تجربه زایمان طبیعی.۳۷هفته و۵روز بودم طبق ان تی.از۳۲هفته آب دور جنین کم بود وهعی کمترمیشد دیگ رسید به ۵.اون شب ک رفتم دکتر وسایلا وساک وهمراه هم باخودم بردم چون مطمن بودم ختم میده دکتر .دیگ گفت خیلی کمه برو بستری شو تا صبح زایمان میکنی.رفتم بیمارستان ساعت ۱۰ونیم شب بود بستری شدم قرص زیرزبونی داد درداشروع شد اینم بگم همون اول بدون درد دوسانت بودم وجفتم قدامی مارژینال بود بندناف بچع هم نزدیک دهانه رحم خیلی استرس داشتم بچم چیزیش نشه دکترگفت طبیعی.دیگ هی معاینه میکردن آمپول فشار میزدن شب صبح شد ومن همچنان ۴سانت شدم فقط ساعتای ۱۰صبح دردام زیادترشد خیلی وحشتناک بود دردش من زایمان دومم بود طبیعی.ولی این درداش وحشتناک بود ماما اومد گفت یچیزی بخور نمیتونی زایمان کنی رنگت زرد شده هرچی میخوردم بالامیاوردم واقعا حس مرگ بود .ورزش داد خیلی تاثیرداشت دردام تندشد دیگ ساعتای ۳اومد معاینه گفت ۹سانتی موقعشه چندتا ماما ریختن بالاسرم منم بااینکه حالم بدشده بود تماااام تلاشمو میکردم بچم دنیابیاد بادستش ماماهه واژنمو گشاد میکرد گفتم الان جررر میخورم برشم داد دیگ خداروشکر نینی دنیا اومد دستگاهم نرف ۳کیلو.بعدش تازه شروع شد بخیه زدن شکمم فشاردادن گفتن اوکیه.دکتر اومد شکمم فشارداد گفت خونریزی داره دوباره محکمتر فشارداد گفت اینکه تیکه های ریز جفته 😑جفت مونده یه تیکش دیگ خدا سرکافرنیاره

۷ پاسخ

یاد خودم افتادم فقط فرقش اینه که من زایمان اولم این بلا سرم اومد جفتم گیر کرد آخرم بدون بی حسی بخیه خوردم الان واقعا سخت بود من انقد خونریزی کردم که بعد زایمان بهم خون وصل کردن
الان میخام این و سزارین کنم اختیاری

ریدم که😢

اول بدون بی حسی بخیه زدنت؟؟

بچت چیه

حالا نمیشه انقدر وحشتناک تعریف نکنین😂😂😂

دیگ گفت دستم نمیرسه زنگ زدن دکتر خودم اومد اون باز امتحان کرد مررردم قشنگ خلاصه بخیه هابازشدن بدون بیحسی دوباره دوختن دوتاسوند دوتا باند گذاشتن شش ساعت بعد زایمان منو بردن بخش البته جسدم مرده بودم دیگ.

دستشو کرد تو واژن هعی دستش درمیاورد هعی میکرد تو

سوال های مرتبط

مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو روزهای ابتدایی تولد
سلام اومدم از تجربه زایمانم بگم روز چهارشنبه ۲حرکت بچم ضعیف شده بود رفتم زاریشگاه بهم نوارقلب وصل کردن گفتن خوب نیست باید سرم وصل کنیم یه چیز شیرین بخور دوباره بعد از نیم ساعت دوباره نوارقلب یکم خوب شده بود اما لازم دکتر سوند ایبوفیزیکال نوشت شنبه رفتم انجام دادم همه چیزخوب بود اما تنفس بچه سفر زده بود سونو دوباره بردم زاریشگاه گفتن تنفس بچه خوب نیست باید اگه نوارقلب خوب نبود بچه رو به دنیا بیاریم بستری شدم و نوار قلبش یکم بهترشد وگفتن باید باامپول فشار زایمان کنی ساعت ۱۲ظهر بود بهم ۶مهرماه بهم آمپول زدن دیگه کم کم دردام شروع شد یه سانت بود رحمم واسه ماما همراهم زنگ زدم گفت هروقت ۴سانت شدی میام سوند. واسم گذاشتن گفتن هروقت ۴سانت بشی میفته با آمپول فشار بعد ۳یا۴ساعت ۴سانت شدم دیگه دردام شروع شد ساعت۶ ایتا بود که دردام شدید شد تاساعت ۱۰ونیم همون چهارسانت بودم که ماماهمراهم اومد وبهم ورزش داد خیلی درد داشتم وتاساعت.۲ دردکشیدم و ورزش کردم ساعت ۲۲۰بود که پسرقشنگم به دنیا اومد بندناف دور گردنش و شکمش پیچیده بود خیلی ترسیدم ماما گفت بخاطر بندناف مشکل تنفس پیدا کرده بوده و خیلی شانس اوردی که حالش خوبه اما ممکنه بستری بشه امت خداروشکر تا ساعت ۴حالش خوب شو ومن وپسرم بردن بخش و یه روزم بخاطر خونریزی شدیدی که موقع زایمان داشتم وبخیه های خوردم نگهم داشتن وفردا مرخص شدم اومدم خونه خداروشکر الان همه چیز خوبه این عکس پسرخوشکم ایشالاهمه ی مامان زایمان راحتی داشته باشند
مامان جوجه🥰 مامان جوجه🥰 روزهای ابتدایی تولد
مامان نیکی مامان نیکی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۴
رفتم   بلوک زابمان گفتم کیسه آبم پاره شده اینا منو بستری کردن ساعت ۱۰ بود بعدا معاینه کردن ۲ثانت بودم هنوز
درد نداشتم همچنان  ولی یکی اونجا بامن زایمان داشت بچگی رو ۵ثانت مونده بود و درد داشت داد میزد من بدتر میترسیدم  بعدا تا ساعت ۳اینا همین طوری  سر  ۲ثانت بودم گفتن   ورزش کن راه برو بزا بیشتر بشه. دکتر خودم اومد پیشم معاینه کرد نزدیک‌۳ بودم برگشت گفت تا ساعت ۱۱شب هم‌این زایمان  نمیکنه و رفت . دباره با درد و کلی عذاب ورزش کردم‌ این دفع ۴ثانت شدم زنگ زدن ماماهمراهم اومد  تو این هین دردام میگرفت هی ول میکرد  وفتی می‌گرفت من فقط داد میزدم واقعا سخت بود  قبل از این که ماما همراهم بیاد خیلی سخت بود  دردام بیشتر بود انگار وقتی اومد رفتیم ورزش کردیم من وقتی  دردم می‌گرفت میمالید منو انگار آروم میشدم واقعا تعصیر داشت  (حتماااااا ماما همراه بگیرین خانمای که طبیعی زایمان میکنید ) من عطیه عمرانی فر بود مامام خیلی خوب  بود راضی بودم .
از درد نگم بهتون خيلییی بد بود خیلی درد داشت 😢 واقعا من دیگ کم آورده بودم یه ماما کلا بالا یر من بود که برا خود بیمارستان بود که میومد دهانه رحموو نگا میکرد چند ثانته هی برام سروم میزد امپول فشار و این کارا. هی میومد میگفت نزدیک ۶ ثانتی میگفتم ای خدا این همه درد کشیدم هنوز ۶ثانتم تازه میگفت نزدیک ۶ثانتی نزدیک ساعت ۵اینا بود  واقعا دیگ حس میکردم کم آورد دیگ نمیتونم آنقدر درد داشتم گریه نمیکردم وقت داد میزدم  از درد زیاد نمیتونی حتی گریه کنی 🤕🥺
واقعا تو دردام فقط  برای خانوادم شوهرم کسای که بچه میخوان دعا میکردم 🫂🤍
خودم این عکسو گرفتم 🤭 نمیدونستم که بعدش از درد میمیرم والا🙁
مامان معجزه(رادین) مامان معجزه(رادین) ۳ ماهگی
تجربه زایمان

پارت دوم#

روز چهارشنبه ۱۱ تیر از غروب بعد داشتن رابطه بدون جلوگیری دردام خیلی زیاد شد و فاصله کم اما باز قابل تحمل بود اما به وضوح مشخص بود تاثیرش . شب رو با قرص مسکن استامینوفن صبح کردم اما ساعت ۴ باز بیدار شدم نتونستم بخوابم درد کولیکی توی کمرم و قسمت لگن داشتم که می‌گرفت ول میکرد صبح شوهرم رو بیدار کردم که بریم بیمارستان اما چون بیمارستان خصوصی کمی از ما دور بود گفتم بریم دولتی معاینه بشم اول که آیا اصلا تغییر کردم یا نه بعد برم رفتم بیمارستان و اونجا گفتن ۲ سانتی نوار قلب بچه رو گرفتن خوب بود و گفتن فعلا زایمانی نیستی برو دردات بیشتر شد بیا منم ساعت یک ظهر آمدم خانه ماما بیمارستان گفت افاسمان خوبی داری عصر بیا دوباره معاینه شو اومدم ورزش کردم حمام کردم رو توپ کار کردم دردام بیشتر شد شدتش فاصله ش هم کمتر شد تقریبا زنگ زدم دکترم گفت برو بیمارستان خصوصی که بهت نامه دادم معاینه کنن رفتم اونجا معاینه شدم گفت ۲ فینگری تعجب کردم با این همه درد که بیشتر شده چرا هنوز ۲ سانتم اونجا هم نوار قلب دادم خوب بود اما چون درد داشتم و انقباض ثبت شد بستری شدم ساعت ۱۰ شب برای زایمان طبیعی عصر قبل از اینکه بیام بیمارستان دکترم گفت روغن کرچک بخور و مایعات و غذا نخور یا خیلی سبک منم روغن خورده بودم خیلی روان شدم اسهال معده مم خالی بود گفتن آبمیوه و کیک بخور برای nst دردام هی داشت بیشتر میشد با فاصله کمتر تا ساعت ۱۲ شب درد داشتم اومد برام آمپول فشار زد دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی تقریبا و دردام خیلی زیاد بود اما باز یه جوری تحمل میکردم تا اینکه ده دقیقه بعدش اومد آمپول فشار زد یعنی ساعت شد ۱۲:۳۰ من حس کردم دارم میمیرم از درد وحشتناک بود زنگ زدن دکترم خودشو رسوند
مامان پناه مامان پناه ۶ ماهگی
سلام خانما تجربه من به عنوان مامان اولی زایمان طبیعی
اینقدری که ترس داشتم و وحشت داشتم از چیزایی که در مورد زایمان طبیعی شنیده بودم از معاینه ها گرفته تا خوده زایمان
چون دیابتی بودم دکتر گفت 37هفته ختم بارداری
رفتم معاینه شدم گفتن یه سانت بازی و دهانه رحمت خیلی نرمه
من از هفته 37روزی نیم ساعت پیاده روی و روزی دو تا شیاف گل مغربی و ورزش های که خیلی تاثیر داشت و رابطه بدون جلوگیری
رفتم معاینه تحریکی انجام دادم چون تجربه نداشتم اینقدر ازش استرس داشتم و حالم بد بود که چقدر وحشتناک ولی واقعا اینجوری نبود با تنفس میشد تحملش کرد و بستگی داره کی معاینه کنه
یه شب بعد از معاینه تحریکی کیسه ابم پاره شد و ساعت دو شب بستری شدم
با آمپول فشار و ورزش ها و وان آب گرم و ماساژ ها ساعت و نه و نیم صبح دخترم دنیا اومد
سه تا بخیه خوردم
ماما همراه داشتم واقعا واقعا خیلی تاثیر داشت و خیلی خوب بود از صفر تا صد کارا خودش برام انجام داد و همش کنارم بود تا دو ساعت بعد دنیا اومدن بچه
به عنوان مامان اولی که تجربه کردم دردش یکم بد بود ولی از لحاظ روحی من اذیت شدم و درد تو کمرش قابل تحمل بود یکم تو زیر شکم میزد تحملش سخت بود یکم ولی راضی ام و می ارزید
اینم تجربه من
مامان 💙کنجد👼 مامان 💙کنجد👼 روزهای ابتدایی تولد
خب میخوام از پروسه زاییدنم بگم 😁یا ابولفضل 😵‍💫
پنجشنبه بود که دردام شروع شد.
من این اواخر شبا درد داشتم دکترم گفت بود دردای کاذب خیلی علائم زایمان داشتم با دکترم بزور خودمو نگه داشتم تا هفته 37 36 که زایمان نکنم بچه زود بیاد چند بار حالم بد شد رفتم بیمارستان دیدم زود من رفته بودم برای ان اس تی ولی معاینم میکردن دیگ هرچیم شد نرفتم بیمارستان به دکترم زنگ میزدم یا میرفتم پیش خودش پروندمم داد بود یموقع حالم بد شد دیگ نتونستم بمونم برم بیمارستان تاریخ زایمان من 2 ابان بود البته 4 تا تاریخ زایمان بهم داد بودن عجیب این اخرین سوندی که رفتم گفت بچه 34 هفتس رشدش اینا حالا من تو هفته 36 بودم خیلی نگران شدم ترسیدم دکترم گفت توجه نکن بچه سالم اگه بدنیا بیاد دستگا نمیره چون درگسر زایمان زودراس بودم دیگ خیلی خودمو نگه داشتم تا 37 هفته بود تازه وارد 37 شدم که زایدم
شب قبلش بعد از چند ماه رابطه داشتم بدون جلوگیری مثل همیشه دردام شروع شد بود میگرفت ول میکرد دیگ ساعت 3 شب بود انگار این گرفتگی ها داشت زود زود تیز میشد یهو ب خودم گفتم ممکنه بیاد از ساعت 3 تا 5 صب دقت کردم به دردام دیدم ارع دردام شروع شده بلند شدم وسایل جمع کردن خونه رو یه جمع جور کردن خداروشکر حموم رفته بودم هیچ رفتیم بیمارستان...
مامان گل🌸 مامان گل🌸 ۲ ماهگی
سلام اومدم از تجربه زایمان طبیعی بگم سه شنبه ۳۱ تیرماه رفتم معاینه ۱ سانت بودم بعد از معاینه دردلگنم شروع شد تا صبح فردا انقباض با درد زیاد داشتم رفتم بیمارستان معاینه کردم ۲ سانت بودم باز برگشتم خونه تا ۷ غروب رفته رفته دردام بیشتر میشد ک نمیتونستم تحمل کنم رفتم بیمارستان ۳ سانت شده بود قرار بود بستریم نکنن ولی چون راهم دور بود بستریم کردن تو اتاق تنها بدون گدشی و همراه واقعا برام ترسناک بود تنهایی یک طرف دردام هم یکطرف هر یک ساعت ماما میومد معاینه میکرد تا ۱۰ شب ۳ سانت بود ولی باهر معاینه دردام بیشتر میشد تا ۱۲ شب شد ک معاینه کرد ۵ سانت شدم دردام ک افتضاح شده بود دوتا ماما اومدن بالاسرم کیسه ابمو پاره کردن اون لحظه واقها ترسناک بود از ترس میلرزیدم بعرش دکتر اومد اپیدورال تذریق کرد ک اصلا درد نداشت ماما میگفت اپیدورال تا ۷۰ درصد بی حس میکنه ولی من ۱۰۰ درصد بیحس شده بودم ک عالی بود بعد از این تا دوشب من فول شدم بدون هیچ دردی بعدش اپول فشار زدن زور زدنم شروع شد تا ۳ کله بچه گیر کرده بود ی جا نمیدونم دقیق برای چی پایین نمیومد ک دکتر اصلیم اومد با چند تا حرکت بچه رو در اورد بدون هییییییچ دردی و بخیه خوردم اینگونه بود ک دخترم ساعت ۳:۲۰صبح ۲ تیرماه ب دنیا اومد واقعا راضی بودم از طبیعی با اپیدول ب شماهم پیشنهاد میشه❤️بمارستان تخت جشمید کرج دکتر اکرم هاشمی
مامان آتلیه انلاین مامان آتلیه انلاین ۴ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی😄
13 ام رفتم بهداشت و گفتم 40 هفته میشم امروز فردا تاریخ زایمانمه گفت میخوای برو زایشگاه رفتم اونجا معاینه کردن گفتن 3 سانتی بستری شدم ساعت 3 رفتم بخش زایمان با آمپول فشار دردام کم کم شروع شد معاینه کردن ک ی سانت بودم بخش ماما اشتباه کرده بودن تا ساعت 8 هیچ پیشرفتی نکردم همون ی سانت بود برام سوند گذاشتن ک دردام شدید شد ن خوابیدم فقط هی کمرمو فشار میدادم و گریه میکردم نفس های عمیق می‌کشیدم ساعت 7 صبح برداشتن معاینه کردن گفت 3.4 سانتی بعد برای اسپاینال گفتم گفتن الان ماما شیفت میاد معاینه میکنه اگ اوکی بودی برات میزنه ساعت نزدیکای 8 تقریباً اومد معاینه کرد 5 سانت بودم ک کیسه آبمو پاره کرد دیگ دردم غیر قابل تحمل بود همش حس فشار و کمر درد داشتم فقط محکم جیغ میزدم نمی‌تونستم تکون بخورم تا ول بده دردم متخصص اومد آمپول زد دیگ بی حس شدم دراز کشیدم برای ان اس تی و نیم ساعتی خواب رفتم یهو حس کردم مدفوع دارم ب خانمه گفتم نمیشه برم دستشویی گفت بزار معاینت کنم شاید سر بچست ک اره اومده بود پایین دیگ زور خودم زور زدم تا بیشتر بیاد بعد همه اومدن ن زور زدن هارو حس کردم ن موقع کشیدن ن برش و بخیه اینا هیچی نفهمیدم راحت بود اخراش ساعت 9:20 دقیقه هم پسرم به دنیا اومد با وزن 3500 🩵🤱
مامان 🩷🩷🩷 مامان 🩷🩷🩷 ۱ ماهگی
تجربه من از زایمان
من قبل اینکه زایمان کنم خیلی دوس داشتم طبیعی زایمان کنم سونو ۳۲ هفته رفتم گفت بچه سفالیکه دیگه سونو نرفتم مامای خصوصی گرفتم بهم ورزش داد و گفت پیاده روی کنم و اینکه دیگه لازم نیست برم پیش دکتر خودش منو معاینه کرد یه بار گفت لگنت خوبه بار دوم گفت بد نیس که کاش میرفتم دکتر هم معاینه می‌کرد سونو هم کاش ۳۷ هفته میرفتم من ورزش ها رو بعضی روزا انجام می‌دادم دیگه وقتی همه کارام رو انجام دادم روز بعد با ورزش و پله نوردی کیسه آبم باز شد رفتم زایشگاه اونجا معاینه کردن گفتن ۱ سانت بازه که مامای خودم آخرین بار گفته بود ۳ سانت بازه زنگ زدم بهش گفتم اونم با پرستارا صحبت کرد قرار شد ۴سانت که باز شد بیاد خلاصه منو بردن لیبر یه ماما اومد منو معاینه کرد هنوز درد نداشتم گفت اگه تا ساعت۱۲ دردات شروع نشن آمپول فشار میزنن دیگه ورزش بهم داد انجام دادم ساعت ۱۰ یا ۱۱ بود آمپول فشار زدن ساعت ۱۲ بود معاینه کردن ۴ سانت باز شده بودم زنگ زدن ماما اومد منم چون آمپول فشار زده بودن دردام شروع شده بود خیلی شدید بودن جوری که نم میتونستم بشینم نه ورزش کنم خلاصه ماما اومد معاینه کرد که من تازه اونجا فهمیدم معاینه چیه😑با هر سختی بود معاینه شدم چند بار ورزش هم خیلی سخت بود انجام دادنش که اونجا پشیمون شدم از انتخاب طبیعی کاش رفته بودم سزارین خیلی بهم گفته بودن نرو طبیعی پشیمون میشی گوش نکردم خلاصه بعد کلی درد کشیدن و معاینه شدن فول شدم که آخر معاینه کردن من چون بچه بجای سرش صورتش تو کانال بود دکتر کشیک اومد منو اورژانسی سزارین کرد اینطور من هم درد طبیعی کشیدم هم سزارین شدم ولی اگه برمیگشتم عقب اصلا زیر بار زایمان طبیعی نمی‌رفتم خیلی سخته
مامان مامان اوا مامان مامان اوا ۲ ماهگی
تجربه زایمان دوم
سلام خانوما من طبق آخرین سنو ک رفتم ۴۰ هفته گف آب دورجنین کم شده و منم تاشب کارامو کردم حمام رفتم راهی بیمارستان ۱۷شهریور شدم اونجا هم منو بستری کردن ۱۰ شب بستری شدم اول قرص زیرزبونی دادن بعد ساعت ۳ شب آمپول فشار زدن من دردام کم کم شروع شد ولی دهانه رحمم همچنان ۱ فینگر بود تا ساعت ۷ صبح ک شدم ۴ سانت و ماماهمراهم اومد خانم عادله حسینی بود برخورد خوبی داشت و مهربون بود خلاصه اومدن بهم بی دردی تو رگی زدن ک دردام واقعا از ۱۰۰ شد ۲۰ و شروع کردم ب ورزش ک یهو ضربان قلب دخترم پایین اومد و دیگه دوز دوم بی دردی نزدن گفتن خطرناکه.خلاصه ساعت ۹نیم بود ک دردام اوج گرفته بود و کم کم زور بهم میومد و معاینه ک کردن دیدن سر بچه دیده میشه خیییلی زورای وحشتناکی بود البته ک خدا کمک میکنه سریع اومدم پایین از تخت جوری بود ک دستم جلوم گرفته بودم و میگفتم نمیرم الان میفته بزور بردنم رو تخت زایمان و اونجا زور زدنام شروع شد با دوتا زور ساعت ۱۰ هدیه آسمونی خدا رو گزاشتن بغلم و من اون لحظه فقط خداروشکر میکردم.بعدم ک بخیه و فشار دادن های شکم شروع شد ولی می ارزید ب داشتنش.