تجربه زایمان
خب یه سری از دوستام درجریان وضعیت من بودن(کیسه آبم سوراخ بود از ۳۱ هفته ۱۲ روز بستری بودم ۳۴ هفته ام ختم بارداری داشتم که رضایت شخصی دادم و اومدم خونه)هر هفته دوبار سونو و آزمایش خون میدادم که عفونتم بیشتر نشه و اب دور بچه کم نباشه هر علائم خطری که داشتم باید فوری میرفتم بیمارستان
که ۳۰ شهریور ساعت ۱۲ شب معده درد شدید گرفتم و ببخشید بالا اوردم هرچی خورده بودم خلاصه به زور و با درد معده خوابیدم تا ساعت ۳ صب که شدید لرز کردم نمیتونستم از شدت لرز دهنم رو باز کنم فوری با یه پتو راه افتادیم سمت بیمارستان هیچی ام وسیله برنداشتم خلاصه رفتیم اورژانس گفتم علائمم رو گفتن باید بستری بشی تا ساعت ۸ صب کارای بستری طول کشید رفتم زایشگاه واسه زایمان طبیعی ان اس تی وصل بود بهم تو اورژانسم ضربان قلب بچه خیلی بالا بود تو زایشگاهم وضعیت بچه همچنان همون بود یا افت ضربان یا ضربان بالا خلاصه معاینه کردن گفتن یه سانتی منم داشتم شدید انقباض می‌گرفتم دیگه پرستار و ماما اومد گفتن وضعیت خوب نیست دکتر بیاد میفرستیم سزارین
همون موقع سوند وصل کردن حس بدی داشتم انگار یه عالمه ادرار داشتم که نمیومد همش میگفتم کاش قبلش میرفتم دست‌شویی
یه ساعت اینا گذشت دکتر اومد گفت ببرین اتاق عمل امادم کردن فرستادن اتاق عمل
بارداری
زایمان
بارداری

تصویر
۹ پاسخ

۳۳۳۳۳
من رفتم بیمارستان کمالی رسیدگیشون در حد بیمارستان دولتی خوب بود راضی بودم
شلوغ و کثیفم نبود
سوالی داشتین بپرسین تونستم جواب میدم

۲۲۲۲۲۲۲۲
دیگه بخیه هامو زدن و بردنم ریکاوری یکم اونجا موندم شدید لرز داشتم معدمم همچنان شدید درد میکرد
چن ساعت گذشت تا بردنم توی بخش
چند ساعت بعد پسرمو اوردن خداروشکر سالم بود خیالم راحت شد فقط زود دنیا اومد و وزنش کم بود
۳ روز بستری موندم بخاطر عفونت که چک کنن وضعیت چجوریه بعدش مرخص شدیم

۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱
اونجام اول دراز کشیدم سرم اینام رو وصل کردن بعد گفتن بشین کمرم رو بتادین زدن و از کمر بی حسی رو زدن باید خودتو شل کنی یکم حس سوزش و چندش شدن داشت واسه من بعد کم کم پاهام بی حس و داغ شد که گفتم من هنوز حس دارما گفتن حس که داری ما فقط درد رو ازت میگیریم خلاصه کلا بی حس شدم دیگه اونام شروع کردن دونفر افتاده بودن روی قفسه سینم و محکم فشار میدادن حس خفه شدن داشتم یکم بعد گفتن خانوم بچت دنیا اومد چون عفونت داری بچه رو میبریم بخش نوزادان تا دکتر بیاد فقط صورتشو نشونم دادن و بردنش
اون لحظه همچنان باورم نمیشد بچم دنیا اومده و مادرشدم به معنای واقعی خیلی حس خوبی بود برای همه دعا کردم

عزیزم مبارکه بیمارستان کمالی کرج رو میکی؟؟

عزیزم خداروشکر حال خودت و پسرت خوبه🙏❤️

حس کردی دو نفر افتادن رو قفسه سینت؟

خداروشکر که بسلامت زایمان کردی💜

چند هفته زایمان کردین؟

اب دور جنینت چند بود

سوال های مرتبط

مامان 💙Arsalan💙 مامان 💙Arsalan💙 ۷ ماهگی
تجربه زایمان
زایمانم خیلی سخت بود اولش تازه 38 هفته رو پر کرده بودم از روز جمعه بود که دیگه دست پاهام خیلی ورم کرده بود سر درد و حالت تهوع شدید داشتم. دیگه با مامای بهداشتم در میون گذاشتم که گفت خطر ناکه برو زایشگاه. دیگه دیروز ساعت 10 اومدم بیمارستان ام البنین خواستم فقط چک کنه نمیخواستم اینجا زایمان کنم میخواستم برم امام حسین درد نداشتم فقط ورم بود و حالت تهوع. که ان اس تی گرفتن گفتن ضربان قلب بچه جالب نیس باید بستری شی. هر چی گفتم میخوام برم بیمارستان دیگه گوش ندادن و گفتن برا ما مسئولیت دارع و این حرفا. دیگه بستریم کردن ساعتای دوازده ظهر بود برام قرص زیر زبونی گذاشتن. دردام کم کم شروع شد. و ان اس تی هم وصل بود بهم ساعتای یک ظهر که شد یهویی ضربان قلب بچه افت کرد حدودا پنج دقیقه یکی در میون میزد. خلاصه ریختن رو سرم که ببرن اتاق عمل یه لحظه کلا قلبش وایساد ولی خدارو شکر ضربانش برگشت. قبلش سوند وصل کرده بودن دیگه گفتن نمی بریم ولی خیلی میسوخت و درد داشت اون سوند لامصب. دیگه خلاصه بهم آمپول فشار دوباره زدن تقریبا ده بیست بار معاینه تحریکی کردن که حسابی جر خوردم ولی دریغ از باز شدن دهانه رحمم. دیگه ساعتای شیش و هفت شب بود که گفتن یه سانت بازی و سوند رو در آوردن باز آمپول فشار باز قرص زیر زبونی بازم پیشرفت دهانه رحمم خیلی کم بود تو همون حال بچه هم هی ضربانش افت میکرد هر چی التماس میکردم ببرینم اتاق عمل بچم طوریش نشه میگفتن ما الویتمون طبیعیه دیگه ساعتای دوازده شب گفتن چها سانتی دردام خیلی زیاد شده بود داشتم جون میدادم گفتن پنج برسی کیسه آبو میزنیم.
مامان شاهان👑❤ مامان شاهان👑❤ ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت دو✨😌
دهانه رحمم به سه سانت ک رسید کیسه ابمو پاره کردن آمپول اسپاینال زدن بهم دردامو خیلی کمتر حس میکردم ساعت دوازده شب بود دکترم اومد بالا سرم من نفس تنگی گرفته بودم ضربان قلبمم خیلی رفته بود بالا به ماما گفتم من نمیتونم طبیعی زایمان کنم تروخدا سزارین کنید منو گفت باید طبیعی زاینان کنی همه میگن نمیتونم ولی زایمان میکنن بهم اکسژن وصل کرد چون ضربان قلبم بالا بود نفس تنگی هم داشتم ساعت یک دکتر اومد بالا سرم گفت این که ضربان قلب جفتشون داره نویز میندازه خطرناکه باید عمل بشه ولی ماما هی میگفت من احیاش میکنم چیزی نیس داره خوب میشه ضربان قلب جفتشون اخه ضربان قلب نی نی هم اومده بود پایین نمیدونم چرا مامای بالاسرم گیر داده بود من حتما طبیعی زایمان کنم دکتر از اتاق رفت بیرون با دوتا دکتر دیکه اومد اونا هم گفتن باید عمل بشه منو اماده کردن رفتم اتاق عمل چون من اسپاینال زده بودم اصلا آمپول بی حسی ک تو اتاق عمل زدن رو متوجه نشدم ساعت دو صبح نی نی منم بدنیا اومد
مامان سانی کوچولو مامان سانی کوچولو ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
جمعه شب همش دستشویی داشتم یه پام تو دستشویی بود یکی تو خونه یکمی احساس دل درد داشتم ولی گفتم شاید درد کاذب باشه زیاد اهمیت ندادم ساعت ۶ صبح رفتم دستشویی دیدم ترشح خونی ازم خارج شد سریع اومدم رفتم حموم شیو کردم دیگه همش راه میرفتم تو خونه ورزش میکردم تا ساعت ۴ بعدازظهر
ساعت ۴ رفتم بیمارستان فشارمو گرفتن و معاینه کردن گفتن ۲ سانتی برو یه ان اس تی هم بده
رفتن ان اس تی بدم یه زنی داشت زایمان می‌کرد منم رو به رو اتاق زایمان بودم قشنگ دیدم چطور زایمان کرد و شر شر براش اشک می‌ریختم ان اس تی که تموم شد رفتم پیش دکتر گفت یک ساعت راه برو
یک ساعت پیاده رویی کردم و دوباره معاینه شدم گفت از دوسانت یه کمی بیشتر باز شدی ولی سه سانت نشده برو بگو همراهت برات پک بیمارستان بگیره بستری بشی دیگه بستری شدم دکتر اومد بهم ورزش داد و توپ داد دیگه ورزش میکردم و رو توپ حرکاتی رو که میگفت انجام میدادم تا سر بچه بیاد پایین تا ساعت ۱ شب با درد طبیعی خودم ۵ سانت باز شدم
مامان دنیز👶🩷🌊 مامان دنیز👶🩷🌊 ۱ ماهگی
مامان سید محمد حسن مامان سید محمد حسن ۷ ماهگی
سلام خانما من برا زایمان رفتم بیمارستان حافظ شیراز
اصلا به درد نمیخوره الان پسرم بیست و پنج روزشه من چهارده روزشو تو بیمارستان بستری بودم هرکی جونشو میخواد اونجا نره
من برا زایمان طبیعی رفتم رحمم ده سانت باز شده بود لحظه آخر که بچه خواست دنیا بیاد گفتن قلبش کار نمیکنه واسه همین بردن سزارین دوروز بستری بودم. بعد که مرخص شدم همون روز تب و لرز شدید کردم
اومدم خونه بابام دوباره تب و لرز کردم رفتم درمانگاه گفتن ضربان قلبت بالاست برو زایشگاه اونجا گفتن فوری بستری شو بعدش تا دوروز هرچی آزمایش گرفتن چیزی پیدا نکردن آخرش دکتر گفت بخیه مو باز کنن وقتی بازش کردن مثل آبشار عفونت از ش ریخت بیرون وقتی یکم از عفونت خارج کردن دیدن لایه داخل شکمم اصلا بخیه نکرده بودن واسه همین دوباره بردن اتاق عمل عفونت خارج کردن لایه داخل شکمم کامل باز کردن و دوباره بخیه کردن اما لایه بیرونی شکمم تا یه هفته باز بود هر روز سه بار میومدن با تیغ شست و شوش میدادن و منم زجر میکشیدم بعد یه هفته بردن اتاق عمل و لایه بیرونی شکمم بخیه کردن 😔😔
مامان 💙الوین💙 مامان 💙الوین💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه‌ زایمان طبیعی پارت دوم

خلاصه که داشتم میگفتم‌‌دهانه رحمم بسته بود گفتن این دهانه رحمش‌ باز شدنی نیست اومدن سوند وصل کردن دیگه داشتم میمیردم‌از درد از وقتی که سوند و وصل کرده بودن بعد از چند ساعتی رسیدم به ۳ سانت بازم گفتن خیلی کمی بلند شو باید ورزش کنی خواهرم و خواهر شوهرم و مامانم اومدن بلوک زایمان بعد اینا موندن بیرون خواهرم‌ اومد داخل پیشم با کمک اون ورزش کردم خدا شاهده هیچی نخوردم از بس حال و گیر نداشتم کلا لبم ترک زد خون اومد‌ خیلی درد داشتم بچه ها بخدا از حال میرفتم خواهرم‌ کمپوت میداد نمیتونستم‌ بخورم کم مونده بود بالا بیارم که یه عالمه بالا آوردم گفتن از باز شدنه دهانه رحم بالا میاری واقعا تو موسوی ازیتم‌ کردن خیلی شدید بعد خلاصه اومدن گفتن باید شیاف‌ گل مغربی‌ بزاریم ببینیم‌ چقدر تاثیر داره گزاشت فکنم ۵ تا اینا تا ته ته ته دستشو‌ ۵ بار می‌برد تو میزاشت بازم میکشید بیرون خیلی خیلی درد داشتم بعد چند ساعت فکنم شدم ۴ یا ۵ سانت دیگه بریده بودم خیلی سخت بود بدجوری درد داشتم همش ازیتم میکردن‌ میگفتن نباید بخوابی باید ورزش کنی