم لقمه چه ربطی داره زندگی تو و بچت واااااای

چه امپولی؟

ول کن بابا چرا به خودت میگیری سگ پارس میکنه کاروان رد میشه

خدا مرگش بده زنیکه نفهم بی سواد
گوش نده نرو خونش اومد محلش نده

پسره منم هنوز راه نمیره دیرم راه افتاد چهار دستو پا هم نرفت سینه خیز رفت الان یک ماه چهار دستو پا میره ول کن زندگی بکن لذت ببر به چیزتم نباشه بزا اون حرص بخوره وقتی تو ناراحت بشی اون به هدفش رسیده درحالی که با خوشحالی بگرد اتفاقا بخورو بخواب بپوش کیف کن

ای بابا از دست این مادر شوهرها اصلان برات مهم نباش هروقت موقعش بشه راه میر

بگیر جرش بده محالش نکن خونشون نرو

من پسرم یک سالو چهارماه راه رفت دخترمم ی ساالشه هنوز نرفت

عزیزمم نمبخاد ببریش دکتر که آمپولش بزنن
آخه هر بچه ی ی طوره
اون که هنوز یک سالشه

از الان توجه کنی به این حرفا فردا پس فردا هم ۹ سالگی دخترتو شوهر میده

مادرشوهر منم گفته بچرو همش جلوی کولر میخوابونه بچه از سرما تنش خشک شده رشد نمیکنه 😂😂😂خیلی خندیدم از نفهمیش جالبه که جلوم میگه ماشالله بزرگ شده پشتم اونجوری میگه زنیکه هفت خط

تو چرا گوش میدی اخه بچه تا ۱۸,ماهگی جا داره ک راه بیوفته گوش نده

پسر من ۱۳ ماهگب راه رف

همه میمیریم بزار جهنمی شه بسپرش به خدا

گریه نداره عزیز من ..تقصیر خودته چرا حرفاش برات مهمه.پسر عموی من یک سال و شش ماهگی راه رفت .قرار نیس همه مثل هم باشن.مادر شوهر من میگه بچه هام همه ۱۰ ماهگی کامل راه میرفتن .من اصلا برام مهم نیس رومو برمیگردونم بهش محل نمیدم تا بار دیگه دخالت نکنه

واای عزیزم منم ی زمانی دقیقاً شرایط تو رو داشتم سر بچه ی اولم شوهرم به مادرشوهرم گفته بود که من شبا بیدار نمیشم به بچه شیر بدم یا بهش نمیرسم کلی چرت و پرت بخدا من دو سال برای پسرم شیر دادم گفتن تو شیر ندادی بچه رو ضعیف کردی در حالی که پسرم فقط و فقط شیر خودمو میخورد برای بچه ام نذاشتن پوشک ببندم شوهرمو یاد داد که پوشک نگیره براش کهنه بستم با این همه حال می‌گفت تو یه بچه نمیرسی و هزار تا حرف ولی دیگه اونموقع خیلی خنگ بودم الان نمیذارم دهنش و باز کنه اصلا تو هم اجازه نده من اونموقع کوچیک بودم فقط شانزده سالم بود بهم زور می‌گفت الان میزنم تو دهنش

یعنی چی ک بچه رو آمپول زد؟عزیزم چرا اینقدر رو میدی ب اینا بیخود می‌کنه اصلا زر میزنه برین بهش نیازی نیست دایه مهربان تر از مادر بشه نکبتا فقط بلدن زر زر الکی بکنن بچه منم خب راه نمیره مگه چیه ما باید خودمون بکشیم خب ب موقع راه می‌ره دیگه

میشه بگی چ امپولی زدی منم ببرم پسرمو

دخترمنم ۱۸ماهگی رف پسرمم الان هنوز میخزه

امپول چی زدی

تو چرا عقلت میدی دست مادر شوهرت 😑😑😑 این همه سن ازش گذشته ببخشید ولی عقل نداره نمیدونه بچه ها باهم فرق دارن دختر منم راه نمیره باید بگن من بهش نمیرسم زمانش برسه خودش میره به حرف کسی واسه تربیت یا هرچیز بچه ات گوش نده

خب رفت امد نکن چه کاری خب نرو بیا قهر کن

چقددد شوهرت نفهمه و دشمنه

عزیزم جدی نگیر تقریبا این حرفا برای هممون پیش میاد من که اصلا گوش نمیدم تازه چیزی گفتنی میگم نوتونه دیگه به شما رفته

اون گفته دکتر بیشعور چرا تشخیص نداده

چ ربطی داره اخه بچه تا ۱۸ ماهگی طول میکشه راه بیوفته پسر من ۱۳ ماهگی راه افتاد عجب نفهمیه
ب اینور اونور میگیره وایمیسه؟

اصلا اعتنا نکن به حرف هاش خودت که میدونی چقدر به بچت میرسی حرف دیگران اصلا برات مهم نباشه اینجوری میگه که شمارو ناراحت کنه

عزیزم اگه امپول زده حتما لازم بوده،بعدم امپول دیتامین دی میزنن که مشکلی نداره،مادرشوهرتم جدی نگیر،در دهن مردمو نمیشه بست

سوال های مرتبط

مامان روشنا مامان روشنا ۱۳ ماهگی
خانما یه چالش همگی بیاین از تجربه زایمانتون بگین چقدر دلم تنگ اون روزه

خب ب نام خدا من 36 هفته بودم خداروشکر ک امپول ریه زده بودم و سونو وزن گفت بچت دوهفته جلو تره من یه شب عصر زدم بیرون رفتم خونه مامانم اینا خیلی حالم خوب نبود شکمم انقدر سفت شوده بود خودمم دیگ خسته شوده بودم ما تو روستا زندگی میکنم بعد جاریمم باردار بود اون میخاست بره تو شهر دکتر زنان منم گفت ک ماشین ک خالیه منم برن یه نوار قلب بگیرم چی میشه بعد داشتم نیرفتم بابام گفت کجا گفتم دارم میرم زایمان کنم گفت برو بشین سر جات چرت نگو بعد خلاصه ک رفتم شهر پیشه دکتر گفت باید معاینه بشی وای معاینه ک وحشناک بود مردمو زنده شودم تازه اینم بگم من تنها رفته بودم با جاریم بعد ک معاینه کرد گفت یه سانت بازی هنوز وقت داری برو خونه استراحت کن منم خودسر رفتم بیمارستان برا نوار قلب بعد ماماازم نوار قلب گرفت یه ساعت بود ک هی ازم نوار قلب میگرفتن هی در گوش هم پچ‌پچ میکرن بعد معاینه یکم دردم شروع شوده بود فشارم رفته بود رو 16 نوار قلب بچه هی بد میشو جاریم هی بهم دل داری میداد میگفت چیزی نیس یهو یه پرستار امد گفت زنگ بزن ب شوهرت بیاد وقته زایمانته زود باش باید سریع بری اصفهان زایمان کنی چون مکنه بچه بره تو دستگاه بعد زنگ زدم شوهرم مغازه بود فکر کرد الکی میگم منم گریه میکردم ک بچه م نمیدونم چیش شوده اونم هی میگفتن زود باش دیر میشه زنگ زدم مامانم گفتم برو ساک بچه را اماده کن بیارین انقدر گریه میکردم 😂