بیایین از صحنه هایی بگین که هیچ وقت یادتون نمیره……
من چون بچه بزرگم دختره،خیلی ریلکس و نرمال روزگار گذروندم چون هرچی اون داره خودمم دارم برام عادیه همه چالش ها ولی تو این یکسال گذشته خداشاهده چالشی نبوده که نگذرونده باشم🤦🏻‍♀️
پسرم که بدنیا اومد تا ۱۲ روز اصلا نشستمش از آلتش چندشم میشد،یعنی میدیدمش بدون پوشک حالم بدمیشد….دیگه ۱۲ روزه بود بخاطر مدرسه دخترم مجبورشدم بیام خونه خودم باکلی چالش هم شستمش هم حمومش کردم…
ازون ور چون به آلت کاملش عادت کرده بودم،یمدت ختنه شد چالش داشتم….
یمدت کولیکش شدید بود هی بیضه هاش باد میکردن🤦🏻‍♀️یبار تعویضش میکردم سمت راست باد داشت یبار سمت چپ یبارم که بادش میخوابید بیضه میشد عین بادکنکی که بادش خالی شده😵‍💫چروک و زشت
کولیکش تموم شد بیضه ها بالا پایین شدن،گاهی بیضه راستش میرفت تو شکمش،نیم ساعت بعد خودش میومد سرجاش،یعنی اون بچه ای که بدون مای بیبی نگاش نمیکردم هر نیم ساعت باز میکردم شونگولشو چک میکردم….
بعد یه سه چهارماهی همه چی امن و امان بود تااینکه پسرم مریض شد اسهال شدید دندون درآوردن یعنی حتی تو خوابم اسهال میکرد….یه شب ساعت ۴/۵ بود پسرم خواب بودگفتم بذار چک کنم ببینم اسهال نکرده چون شدیدا پاش سوخته بود.دختروهمسرمم خواب بودن…آقا تا پوشک روباز کردم دیدم قشنگگ آلتش سیخ وایساده یعنی بمیرمم اون صحنه یادم نمیره قشنگ از پوسته جداشده بود سیخه سیخ وایساده بود یه هینی گفتم که همسرم از خواب بیدارشد نشست روتخت(چون کمرم درد میکنه روتخت تعویضش میکنم)دستپاچه گفت چته؟زدم زیر گریه که ببین،چیزش سیخ وایساده یعنی گریه میکردما اشک میومد اندازه پیاله
بقیه تو جوابا

۱۴ پاسخ

واااااا آدم چ چیزایی میشنوه. خیلی معذرت میخوام ببخشید واقعا عذر میخوام ولی اصلا فک نمیکنم چیز عجیبی باشه. حالا خودت نداشتی مال شوهرتم ندیده بودی ک مثلکسی حرف میزنی ک تا بحال همچین چیزی ندیده؟؟؟ عجـــــــــب

وااااااااا🙄🙄🙄🙄🙄🙄🙄🙄🙄

نصف شبی این چی بود 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

عزیزممم 😅😅😅

😂😂😂

باورنکرد گفت گمشو داری توهم میزنی،از الان آخه؟ بازکردم پوشک رو گفتم ببین اونم تعجب کرد اومد نشست پیشش
دیگه پوشک رو نبستم همسرم هی ریز میخندید با دستش میزد به آلت پسرم میگفت نه کوچیک نیست مقاومتشم خوبه خم نمیشه قابل قبوله من بدتر گریه میکردم مثلا میخواست منو بخندونه یه ده دقیقه اینا پوشک نبستم همونجوری سیخ موند تااینکه آخرش جیش کرد برگشت به حالت اولش
امشبم باز کشاله رانش سوخته بود کرم میزدم باز اونجوری شد
دیگه کامل کرم نزدم زود پوشک کردم
حالا افتاده زبون همسرم میگه بابا چیز که تزس نداره چرا میترسی ازش
بعد یتیم قالمیش قهقهه میزنه
دست خودح نیست اصلا نمیتونم عادت کنم

ای خدا همه ی اینایی که گفتی طبیعیه🤣🤣🤣🤣
این سیخ شدنش هم یعنی جیش داره
خوب شد جیش نکرده رو صورتت پوشکشو نبستی 🤣
من بچه ی اولم پسره وقتی ادرار دارن کلا صاف صافه تا شاشیدن شل میشه 🤣🤣🤣🤣
بیضه هاشون هم نگو بزرگه نسبت به سنشون انگار 🤣🤣🤣

وای عزیزم‌🤣یتین قالمیشت فقط

همه اینا که گفتی تو پسرا طبیعیه
من کلا تا قبل پسر خودم ختنه نشده ندیده بودم😂😂
ولی کلا طبیعی بود برام
یکی از چیزایی که تو ذهنمه روزیه که از مبل با ارتفاع زیاد افتاد خیلی ترسیدم مردم و زنده شدم بعد چن ساعت شیر میخورد یکم پنیری بالا میاورد چون خیلی وقت بود بالا نیاورده بود خیلی منو ترسوند ولی خداروشکر کاری نشده بود

وای چطوووور میتونی بگی چندش آخه
خیلی بامزست ک😂😂😂
من یبار ب شوهرم گفتم این قسمت خصوصیش خیلی کیوته کوچولو و فسقلی عاشقشم
شوهرم گفت خجالت بکش پاشو پاشو

وااای خدایی درکت میکنم درسته بچم دختره ..
اما ب پسر بچه ها حس بدی دارم ی جوریم نمیتونم بهشون نگاه کنم تعویض پوشکو تمیز کاری و اینا که نگم خیلی میترسم نمی‌دونم چرا

از تصادف و زایمان زودرس بگیر تا ذستگاه رفتن بچه ام و رفلاکس و کولیک و اسهال و عمل قلب توی دو ماهگی و کما رفتنش و با دستگاه یک هفته تمام نفس بکشه و بعد سر واکسناش بستری بشه بیمارستان و اینا ... من یه زمانی بود که بچه ام پی آی سی یو بود و حتی اجازه نمیدادن ببینمش میگفتن برو دعا کن دخترت از دستگاه جدابشه و خودش نفس بکشه ....خدا برا هیچکی این جوری ویزا و مریضیا رو نخواد😭😭😭

انقدر بامزه تعریف میکنی همه چیو دوست دارم لپاتو بکشم😅😅😅

اره پسر منم اینجوری که میشه از ترس اینکه روم جیش نکنه زود پوشکشو می‌بندم
حالا چرا گریه میکردی؟

سوال های مرتبط

مامان رمان ترمه مامان رمان ترمه ۱۲ ماهگی
سلام همگی
فردا تولد نوحاست
غیلی احساسی شدم گفتم بیام باهاتون حرف بزنم
خیلی هاتون میدونین پارسال که حامله بودم پدرم خونریزی مغذی کرد و من تو ۳۱ هفته فشار خونم رفت بالا ، ۳۷ هفته زایمان کردم
شب تا صب نوحا پیشم بود صبح بردنش ازمایش و سونو
گفتن پی تی بچه مشکل داره
خون داره زیر پوست سرش
هیدروسل داره( اب دور بیضه )
دنیا رو سرم خراب شد
بچه ی خشگل و نازم حالا این همه مشکل داشت ، همه هی میومدن ملاقاتم گل میاوردن ( میدونستن چقد گل دوست دارم همه اطرافیانم اومدن اتاق پر گل شده بود ) ولی من ته دلم خون بود
تا عصر اون روز دوبار دیگه اومدن ازش ازمایش گرفتن هرکی بعد من زایمان کرده بود مرخص شده بود و گفتن نه باید بچه بره ان ای سی یو سرم نمیدونم چی بگیره که پیتی درست بشه هیچ وقت یادم نمیره چطوری از تو بغلم گرفتن بردنش
منم مرخص شدم رفتم خونه انگار نه انگار زایمان کردم بدون هیچ بچه ای یادمه سوار شدن و پیاده شدن از ماشین برام خیلی سخت بود ولی دیگه هیچ کس حواسش نبود خودم تنهایی رفتم دوش گرفتم
بابام طفلکی با اون سرگیجه تو اتاق برام ریسه نوری وصل کرده بود و بادکنک زده بودن
نوحامو یادم نمیره تو دستگاه به هر دست و پاش یه چیزی وصل بود و دمر خواب بود
کوچولوی نازم
مامان آرتین کوچولو🥹🩵😍 مامان آرتین کوچولو🥹🩵😍 ۱۶ ماهگی
وای دیشب عحب شبی بود 🥴 آرتین ۱۱:۳۰ خوابید منم اولش یکم تو گوشی بودم بعدش هم خوابم نمیبرد،گردنم میخارید. مجبور شدم نصف قرص سیتریزین بخورم. تا حدود ساعت ۲:۳۰ بیدار بودم تا اومد خوابم ببره، آرتین طبق همیشه بیدار شد. یعنی اومدم شیرش ندم و رو پام دوباره بخوابونم. گریه میکرد مجبور شدم شیرش بدم. یکم که خورد آروم شد اما چشماش باز بود🤦‍♀️ وااای یعنی منکه دیگه گیج گیج بودم. قرصه اثر کرده بود. خدا به سر شاهده تا ساعت ۵ و ربع این بچه بیدار یود😢😢
یکم همینجور غلت میزد، یکم شیر میخورد، منم خودمو زده بودم به خواب، مواظبش بودم نره لب تخت. وای خیلی بد بود. آخراش بطری بالا سرمو برداشت تازه با اون بازی میکرد🥴🥴
دیگه ۵ وربع اینقدر خدا خدا کردم، خوابید
منم بیهوش شدم. قبلا هم اینجوری میشد اما تل قبل ساعت ۵ نه، اونم در حد یه ساعت بیدار بود.دیشب خیلی تعجبی بود. نمیدونم بخاطر چایی بود که ساعت ۹ خورده بودم، یا تلویزیون که دیروز یکم روشن بود. آخه هردوتاش قبلا هم بوده.
امیدوارم امشب بخوابه😢😢
مامان 🩵💓R & H💓🩵 مامان 🩵💓R & H💓🩵 ۱۵ ماهگی
خدایی نکرده کسی اینجا بچش بخاطر تب تشنج کرده یا اطلاعی داره؟؟پسر من پریشب تا صبح تب داشت ک هی کنترل کردم و پاشویه کردم ولی ی مقدار رفت بالا و دو ساعت تا زمان بروفن بعدی مونده بود ، هم تب داشت هم انگار سردش بود میلرزید هم خیلی اروغ میزد و میخواست تو خواب بالا بیاره کلا بی قرار بود اون شب دیگه یه دو ساعتی خیلی سخت تبش پایین میومد ک تا ۳۹و نیم بالا رفت و سریع لباساشو دراوردم در حالی ک لرزم داشت منم خونه هم خیلی سرد بود بخاطر تبش کولرو نبست ، دست و پاش هی میپرید حالش بد بود و تا اینکه جیش کرد و ریخت ب شکمش و انگار ترسیده باشه خیلی گریه کرد اخر بروفنشو دادم ولی تبش زیاد پایین نیومد همچنان میپرید و میلرزید
تا اینکه نیم ساعت بعد همراه با گریه شدید کل بدنش میلرزید دقیقا ویبره میرفت وحشت کردم چند ثانیه طول کشید تا اینکه درازش کردم ب پهلو
خودشم بچم ترس کرده بود
بدم دکتری ک مطبش زودتر باز میکرد و دکتر خوبیم هست گفت تشنج نبوده ولی ب در استانه تشنج بوده و امپول بتامتازون داد
ی دکتر دیگه هم همینو گفت ولی گفت بستری کن تا دو روز ک شوهرم نذاشت …
بنظر خودم ک تشنج بود چون اون وضعیت وحشتناک بود بچه بغل خودم بود اما شوهرم میگه تو بزرگش کردی
دکترم گفت چون بچه هوشیار بوده حتی گریه هم میکرده لرز کرده و تو نباید لختش میکردی و فضای خونه هم اونقدر سرد میذاشتی م
مامان نی نی مامان نی نی ۱۲ ماهگی
پارسال همین ساعت ها بود که برای خودم سوپ درست کرده بودم و آناناس و آب و خوراکی جمع کرده بودم آخرین تایمی که می‌تونستم برم برای زایمان طبیعی دو روز دیگه بود ولی الان یه مقدار درد می‌گرفت ول میکرد که تایم که گرفتم هر پنج دقیقه یکبار بود تقریبا
ولی دردم خیلی قابل تحمل بود
به شوهرم گفتم درسته دردش بچه بازی است اما تایماش خیلی نزدیک بهم است یه سر بریم بیمارستان معاینه بشم فوقش بر میگردیم در کل هم نمی‌خواستم به مامانم بگم که میرم میخواستم هروقت زایمان کردم زنگ بزنم و خبر بدم
ولی رفتن همانا و معاینه همانا و پاره شدن کیسه آب همانا
و موندگار شدیم
صبح ساعت تقریبا ۷ و نیم بود که زایمان کردم

اون دفتری هم که دستمه نکاتی که تو کلاسا گفته بودن نوشته بودم به خیال اینکه میتونم بخونم اون موقع
که بعدها یادم اومد یکی از ورزش هایی که تو دفترم نوشت بودم دقیقا مشکلی بود که سر زایمان بهش برخوردم و اگه ماما همراهم بهم اون ورزشها رو میداد شاید کمکی میکرد ...


ولی در کل مشکلات من از بعد زایمان شروع شد🤧🤧