یه خاطره از سونو انتی. یادمه رفتم سونو یه جای خیلی خوب گرون بهم گفتن برو کیک نوشابه بخورمنم رفتم خوردم ..نمیام شدرفتم داخل دکترین زن خیلی جوان بود اولین تصویرازبچه که زوم شد رویه مانیتور خیلی بزرگ دقیقا کپی بچگی داداشم بود مونمیزد بعد می‌خاست اندازه ها بزنه واینمیستاد ملق میزد دست میزد یعنی رو اون مانیتور قشنگ من بند بند دستاشومیدیدم دکتربهم گفت چی خوردی گفتم کیک نوشابه گفت زیادی قندبهش رسوندی نمیتونم اندازه بزنم برو یه خورده بشین بیا رفتم دوباره این سری ارومتربود اندازه ها رو زد رسید به مثانه نمی‌توانست مثانه رو دقیق ببینه می‌گفت باید حتما ببینم مثانه رو خیلی مهمه مگه بچه می‌داشت یا می‌چرخید یا دستشو میآورد جلو دکترم کیربایدمثانه رویت شده نشه باید سلفری بدی ... رفتم دوباره این سری انقداب خوردم فکر میکردم به آب خوردن من ربط داره🤣🤣🤣🤣مثانه خودموپرکردم دوباره رفتم نتونست ببینه آخرین بار گفت سونو واژینال میکنم که با واژینال مثانه رو دید و گفت دختره توسونو آنتی مثانه معده کلیه باید دیده بشه حتما

۲ پاسخ

مال من تو انتی خاب بود هرکاری کردم بیدار نشد که نشدد

حالا دختر من برعکس بود کلا
یه جا خوابیده بود تکون نمیخورد😆

سوال های مرتبط

مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی
غروب پسرم رو بردم‌بیرون این موضوع واس یه بار دوبار نیست برنامه هر سری. بیرون رفتن پسرم بالغ بر۵۰تا توپ داره هر بارم برم بیرون یه توپ میبرم ولی دست هر کسی توپ ببینه همونو میخاد به حدی پایکوبی میکنه که من برم رو بزنم توپ اونا رو بگیرم در صورتیکه توپ خودش تو کالسکه هست یه ماشین جیپ سبز داره دقیقا عین همونو یعنی من تعجب کردم فک کردم مال خودشه یه بچه به اون ماشین یه بند بسته بود و می‌کشید بعد قرض گرفتن توپ اونو دید خابید کف زمین در صورتی‌که‌ من همون کارو تو خونه میکنم مثلا بند میبندم به ماشینش میکشه وبازی میکنه خابید و شروع کرد به گریه و منو می‌کشید که اینو میخام کلافه اونم قرض گرفتیم اون بچه هم همش غر میزد ماشینشو میخاد دیگ با کلی وعده وعید گرفتیم یه بچه دیگه دید ماشین مجیک داشت بعد اونو خواست باورتون نمیشه اونم گرفتیم کمی هم اونو سوار شد یه خانمه اونجا بود گفت من دوتا بچه بزرگ کردم اصلا اینطور نبود خلاصه بگذریم با آک اومدم خونه الان کف خونه پر ماشین هست سمتشون نمیره واقعا دارم دیونه میشم از بیرون. رفتم میترسم چرا مادرای دیگه بچه هاشون رو میبرن بیرون اصلا به مادراشون کار ندارن فقط میرن بازی اونا هم میشینن
مامان 👑 ساتیار 👑 مامان 👑 ساتیار 👑 ۲ سالگی
خانوما بیکارید بیاید ی سرگرمی خوشایند ک من خیلی از مرورش لذت میبرم بیاید هممون ی بار دیگ خاطره زایمانمون رو تعریف کنیم الان بعد این همه وقت خیلی حس حال خوبیه ...😁😉

من سر ساتیار ۳۹هفته دقیق بودم هر کاری میکردم زایمان نمیکردم پیاده روی و چیزایرسنگین هر کاری ک فکرشو کنید حتی بزور ب شوهرم میگفتم بیا رابطه اونم بدبخت می‌ترسید 🤣🤣میگفت زری میزنم چش بچه رو در میارم بشین گفتم ن باید زایمان کنم خلاصه فردا همو روز من از سب قبل آب نداشتیم خونه بهم ریخته دیگ پاشدم کلی کار کردم جارو دستمال کشی لباس شستن یعنی ی طوری ک نهار خوردنم دراز کشیدم بچه هام لقمه میرفتن دستم میدادن دیک بعدظهر رفتم پیاد روی و اومدم حونه حال نداشتم شام درست کنم ی املت زم براشون خودمم اشتها نداشتم اصن ایقد خسته بودم ساعت ۹خابیدم ساعت ۵صبح تو خاب دیدم پاهام گرم شد فکرکردم شاشیدم بخودم پاشدم دیدم ن کیسه آبمه پاشدم رفتم حموم لباس عوض کردم اومدم بیرون ی کم تو خونه چرخیدم دیدم ن درد ندارم دیگ رفتم شوهرمو بیدار کردم ک آره سعید جریان اینه گفت خو په پاشو بچه ها رو بیدار کن آماده شو بریم دیگ آماد شدم با شوهر و بچه ها با ماشین سنگین رفتیم بیمارستان من ب شوهر گفتم نبینم کسی بیاد ها وقتی زایمان کردم ب همه میگیم دیگ شوهرم یواشکی ترسید بود زنگ زد مامانم .منم سری رفتم داخل زایشگاه از استرس نگم براتون ک داشتم
بقیش پایین میزارم